فیروزه

 
 

به همین سادگی؟

به بهانهٔ فیلم طلا و مس

سپیده (سحر دولت‌شاهی) پرستار بیمارستان، برای عیادت از بیمار سابقش به خانهٔ سید رضا (بهروز شعیبی) می‌آید؛ اما وقتی زهرا سادات (نگار جواهریان) را ـ‌که همراه بچه‌ها و همسایه به هواخوری رفته‌ـ نمی‌یابد چرخی در آن خانهٔ قدیمی می‌زند و دستی بر دار قالی می‌کشد و از دوست‌داشتنی بودن و مهربانی‌های زهرا می‌گوید و بعد از «اینجا منو یاد بچگی‌هام می‌اندازه» و ستایش سادگی و زیبایی (و به تعبیر خودش «با حالی»!) خانهٔ سید، با حسرتی عمیق از زندگی به ظاهر نکبتی خودش، آن پیام اخلاقی مشعشع را بسیار گل‌درشت و بی‌ظرافت صادر می‌کند: «خوش‌بختی یعنی دیدن چیزهای کوچک». او سیدرضا و زهرا سادات و بچه‌هایشان را خوشبخت می‌داند و از خیلی چیزها خبر ندارد. از اینکه چشمان سیدرضا پای همان دار قالی دارند کور می‌شوند، از اینکه سید رضا به خاطر تأمین معیشت روی به قالی‌بافی آورده، از اینکه عاطفه شرم دارد وقت‌هایی که پدرش عبا و قبا و عمامه به تن دارد تا مدرسه همراهی‌اش کند، از اینکه امیرعلی باید زیردست مادری فلج بزرگ شود، از اینکه سیدرضای بی‌یار و یاور از این به بعد باید برای بچه‌ها هم پدر باشد و هم مادری کند و تر و خشکشان نماید. سپیده از همهٔ این‌ها و خیلی چیزهای دیگر خبر ندارد و همچون توریستی که زندگی سادهٔ این آدم‌های غریب برایش جذاب و بدیع باشد فقط لحظاتی به ملاقاتشان می‌آید و بی‌اطلاع از سایر جنبه‌ها و ابعاد زندگی طلبهٔ قصهٔ ما، نهایت توجه و همدردی‌اش را با هدیه دادن کتابی دربارهٔ بیماری ام.اس ابراز می‌دارد.

همهٔ این حرف‌ها را از باب اشکال تراشی بر «طلا و مس» و ایرادگیری بنی اسرائیلی بر این فیلم گرم و صمیمی ذکر نکردم که اگر قرار بر مچ‌گیری بود فهرست کردن ضعف‌هایی همچون بازی تکراری و نچسب مهران رجبی یا تصنعی بودن خواب‌آلودگی و خمیازهٔ کش‌دار نیمه شب پرستار آزمایشگاه یا درست پرداخت نشدن واکنش پزشک و پرسنل بیمارستان در قبال مرگ یکی از بیماران یا مکالمهٔ تلفنی سید رضا با تلفنی که کارت اعتباری‌ای در آن نبود یا… کار آسانی می‌نمود. سکانس ملاقات سپیده از زندگی سید رضا را از آن روی قابل استناد است که به نوعی می‌تواند استعاره‌ای از رویکرد یکجانبه‌نگر‌ و تقلیل‌گرایانهٔ سینماگران ایرانی به روحانیت باشد. سینماگران ـ در همین چند اثر معدودی که با این موضوع ساخته شده‌اند ـ هیچ‌گاه نتوانسته‌اند در ترسیم شخصیت یک روحانی ابعاد چندگانه و جنبه‌های متنوع این پرسونای دراماتیکی را با مهارت و ایجاز انعکاس دهند. وقتی شخصی تصمیم می‌گیرد لباس دین بپوشد و حاضر می‌شود همهٔ زندگی، عمر و آینده و حتی خانوادهٔ خود را در راه مقدس خدمت به شریعت وقف کند، همهٔ فعالیت‌هایش، خواهی نخواهی، جنبه‌ای اجتماعی پیدا می‌کنند و دغدغه‌اش دیگر فقط نجات خویشتن نخواهد بود. پس تصویری می‌تواند دقیق‌ترین شمایل را از این صنف ترسیم کند که دربردارندهٔ ـ اگر نه جمیع که ـ مهم‌ترین این وجوه باشد و این کلیدی‌ترین عنصر مفقود «طلا و مس» است.

