۱
در ایران امروز میتوان از سه طبقه نام برد؛ آنان که دل در گرو آیینها و آموزههای قبیلهای یا دینی یا اجتماعی دارند و طبقهٔ «سنتی» میخوانندشان. کسانی که به قوانینی چه درست و چه غلط پایبندند، آن اندازه که گاه در برخی استانها میخوانیم و میشنویم دیگرسوزی و خودسوزی و خونبس و دعواهای حیدری-نعمتی بر سر همین اعتقادات راه میافتد؛ و البته این میان هستند کسانی که وامدار دین هستند و بر اساس میزان درکشان از آموزههای دینی تلاش میکنند مسلمانی خوب باشند. اینان چون به ریسمان دین یا سنت چنگ زدهاند، عمدتاً در هنگامهٔ روبهروشدن با پدیدههای روز و جامعهٔ معاصر که برایشان بیگانه مینماید، یا از مرجع تقلید خود – که در جامعهٔ قبیلهای (tribal) شیخ عشیره است – یا روحانی محل یا دیگر کارشناسان دین که تا حد باجناق متدین فامیل! هم نزول میکند، کسب تکلیف میکنند و معمولاً در تحیر نیستند. در حقیقت عدم تحیر و زندگی راحت با قوانینی که آنها را ایمانی یا وراثتی پذیرفتهاند، ویژگی این طبقه است که البته مانند هر طبقهٔ دیگری از خُرد تا کلان، از نخبه تا عامی در میانشان زیست میکنند. در سوی دیگر این طبقه که خود را چهارمیخ به سنت چسباندهاند، طبقهای قرار دارد که چهار نعل به سوی مظاهر تمدن غرب و آیینهای زندگی غربی میتازند؛ طبقهای که «مدرن» میخوانندشان. اینان چه در پوشش و حجاب و چه در سلوک و برخورد روزانه و چه در جهانبینیشان در ساحت سیاست، فرهنگ، دین و دنیا با طبقهٔ «سنتی» متمایز هستند؛ ناگفته پیداست که اینان در ایران امروز در اقلیت هستند؛ گرچه شور و فطور و پروپاگاندا و نمود بیشتری داشته باشند؛ زیرا زاییدهٔ زندگی شهری و در حقیقت ساکنان و شاید صاحبان کلاسیک شهرها و فضاهای شهری چون گالریها، سینماها، نمایشخانهها، فضاهای تفریحی و.. هستند. این طبقه با تکیه بر دریافتهای عقلانی خود یا دستکم یافتههای تراشخوردهٔ قطبهای فکری دگراندیش مورد وثوقشان (مشابه مراجع فکری طبقهٔ اول) و اعتماد و وابستگی به فناوریهای غربساخته، زندگی خود را میگذرانند. البته ناگفته پیداست طبقهٔ اول به این دسته ژیگول، روشنفکر، بیدین، آلاگارسن، آلامد، قرطی، غربزده و مانند این میگویند همچنان که طبقهٔ دوم آنان را اُمُّل، عقبافتاده، جهانسومی، بیسواد، فاندامنتال و عوام میخوانند. ولی در این میان طبقهای در ایرانِ امروز به ویژه در کلانشهرها شکل گرفتهاند که هم دل در گرو آیینهای سنتی پیشینیان خود دارند و هم در گریز از کمبودهای شهرهای کوچک و زیستگاههای قبیلهای و روستایی به سوی فناوریهای نو و شهری که طبعیتی غربی دارند و با خود مقتضیات ان سامان را به همراه میآورند، پناه آوردهاند که این باهمستان جدید با خود آدابی به همراه میآورد که مورد پسند طبقهٔ سنتی نیست. پس دور نیست ببینیم خانوادهای را که در ایام محرم یا رمضان نذر میدهند، برای برخی اعتقادات دینی خود هزینه میکنند ولی در کنارش علاقهمند هستند به کنسرت موسیقی بروند، فارسی ۱ ببینند، به موسیقی رپ گوش کنند و در روابط خود با جنس مخالف کمتر سخت بگیرند! با این توصیفها که میتوان آنها را با جزییات بیشتری ادامه داد، این