فیروزه

 
 

پسری که پدر را می‌پروراند

حکایت سینماگران ما و تلویزیون هم در نوع خود از آن حکایت های شنیدنی است. بیشتر سینماگران ما به دنبال بهانه‌ای کوچک می‌گردند تا در تلویزیون کار کنند. حالا اینکه این تقصیر سینماگران است و یا گناه مردم به عنوان مخاطبان سینما و یا اشتباه تلویزیونی‌ها، بماند برای وقتی دیگر اما تقریباً دیگر کارگردانی در سینما باقی نمانده که این روزها یکی دو تا کار برای تلویزیون انجام نداده باشد. این موضوع البته به این معنا نیست که آنها به سینما خیانت کرده‌اند و اصلاً کار بدی کرده‌اند. اما در نوع خود جالب است که این وضعیت را با وضعیتی که سینما و تلویزیون در دیگر کشورها دارند مقایسه کنیم.

تاریخ‌نگاران سینما یکی از نقاط عطف در روند رشد سینما را اختراع تلویزیون می‌دانند و در واقع می‌توان گفت که این دو را دشمنان خونی به حساب آورده‌اند. چه بسیار نوآوری‌ها و تغییرات عمده که سینما به خودش تحمیل کرد تا تفاوت خود را همچنان حفظ کند و کسی نتواند به راحتی او را با تلویزیون مقایسه کند. از تغییراتی که در قاب سینما به وجود آمد (اسکوپ شدن پرده و افزوده شدن به طول قاب و باریک شدن تصویر) تا جلوه‌های بصری و فن‌آوری‌های کامپیوتری تا تفاوت‌های بسیار بارز محتوایی که همچنان سینما را قالب و مدیومی مستقل و جدای از تلویزیون نگه داشته است. اما خب کاملاً مشخص است که ما در مورد سینمای ایران صحبت نمی‌کنیم.

تا بوده چنین بوده که سینما در نوآوری‌های تکنیکی و روایتی پیش‌قدم بوده و تلویزیون فقط مصرف‌کنندهٔ آن دستاوردها به شمار می‌آمده است. اگر به نسبت بخواهیم بسنجیم موارد بسیار اندکی وجود داشته که آغاز حرکتی در تلویزیون شکل گرفته است و بعد وارد سینما هم شده است. برای نمونه می‌توانیم به فیلم‌های سینمایی دنباله‌دار اشاره کنیم که ریشه در سریال‌سازی‌های تلویزیونی دارد؛ البته این به آن معنا نیست که قبلاً سریال‌سازی به هیچ شکلی در سینما وجود نداشته است چرا که انبوه فیلمهای کمدی دههٔ ۲۰ ، ۳۰ و  کاراکترهای اصلی که هر بار در موقعیت جدیدی ظاهر می‌شدند، نقض این مطلب خواهد بود اما اعتقاد بر این است که ظهور تقریباً گستردهٔ فیلم‌های دنباله‌دار نتیجهٔ سنت سریال‌سازی در تلویزیون بوده است.

اگر بخواهیم نمونه ی دیگری از تأثیر تلویزیون بر سینما را ذکر کنیم می توانیم به کاراکترهای شکل گرفته در تلویزیون اشاره کنیم که بعد از موفقیتشان در تلویزیون وارد سینما هم شده اند. مثال‌های زیادی از این موارد را می توانیم در سریالهای انیمیشنی و یا کمدی ساخته شده در تلویزیون پیدا کنیم. مثل سریال خانوادهٔ سیمسون‌ها که بعداً فیلم سینمایی آن هم ساخته شد.

اما آنچه در ایران اتفاق می‌افتد و هر چه می‌گذرد انگار بیشتر دارد رخ می نماید، کاملاً معکوس است. این تلویزیون است که گوی سبقت را ربوده است. از نظر کیفیت‌های تکنولوژیکی و بصری و هم از نظر داستانی و روایتی، سینمای ایران هیچ حرفی برای گفتن ندارد و تلویزیون یکه‌تاز میدان شده. تنها ویژگی‌ای که برای سینما باقی مانده و یا به عبارتی بهتر باقی مانده بود، ویژگی محتوایی آن بود. سینما عموماً گسترهٔ بازتری برای طرح مسائلی بود که در تلویزیون به دلیل ضوابط رسانه‌ای مخصوص خود نمی‌توانستند مطرح شود.

در نگاه اول قطعاً این یک حادثهٔ وحشتناک برای سینماست و عملاً آن سینما را می‌توان مرده انگاشت. ما در سینمای ایران با انبوهی از فیلم‌ها روبه‌رو هستیم که کاملاً بر اساس موفقیت تلویزیونی غالب و یا شخصیتهای آن ساخته شده‌اند و همچنان ساخته می‌شوند و اکثراً در پیِ تکرار همان ویژگی‌ها برآمده‌اند و نه حتی چیزی اضافه بر سازمان. اما در یک نگاه دوباره این احتمال کمی خوش‌بینانه را هم می‌توان در نظر گرفت که شاید این حرکت شروع یک حیات جدید برای سینما باشد. به تعبیر دیگر می‌توان امیدوار بود که تولید انبوه تلویزیونی فیلم‌های سینمایی، آنقدر تجربهٔ فیلمسازی را بالا ببرد که بعد از مدتی سینمای ما هم شخصیت مستقل خودش را بازیابد و از تکرار کلیشه‌های هزار بار تکرار شده دست بردارد.

به هر حال آنچه که اکنون سینمای ایران به سمتش حرکت می‌کند قطعاً یک امر اندوهناک است، اگر نگوییم این سینما تا به حال هفت کفن هم پوسانده است. در این میان البته شکرگزار خدای بزرگ هم هستیم که همه دست به دست هم داده‌اند که این اتفاق هر چه زودتر بیفتد و در واقع خیال همه راحت شود. از مسئولین سینمایی گرفته تا برنامه‌‌ریزان فرهنگی و رؤسای تلویزیون. این وسط سینماگرانی هم هستند که اگر خودشان به داد خودشان نرسند باید بر سر مزار سینما بگریند.