فیروزه

 
 

مرا به خیر تو امید نیست، شَر مرسان!

پگاه احمدیقرار است دربارهٔ سریال تلویزیونی «مرگ تدریجی یک رؤیا» که چند وقتی است از شبکهٔ دوم سیما پخش می‌شود، چیزی بنویسم. از شما چه پنهان دنبال بهانه‌ای می‌گردم تا از خودم سلب نوشتن کنم. موضوع، آن‌قدر اظهر من‌الشمس است که نمی‌دانم حقیقتا چه ضرورتی برای پرداختن به آن وجود دارد. این مجموعه تلویزیونی، روایتگر زندگی زن نویسنده جوانی به نام «مارال عظیمی» است. چنانکه از داستان مجموعه برمی‌آید:

۱- این زن ِ نویسنده، جوان است. پس طبیعتا می‌تواند نمادی از نسل حاضر ِ ادبیات ایران باشد.

۲- این زن نویسنده، با وجود خطکشی‌های آشکار ِ راست و چپی که همه نهادها و حوزه‌های اندیشه‌ای و علمی‌-‌کاربردی جامعه، اعم از نهاد ادبیات را در برگرفته و آن را مشخصا به دو حوزه ادبیاتِ فرمایشی (رسمی) و ادبیات غیرفرمایشی (مستقل) تقسیم کرده است، ظاهرا هیچ‌گونه سمت و سوی عقیدتی ویژه‌ای ندارد و داستان‌های او صرفا منبعث از احساسات شخصی، تخیُلات و البته مقداری هم خلاقیت‌های فردی اوست که البته، گاه، قدری هم از مناسبات عرفی و هنجارهای مرسوم ِ تعریف شده (در حوزه ارزشیابی و نظارت بر آثار وزارت ارشاد اسلامی) فاصله می‌گیرد. این فاصله‌گیری هم تا جایی که در داستان این مجموعه به بیننده القا می‌شود، صرفاً مربوط به روایت روابط زن و مردی است نه چیزی والاتر از آن. یعنی این زن جوان نویسنده، اصلا هیچ نوع دغدغه دیگری به لحاظ اندیشه‌ای ندارد. نه با مسائلِ در جریانِ جامعه‌اش در چالش است نه در مقام یک نویسنده و یک صاحب اندیشه، دارای تفکرات یا احتمالا تحلیل‌های سیاسی‌-‌اجتماعی است. اگر باشد که اولاً نمی‌شود سریالش را ساخت! ثانیاً نمی‌شود در یک سریال آبکی از نوع سریال حاضر، به این آسانی ماهیت عقلانی(!) و وجودی‌اش را مورد تخریب و نفی قرار داد.

۳- شخصیت‌پردازیِ این زن جوان نویسنده در سریال به گونه‌ای است که ماهیتِ فردی و ماهیتِ آثار این زن، صرفاً با تشبث به احساسات و خلاقیت‌های تجربی او و مقادیری هم نیک‌سیرتی و پاکدامنی‌اش به بیننده القا می‌شود و نه با اشاره به هیچ چیز دیگری! به این ترتیب بدیهی‌ترین تصور بیننده از زن جوان نویسنده در جامعه حاضر، شخصیتی منفعل، احساساتی و متزلزل است که به دلیل فقدان برخورداری از هر نوع آرمان، ایدئولوژی و اندیشه ساختمند و رشد یافته‌ای، حتی از تصمیم‌گیری درباره خصوصی‌ترین مسائل زندگی خصوصی‌اش هم عاجز و ناتوان است و لگام اغلب امور و تصمیمات زندگی او به دست خواهری شکست‌خورده و نامتعادل و دوستانی ناموجه است!

۴- در ادامه دامن‌زدن به این شخصیت تک‌بعدی و منفعل، هیچ اشاره‌ای به گرایشات فکری، آرمان‌ها و الگوهای این زن نویسنده در عرصه ادبیات، نوع و شیوه مطالعات و تحقیقات او برای خلق آثارش، همایش‌های درون وطنی، وجود مراکز یا نشریات احتمالی و ده‌ها نمونه مرتبطِ دیگر نمی‌شود. صرفاً در یکی دو قسمت اخیر این سریال، خواهر نیمه‌روان‌پریش و الکلی! جسته گریخته آن‌هم به شکلی فوق‌العاده تصنعی، سطحی و مبتذل، از گرایشات سیاسی برادر چپ‌گرا که سال‌هاست مقیم آن‌سوی آب‌هاست، چند جمله‌ای به زبان می‌آورد. در ادامه هم، به جای اینکه شاهد گفتگوی منطقی یا بحث و چالش زن نویسنده با خواهرش باشیم، با سکوت این بانوی اهل تفکر و قلم! مواجه می‌شویم. بگذریم که برادر چپ‌گرا هم، صرف چپ‌گرا بودنش برای دزد، سارق، غیر قابل اعتماد و پست و حقیر بودنش کافی است! همان‌گونه که از مختصات اصلی «گفتمان‌های تک‌صدا»ست.