طبقهٔ جدید را نه میتوان مُدرن خواند نه سنتی؛ دیرزمانی است آنان را «طبقهٔ متوسط» میخوانند؛ طبقهای که امکان لغزیدنشان به طبقهٔ مدرن بیشتر از طبقهٔ سنتی است؛ زیرا طبع سرکش و طغیانگر بشر با راحتی و آسایش و گریز از تقیدات و هنجارها که دین و سنت حاکم میکند، بیشتر جور است تا پایبند شدن به باید و نباید و گزارههای سنتی و دینی. ولی این همه تنها میتواند برای آکادمیسینها ارزش داشته باشد تا برای کارگزاران و استراتژیستهای حکومتی که به دنبال ترویج و گسترش گزارههای برآمده از فرهنگ دینی و ایرانی هستند. حال باید دید ابزارهای این ترویج چیست؟
۲
مطمئناً رسانهٔ یکه و بیرقیبی که تا دورترین نقطهٔ این مرز و بوم رفته است و هنوز در برابر رسانههای رقیب دهها گام جلوتر است، یکی از بازوان قدرتمند ترویج گزارههای مورد پسند و تأیید حاکمیت است ولی راه این تبلیغ از مسیر نقد خُردهفرهنگها و آیینهای طبقهٔ متوسط میگذرد. مهمی که در پرتو نقد جامعهٔ سنتی و برخی باورهای خرافیشان (که عمدتاً توسط رسانهٔ سینما انجام میشود آن هم با تکیه بر نقد چندهمسری، فقر فرهنگی و اقتصادی طبقهٔ سنتی، باورهای جزمی قبیلهای و…) یا نمایش زندگی ساده و بیتکلف این طبقه (برای نمونه در سریال «زیر تیغ») به فراموشی سپرده شده است. به گونهای که سریالهای رسانه پر شده از سریالهای آپارتمانی که جلوههای صرفاً بصری طبقهٔ متوسط را با خود دارند ولی تنها دلمشغولیشان داستانگویی در بستر طبقهٔ متوسط و نه از خود این طبقه و ابتلائات و کژیهای این طبقه است. طبقهای ژلهای که قدرت انعطاف بالایی دارد ولی در مسیری گام برمیدارد که با قرائت سختگیرانه و حداکثری از دین و سنتهای ایرانی فاصله دارد. طبقهای که به اقتضای فناوریهای نوین وارداتی (از موبایل گرفته تا رسانههایی چون اینترنت و فضاهایی فیسبوک) و زندگی شهری از برخی باورها دست میکشد و البته چون هویت خود را در همراهیاش با دین و ایرانیت میداند – تا بدین شکل با طبقهٔ مدرن مرزبندی پیدا کند – به برخی باورهای دین و سنت هنوز معتقد و ملتزم است. این تردد در مرز دین و بیدینی، سنت و بیسنتی اینان را شایسته نقد بسیار میکند و البته زندگیشان را پر از بزنگاههای تردید و تصمیمگیری که از دل همین زندگی روزمره میتوان «ریموند کارور»وار داستانها خلق کرد. داستانهایی که جزییاتش – از پوشیدن زیرپوش و زیرشلواری در خانه بگیر تا روابط راحتتر میان زنان و مردان، توجه به تناسب اندام و دکور خانه – اینان را از طبقهٔ سنتی و مدرن منفک میکند. طبقهای که روی زمین سفره نمیاندازند، یاالله نمیگویند، پوشش دختران و زنانشان کمی متمایز از باورهای سنتی است، در چهاردیواریهای شصتهفتادمتری زندگی میکنند، صلهٔرحم محدودتری دارند و جزییات ریز دیگری که اینان را در قامت یک طبقه نمایش میدهد. شاید مهمترین و سختترین کار رسانه نقد مردم و باورهایشان و نه لزوماً نقد اصحاب قدرت است. رسالت رسانه این است که در کنار موج گستردهٔ شهرنشینی و طوفان رسانههای گوناگون داخلی و خارجی، این طبقه را تر و خشک کند. نکتهٔ جالب آنکه طبقهٔ متوسط، در همگی رخدادهای سیاسی و اجتماعی