آنقدر وقایع مختلف دوروبرمان رخ میدهد که آدم میماند دربارۀ چه بنویسد…یا شاید دربارۀ چه چیزهایی نباید بنویسد… در این مواقع ردیف کردن مجموعهای از ایدهها و تُک زدن به هر یک میتواند دوای این انسداد فکر باشد…
۱- «چندی قبل در کتابخانۀ دانشگاهمان به کتاب جالبی برخوردم که به سه زبان انگلیسی، فرانسوی و فارسی بود. کتاب شامل دو مقاله از ژان لوک نانسی (Jean Luc Nancy) فیلسوف معاصر فرانسوی دربارۀ آثار کیارستمی بود به همراه متن گفتوگویی میان او و کیارستمی. در مقام و مرتبۀژان لوک نانسی همین بس که ژاک دریدا (Jack Derrida) فیلسوف پرآوازۀ فرانسوی کتابی دارد با عنوان On Touching Jean Luc Nancy که ظاهرا در تحلیل و بررسی اندیشههای نانسی است. آنچه در این کتاب توجه مرا به خود جلب کرد پرسش ژان لوک نانسی از کیارستمی دربارۀ تأثیر احتمالی آیات سورۀ زلزال بر نگاه او در فیلم زندگی و دیگر هیچ بود. کیارستمی که از این پرسش تعجب کرده بود از نانسی دربارۀ آشناییاش با قرآن پرسیده بود و نانسی نیز توضیح داده بود که مدتی است بر مفهوم توحید تحقیق میکند و بدین جهت مطالعاتی بر قرآن نیز داشته است. نانسی ادامه داده بود که هنگام دیدن فیلم به یاد سورۀ زلزال افتاده است. آنگاه کیارستمی شروع کرده بود به خواندن سورۀ زلزال از حفظ و این بار نوبت نانسی بود که تعجب کند. از کیارستمی میپرسد: شما همۀ قرآن را از حفظ هستید؟ کیارستمی پاسخ منفی میدهد و میگوید سالها پیش بر آیات این سوره که بسیار تصویری هستند، تأملاتی داشته است ولی ادامه میدهد که در هنگام ساخت زندگی و دیگر هیچ به طور خودآگاه به آن سوره فکر نکرده است…»
این جملاتی که خواندید واقعاً گفته شده و شنیده شده… باور کردنش سخت است یا راحت..؟… میخواستم دربارۀ همین بنویسم که بالاخره تکلیف ما با کیارستمیها مشخص نیست…آنها را بپذیریم؟..برانیم؟…مفسدفیالارض هستند…خادمالمله هستند…عامل مایکل لوین و جرج سوروس هستند یا در آینده میشوند پیام فضلینژاد…میخواستم چیزکی در این باره بنویسم ولی گفتم خودتان بخوانید بهتر است… [۱]
۲- میخواستم دربارۀ آنچه سیروس مقدم را از مسعود دهنمکی متفاوت و متمایز میکند، بنویسم…اینکه چرا یکی آنقدر متواضع و آرام است که وقتی در برنامۀ نقد اول مجری صورتسنگی کجسلیقهای چون کوروش علیانی برمیدارد به بهترین خلاقیت سریال چاردیواری، یعنی موسیقی آن میتازد و میگوید: «اگر من بودم، موسیقی را از روی کار حذف میکردم!»، او آرام و با طمأنینه ـ ضمن تشریح چگونگی زحمات نابغهای چون آریا عظیمینژاد در پیدا کردن و آوردن مشتی پیرپاتال بومی ۷۰ سال به بالا که دیگر جزء نسل در حال انقراض موسیقیدانهای غریزیاند که نت نمیدانند ولی گوشها را مسحور میکنند ـ میگوید «اگر موسیقی را نپسندید، تقصیر من است»..