فیروزه

 
 

در سوگِ جهانی رو به ویرانی

«شعر، محکومیت، خلاء مطلق، امری است مقدس و در عین حال شیطانی.»
مارینا پیتزی

۱
جهان ذره‌ذره رو به ویرانی می‌نهد؛ بدون آن‌که به‌طور کامل ویران شود. انسان می‌زید؛ بدون آن‌که به‌طور واقعی زیسته باشد. زیستنی بدون زیستن، دمی بدون بازدم و شفقتی بدون شفقت. تنها رکوئیم پژواک گمگشته‌ای در تهی، تنها زخمی منعقد شده در لخته‌های خون و درد، قهقهه ای ریشخندآمیز در قهقرا و پیکرهای سرد و بیروحی که خود را از این نقطه به آن نقطه می‌کشانند و در زیر بار سنگینی از هیچ هبوط می‌کنند.

این چهره‌ی مطرود و فانی، این انسان ِ دوپاره شده، این شبح ِ معلق در هیچ که گورش فضای بی‌پایان خواهد بود، بدنش مدتی طولانی فرو خواهد خفت و بر اثر باد حاصل از سقوط که بی‌پایان است تباه خواهد شد و از میان خواهد رفت؛ پیوسته محکوم است با گسست از دوپارگی‌ها و تناقضات پارادوکسیکال (Paradoxical) به کمال ِ انتزاعی ناب دست یابد و تهیدستی روح خود را غنا بخشد. «زیستن همواره در بحران زیستن بوده است. تقریبا همیشه کافی بوده که انسان مقیاس جهان را در نظر بگیرد تا احساس کند که جهان حد و مرز ندارد، که انسان به نقطه‌ی گسست رسیده، که آن‌چه هنوز پابرجاست در حال فروریختن است، که زندگی به پایان می‌رسد. نگرانی نامحسوسی، از آن گونه که لایبنیتز (۱) وصف کرده، و آن را پریشان‌خاطری نامیده از هر سو احساس می‌شود. در واقع این رنج و عذاب نیست، درد نیست، تشویش نیست، حتی نوعی ناراحتی و خشم هم نیست؛ بلکه تجزیه‌ای نهانی، گسستی درونی، ناسازگاری پنهانی است و از آن‌جا که دلهره در ذات زندگانی می‌باشد، زندگی پیوسته دلهره‌انگیز است. زندگی بین ضرورت دگرگون شدن و تحول یافتن برای زنده ماندن و ضرورت نگه داشتن خود، برای نمردن، گذاری پایان‌ناپذیر، وضعیتی بینابینی لایتناهی است. زندگی مانند یک مسابقه، سقوطی است که تا بی‌نهایت از آن پرهیز می‌شود؛ زندگی عدم تعادلی است که تا بی‌نهایت بر آن چیره می‌شویم. جهان از لحاظ معنوی در معرض «ویرانی کلی» است و این ویرانی محصول بحرانی اقتصادی یا زلزله‌ای سیاسی نیست بلکه نتیجه‌ی تباهی قلب‌هاست.(۲)» ما شاهد شکوه ِ ویرانی یک انسانِ بدون شفقت هستیم. شاهد تحلیل و انحطاط ِ انسانیتِ به‌جای مانده از عصر پیام‌آورانِ پیشین هستیم و تنها پژواکی که هر روز می‌شنویم: پژواک چرخدنده‌ها، لوکوموتیو‌ها، کارخانه‌ها و نعره‌های غیر انسانی‌ست. همان‌گونه که آرتور شوپنهاور(۳) در قطعه‌ی ۲۶ کتاب اصلی خود «جهان همچون خواست و بیانگری» می‌گوید: «این جهان، آشکارا دنیای بدی است، جهانِ درندگی و وحشیگری است، سرشار از فریاد و شیون ضعیف‌ترهایی که دریده می‌شوند، و نعره‌ی قوی‌ترهایی که می‌درند. این هم در هر لحظه از زندگیِ طبیعیِ جهان رخ می‌دهد، و هم در زندگی اجتماعی‌مان. خواست، این انگیزه‌ی نهایی و اصلی، راهی جز شقاوت و خشونت و شکنجه کردن باقی نمی‌گذارد.»

