فیروزه

 
 

اکسیر محبت

به بهانهٔ فیلم طلا و مس

فیلم (طلا و مس) دربارهٔ طلبه‌ای است که از یکی از شهرستان‌های خراسان به تهران آمده تا در درس اخلاق یکی از اساتید معروف اخلاق حوزهٔ علمیه تهران شرکت کند. او به همراه زنش (‌زهرا سادات) و دو بچه‌اش خانه‌ای را اجاره کرده و مقدمات شرکت در کلاس، مثل خرید کتاب اخلاق نظری و ثبت نام در مدرسهٔ مورد نظر را انجام می‌دهد. تا اینکه آثار بیماری خفته و ناشناختهٔ ام‌.اس که با بی‌توجهی آن‌ها همراه بوده در همسرش آشکار شده و زن را فلج می‌کند. حال طلبه می‌ماند و دو بچه و یک زن فلج.

طلا و مس مضمونی اخلاقی عرفانی دارد و در صدد بیان این مطلب است که راه رسیدن به مراتب عالی نفس، منوط به عمل و محبت است و رشد کمالات نفسانی به تنهایی با خواندن کتاب اخلاق یا شرکت در درس اخلاق حاصل نمی‌شود.اگر از منظر دینی به این مسئله بنگریم، محبت مفهومی است که در ذات همهٔ ادیان ابراهیمی ریشه دارد و تمام آیین‌ها و عبادات این ادیان حول این محور می‌چرخند. در ادیان ابراهیمی محبت در اصل مختص به خداوند است و دیگر محبت‌ها در طول محبت خداوند قرار می‌گیرند. این مضمون در بسیاری از آیات قرآن و روایات اسلامی تکرار شده است. مثل این آیهٔ شریفه که می‌فرماید: «و من الناس من یتخذ من دون الله انداداً یحبونهم کحب الله و الذین آمنوا اشدّ حباً لله‏» ( سوره بقره، آیه ۱۶۵.) مؤمنان، بسیار به خدا دل بسته‏اند و دوستدار اویند، ولى کافران، دوستدار بت‌هایند. و در حدیثی از رسول خدا (صلى الله علیه وآله) آمده که این‌گونه دعا می‌کرد: أَسْأَلُکَ بِحُبِّکَ وَحُبِّ مَنْ یُحِبُّکَ وَحُبِّ عَمَل تُقَرِّبُنی إِلى حُبِّکَ. «پروردگارا عشق خود، و عشق کسى که عاشق توست، و عشق عملى که مرا به عشق تو مى‌رساند نصیبم کن » . و در جایی دیگر امام باقر(ع) به مرد خراسانی می‌فرماید « هَل الدینَ الّا الحُبّ » آیا دین غیر از محبت است. در آموزه‌های مسیحی نیز خداوند به عنوان محبت نامیده می‌شود. در کل می‌توان گفت که ایمان همان عشق و جذبهٔ درونی به سمت محبت الهی است که آثارش را در عمل نمایان می‌کند.

محبت، مفهوم کلیدی مضمون فیلم طلا و مس است که البته به طور ناقص القا شده است، هر چند تلاش نویسنده و کارگردان محترم دربارهٔ القای این مفهوم قابل ارج و ‌احترام است، اما به نظر می‌رسد فیلم با نشان دادن مصداقی از محبت و آن هم محبت به نزدیکان، نتوانسته کنکاش کاملی حول و حوش مفهوم کلی محبت الهی انجام دهد و تنها اشاره‌ای که به این بحث می‌شود در آخر فیلم و در حد سخنرانی یک استاد اخلاق است.