و آن سوتر در دو شب جمعۀ متوالی کسی چون مسعود دهنمکی آنقدر بر خوب بودن و متفاوت بودن سریالش پای میفشارد که در این نقد بالماسکهوار، حمید رسایی میشود صدای مردم در نقد سریال مبتذل دارا و ندار؛ آن سوتر مسعود فراستی که به گمان خیلیها!! عصارۀ نقد سینمای ماست! احتمالاً پشیمان از حمایتهای اعجاببرانگیزش از اخراجیها است…میخواستم دربارۀ این پرسش بنویسم که چرا طیف مذهبی سینمای ما و کلاً عالم هنر همیشه دایی جان ناپلئونوار فکر میکنند مافیای هنر نمیگذارد پیشرفت کنند، آن هم در شرایطی که در ۳۰ سال گذشته، قدرت و مکنت و موقعیت و رانت همه دست خودشان بوده ولی تهِ ته تهش هنرمند عصیانگر فنیشان میشود مرحوم رسول ملاقلیپور ـ که تازه او را هم تحمل نمیکنند ـ و بقیه یا میشوند معاونت سینمایی، یا یوسف پیامبر را دست میاندازند، یا شورجهوار شیرجه میزنند وسط سینمای فاسد تا آن را اصلاح کنند، یا چماق از دست فرو مینهند و از پشت گونی برنجهای شلمچه راهی سینما میشوند و با رانت رسانۀ ملی که در لحظۀ تحویل سال ۱۳۸۸ آنها را در قاب جادو میکارد، به رکورد ۸ میلیارد تومان میرسند؛ ولی باز هم میگویند مافیایی نمیگذارد ما کار کنیم…واقعاً دلیل این همه پرخاش و تکبر و تندروی چیست؟..چرا یکی میشود شهریار بحرانی که از دیوار صدا درمیآید ولی از او نه؟… تربیت خانوادگی…رانتهای خوردهشدۀ هضمنشده…درسپسندادن در محضر اساتید سینما…بیسوادی…؟ کدامیک یا شاید همه؟…البته دوستان روشنفکرنما خوشحال نباشند؛ چرا که از این دست نقزدنها در میانشان کم نیست…با رجوع به درگیری قلمی فرجا… سلحشور و مسعود دهنمکی خیلی چیزها دستمان خواهد آمد.. خواستیم در این باره بنویسم ولی…
۳- میخواستم دربارۀ این عکس بنویسم..
اینکه شاید این عکس که ناگهان سر از سایت پارسینه و خبرآنلاین درآورده، روزگاری درست در حوالی پیروزی انقلاب جزء آرزوها و آمال طیف هنرمند و مذهبی سینما بوده است..آن روزها که همه فکر میکردند آسمان فردا رنگی دیگر است…آن روزها که گمان میکردند پس از بانگ پیروی انقلاب همه دور هم جمع میشوند و خسته از استبداد و بیاخلاقی و بیعدالتی در هنر هضم میشوند بیآنکه بخواهند دیگری را هضم یا حذف کنند. فکر میکردند مینشینند مثل بچۀ آدم از اساتید سینمای جهان چیزها یاد میگیرند و بعد سینما و سیمای ملی خودشان را روی آوارهای سینمای فیلمفارسی و بالیوود و هالیوود بنا میکنند…عالمی که در آن همه با هم رفیقند و این گونه دست در گردن یکدیگر، دوشادوش، خانۀ هنر مملکتشان را میسازند… اما چه شد که نشد؟..میخواستم دربارۀ این نشدن بنویسم..چه شد که در این سو فرجا…ها با مسعودها درمیافتند و در آن سو بهمن قبادیها با عباس کیارستمیها…تازه این جای خوبِ قصه است…ما که در همۀ کارهایمان هیئتی پیش میرویم و اصولاً بسیجی عمل کردن و انقلابی رفتار کردن و جهادی کار کردن مایۀ مباهات است و یکی از تزهای مدیریتیمان؛ ناگهان در برخی برههها فریاد قانونمداریمان گوش فلک را کر میکند؛ نمونهاش: یک خوانندۀ نوجو و البته اندکی عصبی با ایدههایی بکر در عالم موسیقی به نام محسن نامجو برمیدارد در عوالم شخصی خود برخی آیات قرآن را با موسیقی همراه میکند…پس از مدتها کسی که سالها نان قرآن خورده است و در این وادی برای خود پیشکوستی شده است، برمیدارد علیه او شکایتی تنظیم میکند به این امید که این راه را بر دیگر رهروان ببندد؛ دو نیت خیر در دو کار..که البته هر دو به تضاد کشیده شده است. آن هنرمند اولی در نامهای به این دومی از کار خود عذر میخواهد…مطابق سناریوهای ایرانی، باید حاجی هیئتیها بیایند وسط و با یک من بمیرم و تو بمیری و روی گل هم رو ببوسید، سروته قضیه را هم بیاورند ولی خبری نمیشود. حتی قوۀ قضاییۀ مملکتمان که پروندۀ طلاق دو زن و شوهر سبکسر و بیفایده را مدتها میاندازد توی چاله چوله تا شاید به خاطر تولهای که دارند، بیخیال طلاق شوند و با هم بمانند اینجا با سرعت کار خودش را میکند: محکومیت چندسالۀ هنرمند؛ خب، بعدش که معلوم است..