«نویسنده آرزومند ِ جهانی همچون جهانِ خویش است، بی‌ارتباطی برایش درد و رنج می‌آورد و دگربودگی‌اش، طردشدگی است. جامعه‌ی معنوی که آرزویش را داشته با کشف جهانِ خودخواهی‌ها، سودجویی‌ها، رقابت و دورویی در نظر او برای همیشه از دست رفته است؛ و آن احساس شتافتن به سوی تباهی که او دارد، از همین‌جاست: دیگر عصر طلایی باز نخواهد آمد.(۴)» به‌راستی «ما در روی این کره‌ی خاکی چه می‌کنیم؟ به‌جز کاری بیهوده و بی‌امید؟ انسان‌ها زندگی کوتاه و یگانه‌شان را صرف چه می‌کنند؟ برخاستن، تراموا، چهار ساعت کار در دفتر یا کارخانه، غذا، تراموا، چهار ساعت کار، استراحت، خواب و دوشنبه، سه‌شنبه، چهارشنبه، پنج‌شنبه، جمعه و شنبه، به همان روال…(۵)»

ما از پسِ رنج کشیدنی پی‌در‌پی و بی‌اراده و عدمِ درک از انجامِ خواستنِ چه چیزی از ریشه‌ی انسانی خویش تهی گشته‌ایم. یک کمدی حقیقتا انسانی و با شکوه. در این دنیای جدید، انسان بودن، یعنی یکه و تنها بودن. نور درونی تنها برای گام بعدی مسافرِ درمانده، امنیت و یا توهم ِ امنیت را ارزانی می‌دارد. دیگر نوری از درون به جهان رویدادها، به هزارتوی آن که جان برایش غریبه است، نمی‌تابد. در این جهان آن‌چه اتفاق می‌افتد بی‌معنا، نامنسجم و حزن‌انگیز است و هیچ چیز گویای روحِ محال‌اندیش انسان نیست.

«امروزه مسیرهای پرمانع و هزارتوها پیش از آغاز بازی تراژدی – طنز گونه‌ی انسانی به استخوان تقلیل یافته‌اند. با این وجود فشاری بر ما چیره می‌گردد و با گفتن این کلمات بر ما شفقت می‌ورزد؛ بدو، شرکت کن، خود را وقف چهار راه هر لحظه کن! هیچ رهایی و قطعیتی نیست، تنها پایانی شبح‌وار و نوازشگر. زندگی امری‌ست جدی که تنها یک‌بار بازی می‌شود.(۶)» و در این بازی برنده‌ی شادی بی‌حد و حصر، خفاشی خواهد بود که برای خون مکیدنش کیفر نمی‌بیند. برنده همین منطقِ کور و ارتباط ناپذیر ِ پدیده‌های این جهان خواهد بود که هرگز به پیوستگی و وحدتِ ذاتی نمی‌رسند. ما در قفسی شیشه‌ای از دایره‌ی واژگانی خویش محبوس‌ایم؛ تنها برای اثبات این حقیقت اساسی که ما هستیم، اما نیستیم، ما بوده‌ایم؛ اما نبوده‌ایم؛ ما خواهیم بود؛ اما نخواهیم بود. همه به شیوه‌ای رذیلانه خودِ مسیح‌ایم و بی‌آن‌که بدانیم، یک به یک مصلوب شده‌ایم.

۲
برتولت برشت (۷) در یکی از مقاله‌های خود در مثالی بسیار مشهور از شگرد خویش که «بیگانه‌سازی» خوانده می‌شود، می‌نویسد: «رویداد یا شخصیتی را بیگانه کردن، در درجه‌ی اول یعنی جنبه‌ی بدیهی و آشنا و مفهوم را از این رویداد یا شخصیت گرفتن، و کنجکاوی و شگفت‌زدگی مرا نسبت به آن برانگیختن (۸).»

طبق گفته‌ی برشت مایل‌ام درنگی داشته باشم بر ساختار زبان و اندیشه‌ی شعر مارینا پیتزی (۹) شاعر معاصر ایتالیایی که از نظرم کاربرد صوری شعر وی بهترین مصداق برای این گفته‌ی برشت است.