گیریم که این آخرین ساختهٔ اسعدیان فیلم شعارزده‌ای نباشد، گیریم که از«معناگرا»زدگی، این سکهٔ رایج سینمای ایران مصون مانده باشد، گیریم که حرکات دوربین و دکوپاژ و میزانسن و موسیقی بدون هیچ تظاهر و به رخ کشیدن قدرت کارگردانی، همگی به خدمت ساختار و مضمون ساده و سهل ممتنع فیلم درآمده باشند، گیریم که فیلم‌نامه‌نویس و طراح قصه در چینش لحظات طنز و تلخ اثرش هنرمندانه جانب اعتدال را رعایت کرده باشد، گیریم که ریتم فیلم خسته‌کننده نباشد، گیریم که «طلا و مس» با دستمایه قرار دادن زندگی خانوادگی یک طلبه، از جعبه سیاه(!) تعاملات خصوصی این صنف رمزگشایی کرده باشد، گیریم که هنرپیشه‌گان غیرستارهٔ فیلم نهایت خلاقیت خود را در باورپذیر نمایاندن کاراکترهای خود به خرج داده باشند، گیریم که نگار جواهریان سیمرغ بلورین جشنواره بیست و هشتم فجر را برده باشد، گیریم که آموزش و پرورش و دفتر تبلیغات حوزهٔ علمیهٔ قم و یک دو جین نهاد و سازمان دیگر، ده‌ها سکه و لوح تقدیر نثار عوامل سازندهٔ فیلم (حتی آیدا!) کرده باشند، گیریم همهٔ این‌ها درست و تمام؛ اما با نگاه گلخانه‌ای و چالش‌گریز و محافظه‌کارانه فیلم‌ساز به طلبهٔ فیلم چه کنیم؟ نگاهی که از حضور و واکنش‌های اجتماعی شخصیتش تنها فال خریدن و پشت وانت نشستن و کتاب اخلاقی خریدن سیدرضا را نشانمان می‌دهد. نگاهی که در آن سید رضا «طبیب دوّار» نیست و فقط بلد است به همه «خدا عافیت دهد» بگوید. نگاهی که می‌توان در آن جای سید رضا را با هر جوان اخلاق‌گرای غیرطلبهٔ دیگری عوض کرد و باز هم پایان‌بندی مورد نظر را نتیجه گرفت.

قطعاً کسانی پیدا خواهند شد که اعتقاد داشته باشند اقتضای قصه این‌گونه و این اندازه پرداختن به شخصیت طلبه و از این زاویهٔ خاص نگاه کردن به زندگی روحانی فیلم است. بگذارید به مدد این دوستان بیاییم و به حرف‌های تهیه‌کننده و کارگردان فیلم استناد کنیم که اعلام کرده‌اند نیت اصلی‌شان از ساختن «طلا و مس» در وهلهٔ اول نمایش دادن عشق ناب شرقی به دور از کافی‌شاپ‌بازی‌های مرسوم سینمای ایران است. گذشته از رابطهٔ سید رضا و زهرا سادات که بیش از عشق به ترحمی نفرت‌انگیز شبیه است و با فرض مأجور بود این نیت خیر؛ اما مگر فیلم مهجور «او» (به کارگردانی رهبر قنبری) همین موضوع را با پرداختی کامل‌تر و پایانی تراژیک‌تر (یادمان باشد دختر روحانی فیلم در پایان می‌میرد) به تصویر نکشیده بود؟ خاطره‌انگیز شدن «زیر نور ماه» (سید رضا میرکریمی) هم نه فقط به خاطر دست‌مایه قرار گرفتن موضوع روحانیت که در درک جوانب حضور روحانیت در اجتماع و ساده نپنداشتن قواعد این تعامل بود.



comment feed یک پاسخ به ”به همین سادگی؟“

  1. قادری

    جانا سخن از زبان ما می‌گویی
    و البته می ماند یک نکته و آن اینکه نباید از تنها یک فیلم توقع داشت همه حرفهای ما را بزند..ما خود باید دست به کار شویم و همه جنبه‌های روحانیت عصر خویش را عرضه کنیم…می ماند یک سوال…مدرسه اسلامی هنرها و مرکز پژوهشهای اسلامی صدا و سیماها و اداره کل فرهنگی هنری حوزه‌ها در این میان چقدر نقش دارند؟