۵- از هم پاشیده شدن زندگی زن جوان نویسنده از همسرش – که خود نیز دستی در ادبیات و نشر و انتشار آن دارد – نیز، در آغاز، محصول تردیدهای مرد به وجود شخصیت‌های جدیدی در قصه زن است. آن هم ناشری اهل ادبیات و آفاق و انفس! که دست‌کم باید بداند تخیل، اولین رکن خلق شخصیت‌های گوناگون در یک اثر ادبی است! این روند، ادامه می‌یابد تا زن جوان نویسنده در سیر تکوینی و رو به رشد داستان‌نویس شدنش(!) و در هجوم خیل دوستداران و امضا بگیرها(!) بدون هیچ پیش‌زمینه و شناخت، بدون هیچ تحقیق و پرسش و یاری گرفتن و پرس‌وجویی از اصحاب قلم و همکاران درون‌وطنی – که لابد اصلاً چنین اصحاب قلمی در این جامعه وجود ندارند و هیچ مؤسسه، کانون، پژوهشکده، تشکل صنفی‌ای هم ندارند! – با داریوش آریان (جاسوس و مزدور بیگانگان و عامل فساد و تباهی و تهاجم فرهنگی و نفاق) آشنا شده و تک و تنها البته در معیت خواهر نیمه‌روان‌پریش و کودک شیرخواره‌اش، راهی دیار بیگانه می‌شود، تا «ترکان»نامی مجهول‌الهویه بدون هیچ‌گونه هماهنگی، برنامه‌ریزی و پیش‌تولیدی برای این زن نویسنده، سمپوزیوم سیاسی‌- تبلیغاتی برگزار کند! (جل الخالق! از کرامات سریال‌نویس‌ها و کارگردانان ما چه عجب!)

۶- ادبیاتی که از این زن، به مخاطب معرفی می‌شود هم خود حکایتی دارد. مواردی که ممیزی بر آن صحه می‌گذارد، تا جایی که در سریال به آن اشاره می‌شود از نوع صدها عبارتی است که در رمان‌ها و داستان‌های عامه‌پسند نویسندگانی مثل «فهیمه رحیمی» و «نسرین ثامنی» به وفور با آن‌ها مواجه می‌شویم. رمان‌هایی که از قضا در شرایط حاضر، هم بیشترین تیراژ را دارند هم حداقل ممیزی را، البته اگر مشمول ممیزی شده باشند که بعید به نظر می‌رسد. اما از سوی دیگر، وقتی پای سفر فرهنگی به میان می‌آید – که البته خاستگاه، سمت و سوها و اهداف این سفر در قیاس با نمونه‌های واقعی در این سریال به شکلی سفارشی مورد تحریف قرار گرفته است – همین ادبیاتِ از نوع فهیمه رحیمی، وارد مناسبات مربوط به ادبیات حرفه‌ای و روشنفکری می‌شود (مشخصاً شرکت در همایش‌های فرهنگی‌-‌ادبیِ برون‌مرزی!).

۷- بدیهی است که کوشش برای تخریب روشنفکر و فضای روشنفکری امروز، از مهم‌ترین اهداف ساخت و پرداختِ چنین مجموعه‌ایست که نود درصد از فضاسازی‌های آن، هیچ‌گونه حقیقت مانندی و تجانسی با واقعیت ندارند.

۸- اساسا قرار هم بر این است که زن جوان نویسنده! در پایان، به عمق بلاهت و اشتباهات خود پی ببرد. (البته هم به مثابه زن هم به مثابه روشنفکر!) و به دامان امن همسر فهیم، صبور و بی‌عیب و نقص خود بازگردد و به شکلی تام و تمام، به گرایشات اعتقادی و سمت و سوهای عقیدتی وی، اقتدا کند.

۹- اصلاً آیا صرف اینکه در این مجموعه تلویزیونی با شخصیت‌هایی به نام‌های «مارال» و «ساناز»

روبه‌رو می‌شویم، کافی نیست که از ابتدا دریابیم، قرار نیست این «نام‌ها»، حوادث مثبت و روشنی

را رقم بزنند؟! آن هم در شرایطی که «نام‌نامه» شخصیت‌های زنِ مثبت و تأثیرگذار سریال‌های

سیما، در تمام این سال‌ها از معدودی اسامی نظیر «نرگس، مریم، سارا، و لیلا» فراتر نرفته است؟ و «ناتاشا»ها و «آناهیتا»ها و «ساناز»ها معمولا مفسد، شکست‌خورده و عامل ویرانی معرفی شده‌اند!

۱۰- بی‌توجهی سازندگان این سریال پُرمخاطب به چهره‌های جدی و پر تلاش زنان داستان‌نویس ایران

و ارائه شخصیتی غیرواقعی و تخریب شده از آنان را باید به چه حسابی بگذاریم؟

۱۱- آیا جز این است که تخریب چهره تأثیرگذار روشنفکر امروز – به‌ویژه از نوع صاحب قلمش – رسالت اصلی برنامه‌سازان چنین مجموعه‌هایی است؟

۱۲- در پایان با توجه به وضعیت مظلوم و مهجور ادبیات امروز (نوع مستقل و بدون تریبون آن!) و

وضعیت نابه‌سامان ممیزی، نشر و پخش کتاب و مشکلات، بی‌مهری‌ها و ناملایمات فراوان دیگری که

اهالی شریف و صبور اهل قلم با آن مواجه‌اند، چه می‌توان گفت جز اینکه «مرا به خیر تو امید نیست، شر مرسان»

* از ویژه‌نامه فیروزه برای مجموعهٔ «مرگ تدریجی یک رویا»