دههٔ اخیر جهان سوم نقش تعیینکننده را برعهده داشته است؛ به بیان دیگر همگی بلندگوهای پیدا و پنهان تبلیغاتی طبقهٔ مدرن و عقبه و سواد داخلی و خارجی آن، به دنبال جذب یا اقناع طبقهٔ متوسط برای برگزیدن منش فکری یا انتخابهای اجتماعی و سیاسی طبقهٔ مدرن بوده است؛ زیرا این طبقهٔ جدید – برخلاف طبقهٔ سنتی و مدرن – طبقهای بیمرجع است؛ طبقهای پیرو است. شاید رواج یافتن سبک زندگی غربی و حتی سبک زندگی دینی مسیحیت – در قالب گسترش کلیساهای خانگی – که عاری از تقیدات اسلامی و سنتی است و تمثالی از «بهشت شداد» را برای مخاطب خود رونمایی میکند (گیرمScreen Saverی بیش نباشد) حاصل همین نزاع طبقهٔ سنتی و مدرن بر سر طبقهٔ متوسط باشد؛ زیرا دینگریز خود را به دامان دین دیگر ولو مسیحیت نمیافکند. نزاعی که در آن یک طبقه با استفاده از همگی محصولات تصویری خود – تئاتر و سینما – و حتی برخی محصولات رسانهٔ ملی، با نمایش کاریکاتوری از عقاید طبقهٔ سنتی – گرچه همهٔ عاقدیش مورد تایید نباشند – و به سخرهگرفتن بسیاری از باورها و سبک زندگیشان، از نوع پوشش زنان این طبقه گرفته تا خردهفرهنگهایی چون تعزیه و عزاداری و…، صحنه را به گونهای آرایش میکند که شمایی که در زمرهٔ طبقهٔ متوسط هستی تلاش میکنی با دوری گزیدن از آن سبک زندگی و گزارههای مورد هجمه، از آنان تبری بجویی. این امر تا جایی پیش میرود که فرد را مسلمانی شرمنده میبینی. هویتیابی و تلاش برای دوری از انزوای اجتماعی برای یک چنین فردی مهمتر از جنگیدن برای سبک زندگی است و این خود ریزش طبقهٔ متوسط را تشدید میکند؛ تا جایی که حتی کمکم عاشورا و دیگر آیینهای مذهبی کارکرد روشنگرانهٔ خود را از دست داده و به یک آیین جمعی که باید در آن شرکت داشت، نزول پیدا میکند. پس چه باید کرد؟
۳
هر رسانهای – چه سینما و چه تلویزیون، چه دوبله و چه تئاتر و.. – سرمایههایی از جنس سرمایههای بزرگ انسانی دارند. کسانی که بار اصلی برخی خلاقیتهای رسانهای و جلب تماشاگر بر دوش ایشان است. کسانی که برخی زاییدهٔ شرایط تاریخی هستند و نه تلاش مدیران رسانهای؛ مانند شرایط انقلاب و جنگ در ایرانِ دههٔ شصت که خیلی از کارگردانان و نویسندگان و منتقدان هنری را تحویل سینما، تلویزیون، تئاتر، داستان و شعر و… داد. کسانی که فراتر از یک تکنیسین یا یک هنرشناس بساز و بفروش خوب هستند. کسانی که آبروی رسانه تلقی شده و میتوانند بار استراتژیک تولیدات رسانهای را بر عهده بگیرند. کسانی که حضورشان همیشه یک اتفاق است. کسانی که گاه حتی بود و نبودشان مورد توجه رسانههای رقیب یا سایه یا موازی قرار میگیرد. نمونه میخواهید؟…چه سرمایههایی بالاتر از «مهران مدیری» در عرصهٔ طنز انتقادی-فانتزی، «مسعود رسام و بیژن بیرنگ» در عرصهٔ سریالهای فانتزی، صداهای ماندگار درگذشتهٔ صنعت دوبله تلویزیون و سینما که امروز تنها با حسرت صداهایشان را میشنویم؛ «خسرو شکیبایی» در تلویزیون و سینما، «علی حاتمی» در سینما، «رسول ملاقلیپور» در عرصهٔ ساخت آثار شلوغ و پرحجم جنگی، «سید داوود میرباقری» در عرصهٔ ساخت آثار تاریخی و… اینان هر یک نگاهی بر نگاههای موجود