مگر ما ایرانیها وقتی لجمان میگیرد چه میکنیم؟ هنرمند ما که حتی با دیازپام ده هم آرام نمیگرفت دست در دست بانویی از جنس گلشیفته فراهانی میگوید حال که این شد، من کل قران را میخوانم به رسم موسیقی و برایتان هدیه میفرستم…و من و تو میمانیم حیران در سیر این حماقت بیانتها…اینکه ناگهان دو مربی فوتبال که تا دیروز به هم فحش میدادند ناگهان با یک رفتار هیئتی جلوی دوربینها همدیگر را میبوسند و همه چیز میشود گل و بلبل، ولی آن سوتر در عالم هنر این گونه رفتار نمیشود…(حالا آنان که قرآن را در طبقی با نوای دف آوردند در پیشگاه آن همه چشم ناظر را چه کردید که به این مطرب شوریدهحال بند کردهاید؟..رسم، رسم ضعیفکشی است؟) میخواستم از این جنگ خانمانسوز بنویسم..از این انشقاقها… دیدم ننویسم بهتر است.
۴- میخواستم دربارۀ تلویزیون خودمان بنویسم و اینکه از خیل تلهفیلمهایی که در سال قبل پخش شدند، اگر آمار بگیریم دربارۀ همه چیز ساخته شده است الا فقر اقتصادی مردم، فساد اخلاقی که گریبانگیر جوانان است، فقر فرهنگی مردمی که سرطان سینۀ زنشان را با زالودرمانی خوب میکنند، ریاکاری و ریاپیشگی، رباخواری و ربازدگی سازمانیافته، برهنگی و فرهنگ برهنهزیستن، تجملپرستی، حیف و میل بیتالمال به دست دولتمردان… اگر گناهی هست ـ که قرار است بابتش به زلزله توبیخ شویم ـ و امر به معروف و نهی از منکری، آیا این دانشگاه عریض و طویل رسانۀ ملی موظف نبود اولین ناصح و ناهی باشد برای مردمان و دولتمردان؟…انگار که چنین موضوعاتی وجود ندارند…همین میشود که وقتی دارا و نداری ساخته میشود، مردم با حرص و ولع آن را لیس میزنند..و در نهایت در حماسههای پرشور بعدی باز به از گرد راهرسیدههای امتحانپسندادهای رای خواهند داد که به جای تلهفیلمها، آنها با نمایش صحنههایی از فقر مردم نردبانهای قدرت را دو تا یکی بالا خواهند رفت. اگر رسانهمان رسانه بود..اگر در میان صد و خردهای تلهفیلم سال ۱۳۸۸، تنها یکدهمش به این معضلات پرداخته بود ـ بیآنکه به افق امیدبخشی رسانۀ ملی آسیبی برسد ـ آنگاه با ملتی منطقیتر روبهرو بودیم که نیاز نداشت حرفهایش را با هزینۀ گزاف حماسهسازیهای پیدرپی بزند..دوم خرداد، سوم تیر، ۲۲ خرداد، ۲۵ خرداد، ۹دی، ۲۲ بهمن و…خلاصه میخواستم در این باره بنویسم..در این باره که ای کاش مستندهای شوک..خیلی زودتر و نه فقط دربارۀ فست فود و رمالی که دربارۀ خیلی چیزهای دیگر ساخته میشد تا مردم ببینند رسانهشان چشم آنهاست.. ولی دیدم ننویسم بهتر است…
۵- پخش ناگهانی ماجرای دادگاه حسین شریعتمداری و شیرین عبادی از شبکۀ فرهیختۀ چهار از آن خلاقیتهای رسانهمان بود که اگر ادامه یابد، دو سوی معرکه را بیش از پیش برای مردم ما آشنا میکند..برخی دوستان را دیدم ملولند از این نمایش…البته اگر تعلقی به حقیقت نداشته باشیم و مرادمان از حقیقت همان فهم خودمان و دلبستگیهای عاطفیمان به فلان آدم و دسته و جناح باشد، نمیپسندیم این گستاخیهای رسانه را؛ ولی اگر دل در گرو حقیقت ناب داشته باشیم، باید بگذاریم رسانه همه را الک کند…گیرم آنی که فکر میکردید بانوی صلح است، یک جور مارگارت تاچر از کار دربیاید! همۀ اینها فدای حقیقت…شک نکنید که خیلیها بیآنکه لیاقتش را داشته باشند، اکنون در جایی هستند که من و شما برایشان ساختهایم.. فرقی نمیکند..