وقتی دربارهٔ فیلمهای یک کارگردان، نویسنده یا یک تهیهکننده صحبت میکنی، خواهی نخواهی پا در کفش طرفداران نگرهٔ مؤلف کردهای و با نیم نگاهی به صاحب اثر، ایدههایش را در آثارش جستوجو میکنی. منوچهر محمدی، سه فیلم در کارنامهٔ تهیهکنندگی خود دارد که در آنها به مقوله روحانیت پرداخته؛ «مارمولک»، «زیر نور ماه» و اخیراً «طلا و مس». باز کردن پای روحانیت به روی پرده سینما، از جمله کارهایی است که اگر نخواهیم بگوییم ناممکن مینمود، دست کم صعب الوصول بود. اما این سه فیلم و همچنین کارهای درخشان دیگری همچون «میم مثل مادر»، «ارتفاع پست» و «بازمانده» در کارنامهٔ محمدی، حکایتگر ایدههایی بعضاً منحصر به فرد است، نشانگر دلمشغولیهای او در این سالها بوده است.
آنچه در این سه فیلم به عنوان دغدغهای مشخص وجود دارد، نزدیک شدن به زندگی روحانیت و درعین حال ارائه ترجمانی رحمانی از دین است؛ ترجمانی که بیشتر بر محبت، اخلاق و حسن معاشرت با مردمان تأکید دارد تا احکام و مناسک و ظواهر دینی. معمولاً کلیشهها، روحانی را مردی سختگیر نسبت به انجام مستحبات و مکروهات توصیف میکنند و اگر قرار باشد روحانی چنین نباشد، داستان باید به گونهای شکل بگیرد که شخصیت روحانی در شرایط پیچیده و دشوار گرفتار نشود. اما واقعیت این است که زندگی روزمرهٔ روحانیان پر است از این شرایط پیچیده که مهمترین دشواری آن به هنگام تزاحم دو مقولهٔ «اخلاق» و «اجتناب از حرام» رخ مینماید. این تزاحمها هنگامی پا به زندگی یک روحانی میگذارند، که سبک زندگی سنتیِ طلبگی در چالش با زندگی مدرن قرار گیرد و این همان شرایط پیچیدهای است که در فیلمهای محمدی، شخصیتها را از کلیشهها جدا میکند و موقعیتهای جدیدی میآفریند.
مسیری که روحانی در این فیلمها طی میکند، عرفی شدن است؛ با مردم نزدیک و نزدیکتر شدن و به مثابه یکی از آنها شدن. همهٔ آنچه برسازندهٔ ظواهر طلبگی است هرچند در آغاز، هویت اجتماعی شخصیتهای هر داستان را شکل میدهند، اما به مرور، مبدل به پیرایههایی میشوند که برای سفر، بیشتر دست و پاگیرند تا توشهٔ راه. در این راه گاه لباس روحانیت، یار است که میماند و از دزد، آدم میسازد، و گاه بار است که باید به یغما برود تا شخصیت داستان از همنشینی با مستمندان شایستگی ملبس شدن را تحصیل کند. در «زیر نور ماه» کتابها فروخته میشوند تا وعدهای غذا برای فقرا به دست آید و در «طلا و مس»، اخلاق نه از میان کتابها که از راه خدمت به اهل و عیال حاصل میشود.
طی طریق در مسیر معنویت، بیشتر بر اخلاق و خدمت به خلق متجلی میشود و این منظور، گاه با کنایهای به دیدگاه مقابل ـکه قشریگری و توجه به ظواهر را وجهه همت قرار دادهـ همراه میشود، چنانکه در «زیر نور ماه» مدیر مدرسه با وجود اصرار بررعایت ظواهر طلبگی، به دنیاگرایی دچار میشود. شاید بیراه نباشد اگر بگوییم محمدی در هرسه فیلم از کارگردانان میخواهد که هربار به گونهای خاص این جمله را یادآوری کنند: الطُرُقُ الی الله بعدد اَنفاسِ الخلائق «راههای به سوی خدا به تعداد نفَسهای مردمان است»؛ یک بار در «مارمولک» تبریزی به صراحت آن را گفت، بار دیگر میرکریمی با گذراندن ردا و عمامهٔ روحانی از بین دزدان و مستمندان و گناهکاران، این جمله را به گونهای دیگر تکرار کرد و اینبار اسعدیان با تلفیق زمزمه آیات سوره انشراح و ابراز عشق به همسر بیمار، راههای منتهی به سوی خدا را از انحصار در انجام مستحبات و مکروهات درمیآورد.