شخصیت روحانی این فیلم در ابتدا نسبت به خانواده و بچه‌هایش بی‌تفاوت و سرد است، همهٔ کارهای خانه و رتق و فتق امور بچه‌ها توسط همسرش زهرا سادات انجام می‌شود و تمام هم و غم سید فقط شرکت در کلاس اخلاق بوده و توجهی به حرف‌ها و خواسته‌های همسر و بچه‌هایش ندارد، اما به مرور زمان وقتی زنش در اثر بیماری ام.اس فلج می‌شود، شخصیت سید دچار تغییر و تحول می‌شود، او علاوه بر خواسته‌های خودش باید به فکر درس و مشق و رساندن دخترش به مدرسه باشد، پسر کوچکش را تر و خشک کند و برای جور کردن هزینهٔ دارو و درمان زنش فرشی را ببافد که قبلاً زنش آن را می‌بافته. در این کش و قوس است که سید پی به نوع نگاه زنش به زندگی و تأثیر رفتارهای او در دیگران می‌برد، زنی که مادری مهربان برای بچه‌هایش است و عاشقانه به همسرش محبت می‌کند، برای شوهرش شال بافته و‌ به او تأکید می‌کند که برود و یک عبای نو بخرد تا شبیه آخوندهای شیک تهرانی شود. دایرهٔ محبت او حتی به دختر مُنگل صاحبخانه هم رسیده و او را با خود به بیرون می‌برد و قرآن یاد می‌دهد، زهرا سادات کسی است که در بیمارستان پرستار خود را تحت تأثیر حرف‌ها و رفتارهای خود قرار داده و دیدگاه او به زندگی را عوض کرده و باعث شده که پرستار بعد از چهار سال انتظار برای حضور در دادگاه منصرف شده و زندگی جدیدی را شروع کند،‌ هر چند این تغییر در پرستار در سطح مانده است و چیزی از ارتباط بین پرستار و زهرا سادات نشان داده نشده و صرفاً به نتیجه‌گیری پرداخته و این تغییر در پرستار باورپذیر به نظر نمی‌آید.

بنابر اصل کلی درام، در کشاکش سختی‌های زندگی است که جوهرهٔ شخصیت بروز و نمود می‌کند و رشد و کمال می‌یابد. سید در این سیر عملی به چیزهای زیادی می‌رسد، چیزی که او از زنش از زبان پرستار یاد می‌گیرد توجه به جزئیات زندگی است؛ با نگاه موشکافانه می‌توان گفت که دقت و مراقبه در جزئیات، نتیجهٔ تمام عرفان اسلامی است ، ‌دقت و تمرکز در جزئیات زندگی و انجام و هدایت هدفمند آن‌ها به سمت رضایت خداوند است که انسان را به کمال می‌رساند و نه صرفاً خواندن کتاب‌ها و اصطلاحات عرفانی. فیلم می‌خواهد این مفهوم را القا کند که عرفان در خریدن پیتزا برای بچه‌هاست، اخلاق در آماده کردن و بردن دختر بچه به مدرسه است،‌ رضایت خداوند در نی نای نای و شاد کردن بچه‌هاست،‌ تعالی نفسانی در خریدن ادکلن و روسری و بورس برای همسر است، رسیدن به فضیلت در بافت فرش به طور شبانه‌روزی برای نجات خانواده و درمان همسر است،‌ تهذیب نفس در سوزش زخمی است که روی آن نمک پاشیده می‌شود تا چشم‌ها شب تا به صبح روی هم نیایند، رسیدن به معرفت با بردن بچه‌ها به دامان طبیعت و بازی با آن‌هاست که حاصل می‌شود،‌ و عرفان به اظهار عشق خالص به همسر با گفتن کلمهٔ «دوستت دارم» است.

صحنهٔ پایانی فیلم صحنه‌ای بسیار تأثیرگذار و قابل ستایش است که ریشه در داستان‌های عرفانی ما دارد، روزی مرحوم میرزا جواد آقا ملکی تبریزی (استاد اخلاق و عرفان امام خمینی) به استاد خودش مرحوم ملا حسین‌قلی همدانی می‌گوید که چند سال است به محضر او شرفیاب می‌شود اما استاد به او توجهی ندارد ، ملا حسین‌قلی در او تأملی کرده و می‌گوید هر وقت توانستی کفش طلاب همشهری خودت که نسبت به آن‌ها تکبر داری را جفت کنی، آن‌وقت بیا و درس عرفان و تهذیب بگیر، میرزا جواد آقا متنبه شده و می‌بیند که استاد مشکل اخلاقی او را دریافته است،‌ از آن پس به تواضع و احترام به همشهری‌های خود می‌پردازد. شخصیت سید در پایان فیلم آنجا که کفش های طلاب را جفت می‌کند دچار تغییر شده و به مقصود خود یعنی عرفان عملی رسیده است، وقتی محبت حضرت حق در جان انسان نشست،‌ دیدگاه انسان نسبت به همه عالم عوض می‌شود و دیدگاهی از سر محبت به همهٔ عالم پیدا می‌کند. در کل می‌توان گفت فیلم در انتقال مضمون خود موفق عمل می‌کند اما اگر می‌توانست مفهوم محبت را به طور جامع مورد بررسی قرار داده و مصادیق آن را که از محبت به خداوند شروع شده و سپس به محبت اولیای خدا و بعد محبت به مخلوقات (انسان، حیوان، جماد) کشیده می‌شود را به تصویر بکشد بسیار موفق‌تر و تأثیرگذارتر از این که هست می‌شد.