جهانِ شعر مارینا پیتزی همچون بشارتی محض، همچون پیامی از جهان ِ تاناتوس(۱۰)، ضربه‌ای بر دیواره‌های مرتعش ِ مغاک‌ها و ظهور ناگهانی موجودی هول‌انگیز در حصاری بی‌معنا، بدون مرجع و محتوایی با اضطرابی ساکن و ریشخندی تلخ نسبت به محکومیت دردآلودِ بقا در جهان، بر پیکر مخاطب فرود می‌آید. این شعرِ فاقدِ طرح، این لخته‌های بی شمارِ خون، و این سایه‌روشن قیر اندود که مارینا پیتزی در مصاحبه از آن با عنوان مشخصات شعر خود یاد می‌کند؛ هیچ نیست مگر کاربرد نامتعارفِ زبان، دایره‌ی واژگانی پاره‌پاره و ویران‌گریِ ناملموس از ورای تکه‌های نامرتبطِ تصویری. ابهام و تناقض موجود در شعرِ پیتزی، او را تا حدودی به سوی ادراک‌ناپذیری سوق می‌دهد و طبق معمول که «هر چیزِ ناآشنا برای ذهنی که به قاعده‌های مرسومِ بیان خو گرفته باشد، هراس‌آور است.» شعر پیتزی نیز بر همین اساس واژگونگی زبانِ آشنا و دستیابی به لذت آفرینش بیگانگی‌ست. کلاژهای تصویری غریب و تکه‌های نامرتبط ِ زبانی مجموعه‌ای از «کاربردهای نامأنوس» را پیش رویمان قرار می‌دهد که به واسطه‌ی نامصطلح بودن می‌تواند سیاقِ کلام را از سطح متعارف بالاتر ببرد. همان‌گونه که وی پیرامون این تجربه‌ی زبانی خویش می‌گوید: «هدف ِ من ترکیب دو جانبه‌ی زبان‌ها، کلاژ زبانی و ادغام دوره‌های متفاوت زبانی و هنری است.» در واقع هنگامی‌که در شعر پیتزی تأمل می‌کنیم این ترکیب و کلاژِ همزمانیِ دوره‌های زبانی و هنری را به‌وضوح می‌بینیم.

بانوی خواب
قانونِ زاویه
اتاقِ بقا
شناور شدن بابل
از برلین تا جام مقدس

مسئله‌ی دیگری که به نحوی با شکوه و عاملِ جان‌بخشی در شعرِ پیتزی نمایان است بهره‌گیری از استعاره (Metaphor) (11) می‌باشد. استعاره شکلی از تفاوت است؛ تمایز میان معنای لغوی و معنای استعاری. همان‌گونه که شعر گفتن شکلی از تفاوت گذاشتن است: میان جهان‌بخردانه و جهان شاعرانه. میان دنیایی که خرد مرزهایش را تعیین کرده و دنیایی که شعر (یا آفرینش) آن را بی‌مرز کرده است. اما شعر نشان می‌دهد که در ذات زبان تمایزی نهفته است که در «زبان و جهان بخردانه» با همان قدرت کار می‌کند که در شعر. ما در دنیا هستیم، اما با حفظ فاصله از آن، با تمایزی که خود از آن آگاه‌ایم. به گفته‌ی ژیل دلوز(۱۲) کسی دیگر درون ماست، دیگری که با ما فاصله دارد و همواره درون ما می‌اندیشد.

وسیله‌ی بیانیِ شاعر شامل آمیزش عبارات نامأنوس و استعاره‌ها و انواعِ دیگر دخل و تصرف‌ها در زبان است که بر شاعران روا دانسته می‌شود. از طریق استعاره، نماد و اسطوره متحول شده، تکامل یافته و به سوی شیوه‌های انتزاعی و تحلیلیِ تفکر مدرن حرکت کرده است. ما در جهانِ کلمات زیست می‌کنیم؛ جهانی که زبانمان برایمان ساخته است و در آن «ذهن‌ها از سرشتِ زبان شکل می‌پذیرند، نه زبان از ذهن آن‌ها که بدان تکلم می‌کنند. «به گفته‌ی وردزورث (۱۳): «اگر موضوع شاعر خردمندانه انتخاب شده باشد، به طور طبیعی و به اقتضای موقعیت، او را به احساساتی راهبر می‌شود که زبانشان چنان‌چه صادقانه و با خردمندی انتخاب شود، قطعا زبانی موقر و رنگین و جان‌گرفته از استعاره‌ها و صناعات ادبی خواهد بود.»