در این میان، تأکید بر مشکلات خانوادگی و اجتماعی زندگی طلبگی نیز وجه مشترک دیگری در این فیلمهاست. طلبهای که دلنگران دین و ترویج و تبلیغ آن است و ابزاری جز آنچه فضای سنتی حوزه به او داده در اختیار ندارد، در زندگی امروزی، با دشواریهایی مواجه میشود که حاصل قرار گرفتن در تعاملات مدرن است. برای طلبهای که تهرانی شده تنها نوکردن عبا و شال گردن کافی نیست، که دلی دریایی لازم است تا با انشراح آن، از پی هر سختی، آسانی را به تماشا بنشیند. طلبهٔ تهرانی شده از یک سو میخواهد خداوند را کفیل روزی خویش بداند و به درس و بحث و مدرسه دل بسپارد اما از سوی دیگر فشار زندگی و دغدغه ازدواج و یا تأهل گریبانگیرش شده و راهی برایش نمیماند جز آنکه برای امرار معاش، رشتهٔ درس و بحث کوتاه کند بلکه مشکلات زندگی را چارهای بسنجد. گویا دغدغهٔ دین داشتن به تنهایی برای تعامل در چنین جامعهای کفایت نمیکند و طلبههای داستان، نیازمند چیزهای دیگری هستند که در فضای سنت، بدانها واقف نبودهاند. تعریض و کنایههایی که در داستان «زیر نور ماه» به زندگی روحانیت زده میشوند، کم نیست. طلبهای که به نیت کمک به دیگری ماشین او را هل میدهد غافل از اینکه راننده چند متر جلوتر در پی صیدی برای گناه است. یا یکی از دزدان ضمن پوشیدن نعلینهای دزدی میپرسد: «آخوند لخت کردی؟» و دیگری پاسخ میدهد: «مگه من مثل تواَم؟ دله دزد!». در فیلم اسعدیان نیز از این دست موقعیتها وجود دارد. لحن سخنگفتن سرپرستار بیمارستان و کنایه او به لباس روحانیت، یا کنار نیامدن عاطفه با لباس پدرش در شمار این موقعیتهاست.
البته راه کنار آمدن روحانیت با دشواریهای پیش رو، تنها و تنها تکیه بر همان قرائتی از دین است که محمدی بدان علاقهمند است. قرائت رحمانی از دین میتواند مشکلات را آسان کند و گویا تهیهکننده میخواهد بگوید اگر من با تهیهٔ این فیلمها در پی هموار ساختن مسیر تبلیغ دین و اصلاح دیدگاه جامعه نسبت به روحانیت هستم و به این وسیله در پی آسان کردن کار تویِ طلبه در جامعه، تو هم با تغییرِ درون خود و نگاهت به مردم و جامعه باید مشکلات را برای خویش آسانسازی؛ محبت را چاشنی دین کنی و سختگیری را به تساهل مبدل سازی و آموزههای دین را همچون شهد به کام مخاطب فرو ریزی.
… اما نکته گفتنی دیگری نیز وجود دارد و محمدی در این فیلم آخری با بیانی نسبتاً ظریف آن را مطرح ساخته؛ اینکه روحانی باید به گناهکار به مثابه صبیان و مجانین نظر کند! چنانکه در طلا و مس، آنها که به تلویزیون و موسیقی علاقهمند هستند یا کودکاند و یا عقبافتاده و عجیب آنکه محمدی و اسعدیان و نیز نویسنده که او هم محمدی است، غافلاند از آنکه دوران مدرن، دوران عقلانیت است و گناهکاران و ناباوران به دین نیز معمولاً در دفاع از خود حرفهایی با صبغهٔ عقلانی دارند؛ علاوه بر این، چنین نگاهی به آدمهای مدرن با آن قرائت رحمانی از دین نهتنها چندان سازگار نیست که منافات دارد.
۱۲ خرداد ۱۳۸۹ | ۰۲:۳۳
جناب آقای مهجور ..نمی دانم ولی گمان می کنم کلیت فیلم متوسطی چون طلا و مس که البته میتواند دوستداشتنی هم باشد در پی عرفیسازی بدان معنا که در میان متفلسفین و اندیشمندان سیاسی مطرح است، نباشد…بلکه دقیقا دنبال نمایش عشق حتی در زندگی زناشوهری روحانیت است!!! و اینکه البته از راه ابراز عشق به همسر و ماندن پای وی و نرفتن به سمت دیگری ـ زن دوم ـ هم میتوان سیر و سلوک داشت که خب این موضوعی قابل دفاع پسندیده و مهجور در سینمای دخترپسری و سیاستزده ایران است.. و البته تم عزت نفس…در کل فیلم در تلاش برای برساختن اخلاقیات فراموش شده در ایران است که این روزها همین فراموشی شده عامل فروپاشی خانوادهها…گرچه زنان و مردان ایرانی دیگر به این معصومیت فیلم نیستند…زنان گرگی شدهاند برای خودشان ولی هنوز در میان قشر روحانی کثرت این گونه زنان قابل تایید است…زنان محجوب خانه دار که دنبال خدمت به اولاد پیامبر باشند…به هر حال از لابهلای فیلم چیزی موید عرفی سازی که در افواه اندیشمندان مقدمه سکولاریزه کردن تلقی میشود ندیدم…ضمن اینکه نوع عشق روحانی به همسرش و پایانبندی فیلم را وقتی با رفتار زن با شوهر در نظر بگیریم و همه را با زندگی امروز مردم با هم تطبیق دهیم و امار طلاق و… باز هم در نهایت در کار روحانیسازی است نه عرفیسازی..بله اگر جامعه بویی از این روابط برده بود میگفتیم فیلم به مردم نزدیک شده و عرفیسازی شکل گرفته ولی وقتی یک فیلمساز با حسرت از اخلاقیات فراموششده سخن می گوید و تنها محل بروز آن را در زندگی یک روحانی می جوید یعنی باز هم بالاتر بردن روحانی از سطح جامعه..باز هم مرجعیتسازی از آنها..و کشیدن همان هاله تقدس دور ایشان..که خب پسندیده چون منی هست ولی شاید پسندیده شما نباشد..البته شاید…(خوش به حال سردبیر محترم!!!هِی گفت درباره طلا و مس بنویسیم ها..گمانم کامنتهای ما اینجا و در مطلب آقای نطنزی جای آن مطلب ننوشته را بگیرد)