فیروزه

 
 

سایه روشن‌ها

نگاهی به مجموعه داستان «سرهنگ تمام» نوشتهٔ «آتوسا افشین نوید»

شاید اصلی‌ترین آفت تفکر فلسفی توقف در تعاریف ذات‌گرا و فراموش‌کردن درهم‌تنیدگی مرزها در فضای بیرون از ذهن و بی‌توجهی به تنوع و تکثر موجود در متن زندگی است. این آفت در هنر سفارشی و تزیینی هم وجود دارد؛ هنری که با ترسیم فضاهای آرمانی و ذهنی هنرمند، واقعیتی به نام متن زندگی را نادیده می‌انگارد و آثاری سرد و بی‌روح را به مخاطب تحمیل می‌کند.

با خواندن پنج داستان کوتاهِ آتوسا افشین نوید، بیش از همه باید توانایی او را در نگریستن و گزارش‌کردن همین تعارضاتِ فراگیر حیات بشر تحسین کرد؛ نویسندۀ مجموعه داستان «سرهنگ تمام»، توانسته از تعاریف آرمانی و تصویرسازی‌های کلیشه‌ای گذر کند و زندگی سرتاپا متغیر و احساسات پرتناقض مردمان سرزمینش را برای خواننده شرح دهد.

در داستان اول، سرهنگی را می بینیم که دورۀ اقتدارش به سر آمده و پیاده نظامش را چند کارگر مهاجر از همسایۀ شرقی‌مان تشکیل می‌دهند. قلمرو حکمرانی این سرهنگ منحصر به باغچۀ خانه‌اش است و جز داد و هوار بر سر توقف ماشین‌ها در کنار خانه‌اش، مزاحمتی برای اهالی محل ندارد. اما چه جای انکار که همین پارک ماشین در زندگی شهر نشین‌های امروز به یک نیاز حیاتی تبدیل شده و طبیعی است که گریبان چاک‌کردن برای آن، اصلی‌ترین مناقشۀ سرهنگ و اهالی محله است. آدم‌هایی که طعم عصای چوبی و ابهت کاغذی سرهنگ را احساس کرده‌اند، احساس دوگانه‌ای به این پیرمرد زود رنج دارند؛ از سویی او را یک بورژوای تاریخ مصرف گذشته می‌دانند و تلاش می‌کنند که اگر نه با خود او، لااقل با گل‌ها و درخت‌های باغچه‌اش رابطه‌ای دوستانه برقرار کنند و در عمر باقی ماندۀ سرهنگ با او از درِ سازش درآیند و از سویی دیگر در کوچه‌ای که سه متر جای پارک حکم طلای ناب را دارد، نمی‌توانند سرهنگ را با مرام کهنه و توهمات رنگ باخته‌اش به حال خود بگذارند و از حق مسلم پارک ماشین گذشت کنند. همین احساسات متناقض باعث می‌شود که وقتی دعوای سرهنگ با یک بورژوای تازه نفس بالا می‌گیرد و رانندۀ متمول یک اتومبیل گران‌قیمت، بابت ریختن آشغال روی ماشینش کتک مفصلی به سرهنگ می‌زند و خاک باغچۀ خانۀ او را زیرورو می‌کند، همسایه‌ها فقط بایستند و غرور آش‌‌و‌لاش شدۀ سرهنگ را تماشا کنند. داستان در حالی خاتمه می‌یابد که سرهنگ ناپدید شده و همسایه‌ها دلتنگ فریادهای آزاردهنده و البته باغچۀ تماشایی‌اش هستند!