شعر پیتزی ترکیبی است از کلمات مستعار و مجاز که به یاری تحلیل عینی می‌توان نمودار هندسی آن را ترسیم کرد و این شکل هندسی، نمایشگرِ جهت، معنا، نظم، ترتیب و ترکیب تصاویر و استعارات شاعر است. پیتزی در قالب استعاره پیچیده‌ترین و مبهم‌ترین احساس را به صورتی محسوس مجسم می‌سازد. استعاره در شعر پیتزی، مترجم و مبین فکری‌ست که پیش از استعاره وجود داشته است. وی به‌واسطه‌ی استعاره، تصویر و قوه‌ی تخیل خویش، با حرکت دادن چشم خواننده به گونه‌ای که کم و بیش استشعار به کلمات را از دست بدهد او را وادار می‌کند تا همه چیز را ببیند.

سپیداری که دو نیم می‌شود
کسی که می‌گذرد
بازی‌های کودکانه‌ی آخر الزمانی مرگبار
زمین‌لرزه‌های لغات

در شعر پیتزی، تصویر شاعرانه گویی از اندیشه زاده نمی‌شود بلکه از هیچ به‌وجود می‌آید. همچنان‌که دنیا از هیچ به‌وجود آمد. انسان، سرنوشتی «شاعرانه» دارد یعنی برای این زندگی می‌کند که پیکار شادی و اندوه را بسراید. با کمی تأمل در می‌یابیم که تصویر در اشعار وی بیان اندیشه و ادراکی قبلی یا نمایشگر واقعیتی مادی آن‌گونه که در جهانِ خارج وجود دارد، نیست. در این‌جا باید اشاره کرد که شعر اصیل، متضمن تصاویری‌ست که پیشتر احساس و ادراک نشده‌اند، تصاویری که زندگی رقم نزده بلکه شاعر خلق کرده است. کلام شاعرانه روشنگر وجودی‌ست که همزمان با بیان شاعرانه آفریده می‌شود. کار ِ تخیل، آفرینش واقعیتی نو «از راه کلام و در جان کلام» است. پس شعر، هستی‌آفرین است. بر اساس این بینش باید گفت شعر پیتزی تجربه‌ای از جهان واقع به ما می‌آموزد که آن تجربه را تنها در خودِ شعر، احساس و دریافت می‌توان کرد. پیتزی شاعری کاملا نوآور و خلاق است. یعنی با زبانِ شعر و در زبان شعر، جهان و موجوداتی اصیل و احساسات و ادراکاتی مطلقا بدیع می‌آفریند. وی با آوردن تصاویر تازه، خلاقِ زبان است. از این‌رو کلمات شاعر، در همه‌جا نمودار زندگی و احساسات و اندیشه‌های شاعر نی

ستند، بلکه گاه آفریننده‌ی واقعیتی تازه و ناشناخته‌اند. شاعر به هیچ‌وجه گوینده‌ی داستان فردی خویش نیست. به عبارت دیگر تصاویر واقعی در زبان، تصاویری نیستند که زندگی فراهم آورده باشد. در واقع نوعی واقعیت منحصرا «کلامی» وجود دارد. با توجه به این بینش، زبان وسیله‌ی تجسم و نمایش واقعیت نیست، بلکه خود ابزار واقع‌سازی است. ضمنا در این بینش، کلمه چیزی ثابت نیست بلکه کنشی (فونکسیونی) است بی‌نهایت پویا و تغییرپذیر. باید گفت تخیل شعر پیتزی دارای قدرت و توان واقع‌سازی است، همیشه معترض، خرده‌بین، منقد و ایرادگیر است و کلام موجز شعر وی حمله و هجومی به عادات ذهنی انسان است.(۱۴)