رسانهای میافزودند و میافزایند و با حضور خود آجری بر آجرهای عالم هنر میگذارند. کسانی که مابهازایی ندارند. در این میان تلویزیون در عرصهٔ ساخت آثار اجتماعی فقر عجیبی دارد. فقری که در عرصهٔ ساخت آثار اجتماعی دربارهٔ طبقهٔ متوسط بدجور گریبان این رسانهٔ عریض و طویل را گرفته است. واقعیت آن است که اگر به تولیدات نیمهٔ دوم دههٔ هفتاد تلویزیون – به عنوان آغاز زایش طبقهٔ متوسط شهری – تا کنون نظر بیندازیم، نام سه تن در قالب ساخت سریال و تلهفیلم اجتماعی با رویکرد به طبقهٔ متوسط شهری، بیش از بقیه به چشم میخورد. کسانی که نوک تیز انتقادات انسانیشان به سوی رفتارها و کردارهای این طبقه بوده است: «کیانوش عیاری» با اثر ارزشمند «هزاران چشم» – به گمان نگارنده، مادر تولیداتی از این دست – «اصغر فرهادی» با سریال «داستان یک شهر ۱ و ۲» – و البته ساختهٔ ارزشمندش با نام «دربارهٔ الی» – و «حجت قاسمزادهٔ اصل» با تلهفیلمهای جدیدش (صرف نظر از سریال فانتزی و کودکانهٔ «صد و یک راه برای ذله کردن والدین»)؛ کارگردانانی که میتوان لقب مؤلف را به ایشان داد. کسانی که نویسندگان آثارشان هستند و اجراکنندگان ایدههای بکر و نوشان. نمایش دوبارهٔ «هزاران چشم»، که تمایل هراسانگیز و البته غبطهبرانگیزی برای رسیدن به ناتورالیسم بومی ایرانی دارد، نمایانگر توان بالای کیانوش عیاری برای نمایش طبقهٔ متوسط شهری است. تأمل دقیق در «داستان یک شهر ۲» یا نگاهی دقیق بر چند تلهفیلم ساختهشده و پخششدهٔ حجت قاسمزاده اصل نشان میدهد، سرمایههای بزرگی در دستان رسانه بوده و هست. اما جز اینان دیگر کسی متولی نقد و نمایش زندگی طبقهٔ متوسط شهری نیست و تازه اینان نیز هر یک به راهی میروند که جریانساز نیست.. مشغولیت ۵ سالهٔ کیانوش عیاری به سریال ماندگار «روزگار قریب» که این روزها از جام جام ۱ پخش میشود، مهاجرت کامل اصغر فرهادی به سینما و سیاهمشقهای کوتاه حجت قاسمزاده نمیتوانند تضمین کنند که رسانه به سوی این طبقه چرخش کند. کارگردانی چون کیانوش عیاری که دغدغهٔ نقد فقر فرهنگی و اقتصادی جامعه را دارد و یا عشق انسانی را در سختترین شکل ممکن آن – عشق یک معلول به یک دختر جوان زیبا (با بازی ساره آرین) در داستان فاصله از سریال هزاران چشم – به تصویر میکشد، یا اصغر فرهادی که ابا نداشت زندگی مدرن و موفق یک زن و شوهر را با بیماری ایدز به آتش بکشد – قسمتی از داستان یک شهر با بازی نازنین فراهانی و فرهاد اصلانی – یا حجت قاسمزادهای که مضیقههای اقتصادی شریف یک شوهر (با بازی مهران احمدی و همراهی لیلا زارع) را به زیبایی در یکی از تلهفیلمهایش به تصویر میکشد، قابل چشمپوشی نیستند؟…اینان برخلاف دیگر اسلافشان دنبال ساخت آثار آپارتمانی شکیل نیستند – تا جایی که برای نمونه در داستان اخیر سریال هزاران چشم، کیانوش عیاری با هوشمندی و برای نمایش یکی از مشکلات شهری معلولین، دوربین بر دوش در راهپلههای یک برج، معلولی را که بر دوش کسی حمل میشد دنبال میکند تا درد معلولین را نمایش دهد – یا از فقر، راویت «هیچ»وار عبدالرضا کاهانی یا سوررئال و توریستی «مجید مجیدی» ارائه نمیکنند.
