۱
لاریب فیه دیدمش و آفتاب بود
رنگ شهود داشت اگرچند خواب بود
پیشانیاش نشان الف لام میم داشت
تعبیر صادقانه تلکالکتاب بود
چشمش ز آیه آیه ستاره اشارتی
خالش روایتی ز شب و ماهتاب بود
با من ز رازهای سماوات شرح گفت
رازی که رمز او همه تفسیر ناب بود
دیدم جمال را که از او جام میگرفت
دیدم جلال را که قدح پر حباب بود
در هر پیاله با من از اسرار عشق گفت
از من همه نیاز و از او انتخاب بود
پرسیدم: از وصال مرا هم عنایت است؟
ابرو ز هم گشود و همینش جواب بود
پنجشنبه ۱۸ آذر ۱۳۸۹
۲
چرا نخیزد ز جای، خورشید، فلق سراپا به احترامت؟
چرا نیفتد به پای تعظیم، شفق سراسیمه پیش گامت؟
چرا نجوشد سرشکِ حسرت، ز چشمِ چشمه – که دید خود، شط –
عطش زد آتش در آن قیامت، به جان طفلان تشنهکامت؟
حسین ای راز هستی و هست! فدای تو سینه و سر و دست
چرا نگردد جهان و جان مست، به جرعهای از طهورِ جامت؟
حسین ای شور عشق و مستی! حسین ای سرنوشت هستی!
حسین ای رمز میپرستی! که مستم از بادهٔ مدامت
که آسمان، کوه، دشت، دریا، نفس کشیده ز یک سجودت
که جان گرفته زمینِ خفته، به یک قنوتت ز یک قیامت
مباد یک دم مرا فراموش، شمیم آن یاد ارغواننوش
به ژرف ژرفای سینه خاموش، مباد هرگز چراغ نامت!
شنبه ۲۰ آذر ۱۳۸۹