در دو سوی معرکه هستند از این آدمها…که اگر بیپرده و این گونه در قاب تلویزیون بنشینند، دیگر هیچ جوان ایرانی احساساتزده به خاطر مرده باد یا زنده باد گفتن، در خیابانها سرگردان نمیشود…رسانه اگر رسانه باشد، این کار را خواهد کرد…شفافسازی؛
۶- خبر کوتاه بود: «فرجالله سلحشور کار ساخت سریال حضرت موسی را کلید زده است»
در این باره واقعاً انتظار دارید چه بنویسم!؟
خبر هفته: از گلشیفته فراهانی اسم آوردیم و یاد این خبر افتادم که اندکی پیش، ماشا الیلیکینا مانکن و خوانندۀ روس گروه فابریک، که عمدۀ عکسهایش تا پیش از این نیمهبرهنه بود، ناگهان ـ البته برای ما و الّا برای خودش سیر و سلوکی داشته ـ مسلمان میشود؛ و البته به سرعت نور از دنیای مُد و موسیقی و..محوش میکنند. انگار که نبوده است.[۲] مثل یوسف اسلام… آن سوتر حنان ترک، بانویی مصری هم محجبه شده است و گفته تا کنون ستارۀ زمین بودم و الان میخواهم ستارۀ خودم باشم و او هم هنر را در جوانی به قصد رسیدن به هویتی هر چه بیشتر خودی ترک میکند…آن سوتر حیفا وهبی خوانندۀ زن شیعهتبار برهنهپوش لبنانی، با سیدحسن نصرالله اعلام بیعت میکند و منقول است که محجبه شده است!! اینکه چرا طرز تلقی اینان این گونه است و این سو هنوز عدهای در تلاش هستند تا با پارهکردن تارهای نامریی فرهنگ بومی خود، جهانوطنی شوند، نامشخص است؟…چرا ما دربارۀ رابطۀ دین و هنر این گونه میاندیشیم و کَت استیونس آن گونه؟..حالا فکر میکنید مثل برنامۀ کولهپشتیِ فرزاد حسنی عزیز!!!و مصاحبه با خانم آرین، بروبچس رسانه خلاقیت دارند گپی با این بانوان بزنند؟…یا هنوز در سودای چشمان تنگ یانگوم و سوسانو هستند؟ ای آقا چه حوصلهها دارید شما! درباره این خبر در این نشانی بیشتر بخوانید.
حسرت هفته: سریال سه در چهار هم تمام شد و چند شبی است سریال خواب و بیدار شروع شده…واقعاً گوهری بود سریال سه در چهار…در کنار ترش و شیرین رضا عطاران میتوان آنها را رئالیسم عسلاندودشده خواند در حالی که زیر تیغ و هزاران چشم و روزگار قریب را میتوان رئالیسم زهرماری خواند..البته دارا و ندار را هم رئالیسم بندتنبانی!
پیشنهاد هفته: جمعهها حوالی ساعت ۷ تا ۸ بعدازظهر برنامهای از تلویزیون ـ شبکۀ ۱ـ پخش میشود که به نوعی نسخۀ بومیشدۀ مستند راز است.. با مجریگری حمید منوچهری عزیز..برنامهای جمعوجور که با دیدنش در شما کِرم فعالیت و خلاقیت میافتد…گفتوگوهایی بسیار کوتاه و گذرا با مردان موفق ایرانی که با همت خود و خلاقیت به جایی رسیدهاند.از آن موضوعاتی که هالیوود بارها دستمایۀ فیلمهای اسکاریاش کرده است..مردانی که از بچگی کار کردهاند، زمین خوردهاند، ورشکستشدهاند و خاکسترنشین، ولی باز برخاستهاند..از آن تمها که برای پیشرفت یک ملت، رسانهاش باید سالانه دهها سریال و تلهفیلم با آنها بسازد… این را از دست ندهید..واقعاً برنامۀ جالبی است. اینکه در کنار ما هنوز همایون صنعتیزادههای بسیاری هستد که میتوان به طلوع آنها دلخوش بود.