به نظر می‌رسد نویسنده می‌توانست با ورودی عمیق‌تر به دنیای ذهنی راوی این داستان، که او هم یک نویسنده است، روایت این داستان را زنده‌تر و تصویر ارائه شده از شخصیت و منش زندگی سرهنگ و واکنش‌های اهالی محله را واضح‌تر سازد. شاید انتخاب یک زن نویسنده به جای یک مرد، تا حدود زیادی این مشکل را حل می‌کرد؛ مشکلی که در دومین داستان این مجموعه -غوغای گنگ شهر- نیز به چشم می‌خورد و آتوسا افشین نوید نمی‌تواند دنیای ذهنی و واکنش‌های یک سرباز تازه به تهران رسیده و به ستوه آمده از ترافیک شهر را به خوبی مصور سازد. این سرباز در نخستین روز حضورش در تهران بر سر یک میدان گماشته شده تا رفت‌وآمد ماشین‌ها را مدیریت کند، اما توصیف فراز و فرودهای رفتاری این سرباز، نگرش و نگارش مردانه‌تری را طلب می‌کند و روایت نویسنده از زندگی این سرباز و حتی روایت او از دنیای ذهنی پیرمردی که سنگ قبر می‌تراشد -در داستان«سفارش یک سنگ قبر»- کاملاً زنانه و عاری از یک رفتارشناسی دقیق مردانه است. این فاصله‌ها باعث شده که سه داستان آغازین کتاب در قیاس با دو داستان آخر -«کفن کهنه» و «شب آخر»- پرداخت روایی و زبانی ضعیف‌تری داشته باشند. اما در دو داستان پایانی کتاب، با روایتی خواندنی، فضاسازی ملموس و زبانی شفاف مواجه هستیم که تصویری واضح‌تر از تقابل‌های تنیده در بطن زندگی و سایه روشن‌های حیات بشری ارائه می‌دهند؛ داستان کفن کهنه، روایتی از باورهای اهالی یک محله را دربرمی‌گیرد که رنگ و لعاب خرافی آن‌ها برای راوی داستان به تمام معنا آزار دهنده است، اما راوی نمی‌تواند با آن مردم ساده‌دل همراه نشود و تسلیم باورهای رنج‌آورشان نگردد. اینجا همان اتفاقی رخ می‌دهد که در داستان سرهنگ‌تمام شاهدش بودیم، یعنی نفرت و همدلی توأمان. هرچند که روایت راوی، ما را نسبت به شخصیت‌های داستان و بلاهت‌های آنان بدبین ساخته، اما در پایان، راوی نتوانسته از تسلیم شدن خودداری کند و با این تسلیم همدلانۀ خود، دنیای زندگی آن آدم‌ها را محترم شمرده و خود نیز با پخش نذری، با آن مردم همراه شده است. این همان در‌هم‌تنیدگی قضاوت‌های متضاد و همسایگی سایه روشن‌ها در بطن زندگی است که در اینجا راوی و در سراسر کتاب نویسنده را ناچار به زیستن در کنار همین مردم ساده‌دل و تحمل عجیب‌ترین گونه‌های رفتاری آن‌ها نموده است.

در داستان شب آخر، در فضایی متفاوت‌تر از داستان‌های قبل با همین سایه روشن‌ها مواجه می‌شویم. یک خوابگاه دخترانه در بم، که نویسنده با حوصله‌ای تحسین برانگیز به رفتارشناسی ساکنینش می‌پردازد. روایتی که نویسنده از ساختار فکری و سبک زندگی دختران این خوابگاه ارائه می‌دهد، زنده و پویا و چیزی شبیه یک فیلم مستند است؛ دخترانی از یک نسل که دغدغه‌هایی از جنس همۀ زن‌های این سرزمین دارند، اما به فراخور خلقیات و امکاناتشان، در پاسخگویی به نیازهای روحی خود، مسیرهای متفاوتی را می‌پیمایند. آن‌ها شبی رویایی را به صبح می‌رسانند. شبی که در آن به مناسبت نامزدی یکی از دخترانِ خوابگاه، به نوبت لباس عروس می‌پوشند و با آن عکس می‌اندازند و از بیم‌ها و امیدها و آرزوها و از گرایششان به مرگ و زندگی حرف می‌زنند. خواننده از لابه‌لای حرف‌ها احساسات متضاد و نیازهای متنوع شخصیت‌ها و همنشینی سایه روشن‌هایی مثل مرگ و زندگی، نفرت و همدلی، امید و اوهام و… را می‌بیند. فردای آن روز زلزلۀ بم روی می‌دهد و به جز دختری که می‌خواهد به کانادا مهاجرت کند، همه زیر آوار می‌میرند و او که قصد داشت با رفتن به این سفر همۀ خاطرات وطنی‌اش را از ذهن پاک کند، ناچار می‌شود این شب به یادماندنی را برای همیشه در ذهن و ضمیرش نگه دارد. و گویی همهٔ حرف‌های این مجموعه در تغییر نگرش همین شخصیت خلاصه شده. این‌که تلخی و خوشی دیوار به دیوار هم و از جنس همان سایه روشن‌های زندگی بشرند و زندگی یعنی تراز کردن این سایه روشن‌ها.


صفحه «سرهنگ‌تمام» در نشر چشمه