فیروزه

 
 

مقتل گل سرخ

۱
زیبایی تو
کجا نیست
چشمی که نمی‌بیندت
دیده نیست
و نیست
و مباد

۲
غبار قرون می‌نشیند
بر صداها و حنجره‌ها
بر نام‌ها و نشان‌ها…
اما چشمان رخشان تو
خورشید خداست
که هم‌چنان می‌ماند سبز…
که هم‌چنان می‌خواند سرخ…
و همچنان می‌رویاند
چشم و
شگفتی و
خورشید

۳
می‌آیی
– از لابه‌لای زخم‌های درهم تنیده-
روحت را برمی‌داری
بال می‌زنی
-بالابال-
و غریب
می‌خندی
و می‌نشیند
شعله در چشم

۴
چنین که آینه به چشمانم می‌خواند
فردا
فرو می‌روند
یاران
در باران
باران تشنگی
باران اشک
باران خون…
چنین که آینه می‌خواند
طوفانی سرخ در می‌گیرد
بر پیکر یکایک ما
باغی از نیزه و ناوک می‌نشاند…
گاهی ترانه نازنینی با تیر دوخته می‌شود به گلو
گاهی دستی به آسمان می‌رود خورشید بچیند
گاهی سری در جنگل پاهای اسبان
پی تن انسان‌هاست
چنین که آینه می‌خواند
فردا در باران بهار تماشاست
چشمان من به آینه می‌گویند
می‌مانیم
در آن باران ناگهان
هوهو
می‌خوانیم

۵
حروف سرسپرده معناست
تو تنها دلداده معنا باش
نامش را به هر حرف و هجا که می‌آید بنویس
هراسی ندارم
دستان حروف غریبه
به زیبایی نام نگار من هرگز نمی‌رسد

۶
حریق اشک
در آه خیمه‌های پریشان
شور تنهایی
تلخی عطش
شکمبارگی شمشیرها
و سیرابی نیزه‌ها
فرشتگان
در تناقض شادی و اندوه
به انتظارند