صداقت هفته: «اگر روزی محمود احمدینژاد را از نزدیک ببینم و اگر ازم بخواهد تنها آرزویی را که دارم بگویم تا محقق شود [حتی این شرط را هم بگذارد که اگر غیرشرعی باشد، خواهد داد تا گردنم را بزنند و در یک جعبۀ شیشهای در میدان انقلاب تهران به نمایش بگذارند که عبرت سایرین بشود تا از آن به بعد خواستههای غیرشرعی نداشته باشند!] ازش خواهم خواست که این امکان را فراهم کند تا خانم گوگوش، برای یک روز هم که شده، برگردد به ایران و کنسرتی بگذارد که تنها شنوندهاش من باشم».
فکر میکنید این جملات از کیست: ابی، داریوش اقبالی، مرحوم غلامحسین بنان، اخوی فرید شبخیز، علیرضا امیرقاسمی، ابراهیم نبوی، جواد شمقدری، اسفندیار رحیممشایی، مهدی کلهر…نه برادر! اینها نوشتههای آقای فرهاد جعفری است…یکی از طرفداران سرسخت دکتر محمود احمدی نژاد..برای من که از اولیات وبگردیم خواندن مطالب او بود و تا حدودی با او حال میکردم، خواندن این جملات دستکمی از دست کردن توی جعبه تقسیم ایستگاه فشار قوی برق نبود…نمیدانم اینها را فاجعه بخوانم یا آنکه بابت صداقت شگفتانگیز این مرد او را تحسین کنم…به هر حال سخت است بپذیری مردی با چنان تحلیلهای منطقی و عمیق از اوضاع دوروبرمان این گونه نشان دهد چه در آن زیر در جریان است؛ گرچه نمیپسندم چنین دلنوشتهاش را! خودتان افاضات ایشان را بخوانید در این نشانی.
افزونه: از عباس کیارستمی گفتم و یادم آمد درست در میان هیاهوی انتخابات سال ۱۳۸۸ که دستکمی از زلزله نداشت، زلزلهای مشابه هم در میان روابط هنرمندان ما رخ داد…نمونهاش این نامه است:
«آقای کیارستمی عزیز! در این روزهای حساس و سرنوشتساز چه بخواهی چه نخواهی، چه درست چه نادرست، تنها معیار شرف و عزت و افتخار، همراهی با مردم و همراهی نکردن با مخالفان مردم است. شما با حرفهایت، ما را از اعتراض کردن در جشنوارهها و پیوستن به مردم و فیلمسازی دربارۀ مشکلات اجتماعی و سیاسی نهی کردهای. مردم سکوت هنرمندان را فراموش نخواهند کرد. مردم بهترین داوراناند».
اینها بخشی از نامۀ آقای بهمن قبادی بود به استادش کیارستمی؛ دربارۀ این نامه میشود ساعتها نوشت ولی…بقیهاش را در این نشانی بخوانید بهتر است.
—
[۱] این مطلب را از وبلاگ دوست انگلستاننشینم دکتر شهاب اسفندیاری با نام نقد فرهنگ به عاریت گرفتم…کسی که شاگرد اول کنکور هنر سال ۱۳۷۵ بوده و بعد کارشناسی سینمایش را اینجا گرفته و آن سوی آبها دکترای مطالعات فرهنگیاش را؛ این هم نشانیاش.
[۲] گفتوگوی این خواننده را در این نشانی بخوانید.
۶ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۰:۰۳
ببخشید انتظار داشتید آقای فرهاد جعفری درخواست کنه سعید حدادیان براش کنسرت تک نفره بذاره؟ بعدش هم حالا شما چرا ناراحت شدی؟ تازه کی گفته تحلیلهاش عمیقه؟ اگه عمیق بود که به طرفدار اون طرف نمیشد. ضمناً گیریم که اصلاً عمیق، هر کی تحلیلش عمیقه باید طرفدار سعید حدادیان و منصور ارضی باشه که شما ازش ناامید نشی؟ بعدش هم اگه طرفدار خانم آتشین بزرگ باشه شما دیگه وبلاگش رو نمیخونی و عمق تحلیلهاش کم میشه؟ شما اصلاً ای چراغ هر بهانه از تو روشن رو یه بار گوش دادی؟ یا گوشناکرده تحریم کردی؟
۶ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۱:۳۷
با عکس یه شبه آخوند ابله به نام علی افصحی که به حق مخملباف آخوندها بود این عکس می شه جزء آمال و آرزوهای انقلاب؟! این دقیقا همان جور سطحی نگری ای است که امثال افصحی دچار آن بودند.