گیاه گشنیزی رویان بر سینه
فرشته‌ای که واکنش نشان می‌دهد
به فراغ‌بالی خاصِ منطق!
***
جای داغِ میخ‌ها تاب خوردنِ تهی
به هر بالیدن سروی بردبارانه
رنج کشیدنِ سگی.
***
گرداگرد پلکان یک ردیف پله از دوزخ
برای خارج شدن برای داخل شدن برای ماندن
دشتی صورتی‌رنگ بی‌هیچ چشمه‌ای

۳
زبان آپولونی ِ(۱۵) پیتزی، زبان پیشگویانه‌ی یک پیام‌آور هیچ است. پیام‌آوری که رسالتی پاره‌پاره و رو به ویران را بر دوش می‌کشد و این هنگامی‌ست که جهان در سکوتی مطلق فرو رفته است و هر از گاهی پژواک هذیان‌آلود انسانیتی به زوال رفته به صورت ارتعاشی سست و لرزان طنین‌انداز می‌گردد و اربوس (۱۶) همچنان حاکمیت خویش را در جهان گسترش می‌دهد. به گفته‌ی پیتزی: «شاعران اغلب واپسین طبقه‌اند چرا که پیام‌آوران هیچ‌اند و اغواگران – اغواکنندگان‌اند؛ پیشگامان برنشاندن پرچمی خیالین بر حاشیه مصب رود یا بر کناره‌ی پر شکوه دندان.»

زبان پیامبرانه – پیشگویانه و آخر الزمانی پیتزی با استعاره‌ی درونی سکوت بسان شلاقی خلاقانه از درد هستی داشتن در جهان سخن می‌گوید. زبانی متناقض، آکنده از خلأ، شیطانی و در عین حال مقدس‌مآب که با عصر انسانی ما هماهنگ است. در جای‌جای ِ شعر پیتزی می‌توان ردپای مطالعات دانش علمی – ادبی و مکاشفه‌ای ژرف از راه شهودی که زاده‌ی ادراک حسی است را پی‌گیری کرد.

الفبا مرده است
گوشه‌ی کوچک مرده است
فرشته‌ی کوچک مرده است
سنجاب مرده است
اسباب‌بازی مرده است
بازیگر نمایش مرده است
نصب‌کننده‌ی اعلامیه‌ی فیلم‌ها مرده است
کتابدار مجازی دیجیتالی مرده است
شکوه خیالین مرده است

«مکاشفه» در شعر نیرویی است که خود ِ شاعر از آن بی‌خبر و در واقع با آن بیگانه است. آفرینش یک اثر هنری ناب به این بی‌خبری شاعر از نیروی مکاشفه‌ی خویش استوار است. به همین دلیل بیان اثر هنری «بیان مبهم» و اثر فاقد آشکارگی و صراحت معنایی است. فقدان تعریف دقیق پیام یکی از ویژگی‌های هنر ناب است. به اعتقاد هگل (۱۷) اثر هنری‌ای که صرفا بخواهد همان چیزی را بیان کند که پیش‌تر در اندیشه وجود داشته هیچ ارزشی ندارد. هگل می‌گوید: «در هنر ساختن یعنی آفریدن مهم است، و نه بیان چیزی که پیش تر وجود داشته است.» فقدان تعریف دقیق و اندیشیده، یعنی ناروشنی یا ابهام معنایی برای یک اثر هنری چیزی است اساسی و بنیادین، زیرا هنر وجه یا شیوه‌ای از آگاهی است که در ماده یا دنیای بیرونی جای می‌گیرد و از توصیف مفهومی می‌گریزد و باز به اعتقاد هگل هنر از یک سو منش شهودی دارد و این هم بر لحظه‌ی پیدایی و آفرینش آن باز می‌گردد، و هم بر لحظه‌ی دریافت و ادراک آن از سوی مخاطب. در واقع چیزی در اثر هنری هست که از نیاز همیشگی ما به آزادی در کار آفرینش آغاز می‌شود؛ اما از این فراتر می‌رود. هنر شکلی از اندیشیدن است. شکلی که ضرورت خود را پی می‌گیرد و فراتر ا