آنچه مشهود است جای خالی پرداختن به طبقهٔ متوسط شهری است که این جای خالی حاصل نبود خالقانی است که این زندگی را با پوست و گوشت خود لمس کرده و از فیلتر داستانپردازی واقعگرایانه عبور داده باشند و با لحن و فرمی ناتورالیستی که در آن خشونت و محبت زندگی شهری، آسایش و اضطراب آن، فقر و ثروت آن در کنار هم نمایش داده شوند، بیان کنند. روایتهایی که با خاموش شدن تلویزیون، فراموش نمیشوند و با تو و منِ مخاطب به بستر کشیده میشوند. شاید امروز نقد طبقهٔ متوسط به گونهای که ایشان را با خودِ پیشینشان، خودِ آرمانیشان و خودِ امروزیشان روبهور کند، خردهفرنگهایشان را برخلاف آنچه معتقدند حتمی و نقدناپذیر است، به نقد بکشد در رسانه خالی است. طبقهای که در داستان و شعر و سینما و رسانه به یک اندازه فراموش شده است. فراموش و رها…
۳۰ دی ۱۳۸۹ | ۱۲:۰۹
عزیزم لطفا کمی مطالعه بفرمایید. نوشته شما نشان دهنده ناآگاهی شما از مفهوم طبقه -آن طور که در اصطلاح طبقه متوسط به کار می رود- است. به همین دلیل است که طبقه سنتی را قسیم طبقه متوسط کرده اید. اشتباه بس فاحشی است. موفق باشید.
۳۰ دی ۱۳۸۹ | ۲۰:۳۵
نیازی به مطالعه نیست..در جامعه چرخ بزنید بهتر است تا ماندن در تعاریف اکادمیک…جامعه بهترین مربی است…به هر حال طبقه متوسط با گرایش بیشتر به مذهب هست و گرایش بیشتر به دگراندیشی…ولی هیچ کدام نیستند…یک طبقه متفاوت هستند…
۱ بهمن ۱۳۸۹ | ۱۹:۵۴
بزرگترین نقطهی ابهام این یادداشت همان تعریفیست که از طبقهی متوسط میدهد.
ما نمیتوانیم صرف چند وجه شبه در میان عدهای از جامعه یک طبقه تعریف کنیم و بعد بخواهیم تجویزی برایشان صادر کنیم. پس تاحدودی با جناب امین و انتقادشان موافقم.
«طبقهای که نه سنتیست نه مدرن» اصلا توصیف دقیق و عینی از طبقهی مورد تاکید نگارش به دست نمیدهد.
خسته نباشید.
۱ بهمن ۱۳۸۹ | ۲۰:۰۳
جالب اینجاست که بسیاری از تصمیمات هم بر اساس همین چرخها!! گرفته میشه.
۱ بهمن ۱۳۸۹ | ۲۰:۰۴
خب همین که نه سنتی است و نه مدرن کفایت می کنه بهشون بگیم حد وسط یا متوسط…خیلی عنوانشون مهم نیست..میشد گفت طبقه وسط…ضمن اینکه تا جایی که شد از خصوصیاتشون گفته شد…برخی متاسفانه طبقه متوسط رو اقتصادی تعریف می کنند..در حالی که این طبقه یک طبقه فرهنگی است تا اقتصادی…
۱ بهمن ۱۳۸۹ | ۲۰:۲۴
به ناصر:
چرخ!!! واقعا فکر می کنید مردان سیاست و روشنفکران (از دو طبقه متفاوت) بر اساس چرخیدن در میان ملت سخن میگویند؟…شوخی می کنید؟…کدام تصمیم؟ کدام شعر؟ کدام داستان؟ کدام فیلم؟ کدام سریال؟…کدام قانون؟…نمونه بگویید خوشحال میشویم باور کنیم آدم اهل چرخیدن داریم در این مملکت…