۶ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۱:۵۱
اقا من رفتم این پست فرهاد جعفری رو خوندم..اینکه یک نفر اینجوری از یک خواننده زن تجلیل کنه جالبه..همون صداقتیه که نویسنده گفته…وبه ظاهر هم اشکالی نداره..گرچه تا حالا این جور نوشته رو از کسی ندیده بودم…ولی وقتی عمق ارادت اون ادم رو می بینم متوجه میشیم روشنفکری ما دقیقا از همین نقطه ها میتونه به دین و حکومت ضربه بزنه…وقتی طرف ارزوش اینه که اون بیاد کنسرت بده…فردا هم ارزو میکنه ابی بیاد..بعدش هم صدتا خواننده مشکلدار دیگه…همین چیزا نشون میده وقتی داریم تحلیلهای به ظاهر عمیق این اقا رو می خونیم هی به خودمون بگیم اینا اینجورین ها..سپهر فکریشون این شکلیه…همین طوره بقیه روشنفکرنماهای ما…
درضمن حالا هر کی موافق احمدی نجاد شد سطحی شد اقای سعید…از قضا من فرهاد جعفری رو بابت تحلیلهاش از احمدی نجاد بیشتر قبول دارم تا امثال حسین شریعتمداریها..چون دست کم این ادم فهمیده محمود داره ما رو توی عالم فرهنگ و سیاست می بره به سمت لیبرالیسم و سکولاریسم…
۶ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۲:۳۷
۱.پس معلوم شد که […] سوره زلزال رو نفهمیده. وقتی کسی «بر» مفهوم توحید تحقیق می کند و مطالعاتی «بر» قرآن داشته است نباید هم … ؛ تازه می فهمم چرا کیارستمی اینقدر به حافظ علاقه داره!
پیامد نگاه ایدئولژیکی به هنر و … همین جملات زلزله برانگیز می شود که «بالاخره تکلیف ما با امثال کیارستمی ها …» ضمن اینکه پیدا کردن ربط منطقی میان صدر و ذیل عبارات این بند از پیدا کردن «الی» یا «خانه دوست» هم سخت تره (حالا یه صحبتی با کارگردان «بر» الی بکنید شاید خانه دوست را نشان تان داد)
۲. ولاتنابزو بالالقاب!
۳. جمله رو حال می کنید: «شاید این عکس که … روزگاری … جزء آروزها و آمال …»؛ به آدمهای عکس دقت کنید و به این جمله «طیف هنرمند و مذهبی سینما» ؛ راستی این عکس مال چه سالیه؟؛ شاید یک دوره ای «نوجو» بوده اما الان بهتره همان «نام»جو صدایش کنید؛ بد نیست صدای […] به عنوان موسیقی زمینه این بند لود کنید؛ و…
– با الک الکی صدا و سیما کسی به حقیقت نمیرسه
حسرت به دل مانده: چی میشد اگه این سیروس مقدم و سه در چهار و … رو می کردیم تو کوله پشتی فرزاد، راستی کوله پشتی امسال پخش میشه؟!
۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۰۲:۲۷
این اکولادهای عصر دیم خرداد نشونه چیه؟
سانسور نویسنده یا سردبیر
در هر دو مورد وقتی به محمود گیر میدید جالبه که پای سانسور وسط نمیاد ولی وقتی میخواهید اسم یک مشت ادم خنزرپنزری دیگه رو ببرید پای سانسور میاد وسط؟
راستی سردبیر این سایت خوشحال باشه که یه ویراستار ناشناس گیرش اومده که بلده «بر» غلطه…!!!..در ضمن گونم نویسنده با اون علامت تعجبهایی که گذاشته کنار اسم فرزاد حسنی یا ما رو مسخره کرده..یا «ناشناس» رو یا فرزاد رو…
گمونم حیرت و سرگردانی بند اول خیلی واضح در نگاه این روزای همه از جمله کامنتگذارای این مطلب هویداست…ولی طبق گفته اسکار وایلد عزیز:
فقط ادمای سطحین که از روی ظاهر قضاوت نمی کنن…پس این مشکل ما نیست که کیارستمیها رو نمیفهمیم..این مشکل اوناست که خودشون رو به ما نمیشناسونن…طرف یک عالمه پول ورداشته فیلم ساخته حالا باید همایش درکنیم از خودمون و ابعاد وجودیش رو واکاوی کنیم…مثل این فرهاد جعفری باشن و هزینهشو بدن…ما مکلفیم از روی ظاهر حکم کنیم…باطن مال خداست…
۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۰۲:۵۸
تکلیف خیلی چیزها را آقا روحالله روشن کردند البته اگر گوش شنوایی باشد:
امام خمینی(ره) در پیامی به هنرمندان و خانواده شهدا در تجلیل از هنر و هنرمندان متعهد می فرماید:
«…تنها هنرى مورد قبول قرآن است که صیقل دهنده اسلام ناب محمدى- صلى اللَّه علیه و آله و سلم- اسلام ائمه هدى- علیهم السلام- اسلام فقراى دردمند، اسلام پابرهنگان، اسلام تازیانه خوردگانِ تاریخِ تلخ و شرمآور محرومیتها باشد. هنرى زیبا و پاک است که کوبنده سرمایه دارى مدرن و کمونیسم خونآشام و نابودکننده اسلام رفاه و تجمل، اسلام التقاط، اسلام سازش و فرومایگى، اسلام مرفهین بىدرد، و در یک کلمه «اسلام امریکایى» باشد.
هنر در مدرسه عشق نشان دهنده نقاط کور و مبهم معضلات اجتماعى، اقتصادى، سیاسى، نظامى است. هنر در عرفان اسلامى ترسیمِ روشن عدالت و شرافت و انصاف، و تجسیم تلخکامى گرسنگانِ مغضوبِ قدرت و پول است.
هنر در جایگاه واقعى خود تصویر زالوصفتانى است که از مکیدن خون فرهنگ اصیل اسلامى، فرهنگ عدالت و صفا، لذت مىبرند. تنها به هنرى باید پرداخت که راه ستیز با جهانخواران شرق و غرب، و در رأس آنان امریکا و شوروى، را بیاموزد.
هنرمندان ما تنها زمانى مىتوانند بىدغدغه کوله بار مسئولیت و امانتشان را زمین بگذارند که مطمئن باشند مردمشان بدون اتکا به غیر، تنها و تنها در چهارچوب مکتبشان، به حیات جاویدان رسیدهاند.
و هنرمندان ما در جبهههاى دفاع مقدسمان این گونه بودند، تا به ملأ اعلا شتافتند. و براى خدا و عزت و سعادت مردمشان جنگیدند؛ و در راه پیروزى اسلام عزیز تمام مدعیان هنر بىدرد را رسوا نمودند.»
۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۷:۱۸
ببخشید این کامنت آخریه مال حاج سعید قاسمیه؟!
۷ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۲۲:۳۱
سلام. به نظرم در نگارش برخی واژه ها بهتر است دقت کنید. مخصوصا که گاهی توهین آمیز، کنایه آمیز یا خیلی که ملایم باشند تکه و متلک هستند. و ضمنا گاهی نظرات شخصی شماست و نمی بایست جوری بنویسید که تصور شود حقیقت مطلق است و جز این نیست! دقت کنید: صورت سنگی کج سلیقه، پرونده طلاق زن و شوهر سبکسر و بی فایده و توله شان، از گرد راه رسیده های امتحان پس نداده، رئالیسم زهرماری و عسل اندود و بندتنبانی.
