۱
خواهم گذشت از شعر یک صحرا اگر باشد
دستم اگر همراه و طبعم پا اگر باشد
خار مغیلان را به جان خواهم خرید اما
آن سوی صحرای جنون لیلا اگر باشد
دل را به دریا میزنم آنوقت خواهی دید
دریادلیهای مرا دریا اگر باشد
از خویش میخواهم که طرحی نو دراندازم
با من کمی از همت نیما اگر باشد
شعر دری را هر کجا آوازه خواهم داد
در کنج ذهن شاعرانش جا اگر باشد
هر کس به حقش میرسد در ماجرای من
یک ایل خاطرخواه یک سارا اگر باشد
از تهمت همخوابگی با عشق میترسم
حتی جنین شعر من عیسی اگر باشد
این عشق، عشق در به در، خواهد گذشت از من
یک در میان این همه در وا اگر باشد
دنبال چیزی ماورای شعر میگردم
پایین که چیزی نیست آن بالا اگر باشد
۲
شک به ارکان نمازی بیوضو انداختهست
آینه با خود مرا در گفتوگو انداختهست
لب به لب در کاسهٔ صبر تحمل ریخته
تا مرا بر جان این راز مگو انداختهست
پیش خود رسوا شدم این عشق هم کار مرا
دست یک آیینهٔ بیآبرو انداختهست
شاعری دنبال پیدا کردن گم کردهای
در نداریها به طبع خویش رو انداختهست
قصهٔ دیوانه است و سنگ و چاه و عاقلان
هر کسی چشمی اگر در چشم او انداختهست
۳
طبع بختبرگشته باز هم به من رو کن
کلبهٔ خیالم را باز آب و جارو کن
در رفاقتم با تو تهمت هوس ننگ است
پای آبرو پیش است دست عشق را رو کن
ای ستارهٔ اقبال دست آسمان خالی است
کار، کار چشم توست، پس دوباره سوسو کن
کار عشق برعکس است، راز دوستی دوری است
هر چه دوستش داری، با نبودنش خو کن
تا که هست در دستت چارهٔ پر سیمرغ
بعد کشتن سهراب فکر نوشدارو کن
میل پیرهن داری در مشام، چشمت کور
صبح تا به شب بنشین هر نسیم را بو کن
۱۱ فروردین ۱۳۹۰ | ۰۴:۵۴
بچه های فیروزه خسته نباشید
آقای شهاب الدین خالقی شعر هاتون خیلی خوب بود خوشبحالتون که انقد خوب شعر میگین به امید روزی که منم بتونم
مرسی
۲۱ فروردین ۱۳۹۰ | ۱۸:۱۱
اقای شهاب عالی بود مثل گذشته ها هنوز پراز طراوت هستی.
۲۱ شهریور ۱۳۹۰ | ۰۳:۰۵
سلام شعراتون خیلی قشنگن .عالی و بینظیرند موفق باشید .