شما حق دارید نظرات خود را بنویسید، و ما هم حق داریم بخوانیم، اما وظیفه ای نیز متقابلا به عهده شما و ماست، آن هم رعایت ادب و انصاف است. با توجه به این که این نشریه اینترنتی است و نه یک وبلاگ شخصی. بنابراین دقت در انتخاب واژه و نوع نگارش مطلب باید متناسب باشد. من خواننده هم وظیفه دارم در نوشته ام این مسئله را رعایت کنم. آقای فرهاد جعفری که شما از او اسم بردید، نظر شخصی اش را در مورد خواننده ای گفته، بیانیه و فتوا و نامه سرگشاده که ننوشته مثل بسیاری از آقایان! و خودش را هم حقیقت مطلق فرض نمی کند و بعد بر اساس همین پیش فرض رای صادر کند که عجب وضعی است مملکت و …. چرا ما مسلمانان ایرانی بلد نیستیم مودبانه و محترمانه انتقاد کنیم و همیشه نقاط ضعف همدیگر را غول می کنیم؟ قرار نیست همه در همه شوون زندگی هم نظر و هم رای و هم سلیقه باشند. توافق بر سر اصول کافی است که مهربانی و احترام نسبت به یکدیگر روا داریم. همان پنج اصل توحید و نبوت و معاد و امامت و عدل هم برای یک چنین مهربانی کافی است. نیازی به همرای بودن در مورد ولایت فقیه و شخص رئیس جمهور و دولت و فرهنگ و هنر و سیاست و اقتصاد نیست. باور کنید که نیست. اگر اخلاق و انسانیت اصل ارتباط با هم وطن و غیر هم وطن باشد، بسیاری مشکلات و مسائل اصلا پیش نمی آید که در به در دنبال توجیه طرفداری فلانی از فلانی و غیره باشیم. شخص را و فرد را به حق بشناسید و نه حق را به شخص. مشکل ما اهل دین همین است که یک دفعه کاخ آرزوهامان در مورد یک نفر فرو می پاشد و از عرش به فرش می افتد یا برعکس! آقای جعفری یک هموطن مسلمان مودب است که نظرات شخصی اش را که خیلی هم ممکن است در باب عقاید و مذهب و سیاست با ما فرق کند، صادقانه و بدون توهین به شخصی یا گروهی می نویسد. و این صداقت گوهری است به خدا در این روزها. همین کافی است تا او را یا افرادی چون او را دوست بداریم. موفق باشید.
۸ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۵:۱۴
فرهاد جعفری خودفروخته تحلیلش عمیقه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
برات متاسفم ………
۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۵:۳۱
متلک و طعنه بار همه کردن بهترین راه برای مخفی کردن ضعف نویسنده است تحلیل های آبکی و اهانت کردن به بقیه راه خوبی برای معروف شدن نیست. لطفا روش راه انداختن یک وبلاگ را به نویسنده آموزش دهید تا فیروزه را لجن مال نکند.
۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۹:۰۴
دلم برای فیروزه میسوزد. اگر آدمهای فیروزه ای کمی تامل میکردند این گونه اعتبار مجله شان را برای آدم هایی که فکر می کنند از همه بهتر میفهمند ولی ظاهرا نه چیزی می فهمند و نه ادب دارند ، خرج نمی کردند. همه این حرف ها را که خواندم با خودم گفتم ثم ماذا . ای کاش نویسنده وقتی می خواست به دیگران فحش دهد یک فحش جدید می داد نه اینکه حرف های دیگران را تکرار کند. جالب است که این آدم با این نظرات جزو هیات تحریریه هفته نامه رواق هنر و اندیشه هست که توسط مرکز پژوهش های اسلامی صدا و سیما منتشر می شود . پیشنهای می کنم نوشته های ایشان در آن مطبوعه را بخوانید تا اوج دورویی را ببینید.
۹ اردیبهشت ۱۳۸۹ | ۱۹:۱۸
یک سوال از خانم شریعتی: آقای نویسنده چه توهینی به ساحت آقای جعفری کردند که اینطور به بند قبای شما برخورده.
اینجاست که باید از کلمه ی روشنفکر نما استفاده کرد. من مانده ام چرا بعضی ها واقعا فکر می کنند «همه» درست می گویند و باید به همه ی درست «ها» احترام گذاشت؟
هیچکس اجازه ی این را ندارد که از حد و حدود خودش فراتر برود چه به اصول اعتقاد داشته باشد و چه نه. چه محسن نامجو باشد و چه فرهاد جعفری.
آخر می دانید بعضی ها خیال می کنند احترام یعنی هرکه هرچه گفت، گفت.خوب کرد که گفت.
انقدر حرف کلی نزنید تو را به خدا! «اخلاق و انسانیت اصل ارتباط با هموطن است» این اخلاقی که می گویید یعنی چه؟ یعنی اینکه اگر بی هیچ دلیل، به گونه ی راست تو زدند سمت چپ صورتت را آماده کنی؟ یعنی اگر کسی گفت فلان بی دین بی دینی اش را بکند بگوییم بکند؟ پس ملاک و میزان چه می شود؟ پس حکم و حاکم تکلیفش چیست؟
این حرفهای نامفهوم چیست که می زنید و خیلی ها می زنند؟