ز خردورزی متعارف می‌رود. تجربه‌ی بشری در همه‌ی دوره‌های ادبی و هنری ثابت کرده است که هنرمند بیمار و منزوی خود را وقف هنرش می‌کند، تنهایی او با بی اعتنایی جهان، و کارشکنی بی‌هنران کامل می‌شود. اما در اوج فقد و مصیبت به رسالت خود مومن باقی می‌ماند. پس به کار خود ادامه می‌دهد و پس از مرگ شهرت می‌یابد. زندگی‌اش از عشق‌های پرشور و سودایی (شومان)، دلبستگی‌های محکوم به شکست (برامس)، جدایی‌های ناشی از مرگ (نووالیس)، یا نتیجه‌ی اخلاق اجتماعی و سنت‌ها و از بیماری (شوپن)، مرگ‌های زودرس (شوبرت)، رنج‌های بیان‌ناشدنی و ایمان خدشه‌ناپذیر به نبوغش (بتهوون) سرشار است. در این‌جا مایل‌ام مقاله‌ی خود را با این جمله از نووالیس (۱۸) به پایان برسانم که «شعر همان هنر پویایی روان است.»

با سپاسی صمیمانه از مارینا پیتزی.

پی‌نوشت:

۱ – Leibniz )1716 – ۱۶۴۶)، فیلسوف آلمانی.

۲ – نیکلا گریمالدی، استاد فلسفه در دانشگاه سوربن پاریس. برای مطالعه‌ی بیشتر نگاه کنید به:

انسان پاره‌پاره. گریمالدی. نیکلا. ترجمه‌ی عباس باقری. نشر نی. ۱۳۸۲. ص ۱۷.

۳ – Arthur Schopenhauer (1860 – ۱۷۸۸)، فیلسوف آلمانی.

۴ – همان. ص- ۳۴.

۵ – به نقل از افسانه‌ی سیزیف. کامو. آلبر. ترجمه‌ی علی صدوقی. م. ع. سپانلو. نشر دنیای نو.

۶ – به نقل از گفت و گوی اثمار موسوی‌نیا با مارینا پیتزی.

۷ – Bertolt Brecht (1898 – ۱۹۵۶)، نمایشنامه‌نویس آلمانی.

۸ – ب. برشت، برگردان ف. بهزاد، تهران، ۱۳۵۷، ص ۱۶۳.

۹ – Marina Pizzi (1955 – )، شاعر معاصر ایتالیایی.

۱۰ – Tanathus، تاناتوس در اساطیر یونان خدای مرگ و مظهر مرگ است. او پسر نوکس (شب) و برادر هوپنوس (خواب) است. در روان‌شناسی فروید نماد غریزه مرگ است که نقطه مقابل غریزه جنسی یا اروس می‌باشد و بر طبق دیدگاه فروید در انسان همواره کشمکشی میان غریزه‌ی جنسی و غریزه‌ی مرگ وجود دارد. تاناتوس نشانه‌ی تمایل به وانهادن جدال زندگی و بازگشت به سکون و گور می‌باشد.

۱۱ – Metaphor، به معنای استعاره، از واژه‌ی یونانی Metaphora گرفته شده که خود مشتق است از Meta به معنای»فرا» و Pherein، «بردن». مقصود از این واژه دسته‌ی خاصی از فرایندهای زبانی است که در آن‌ها جنبه‌هایی از یک شیء به شیء دیگر «فرابرده» یا منتقل می‌شوند، به نحوی که از شیء دوم به گونه‌ای سخن می‌رود که گویی شیء اول است.

۱۲ – Gille Deleuz (1925- 1997)، فیلسوف فرانسوی.

۱۳ – wordsworth (1770 – ۱۸۵۰)، شاعر انگلیسی.

۱۴ – برای مطالعه‌ی بیشتر پیرامون بحث تخیل و استعاره نگاه کنید به:

روان‌کاوی آتش. باشلار. گاستون. جلال ستاری. نشر توس. ۱۳۷۸.

۱۵- Apollo، یکی از بزرگ‌ترین خدایان در نزد یونانیان و رومیان: خدای اصلی پیشگویی و الهام.

۱۶- Erebos، تاریک‌ترین ژرفاهای جهان زیرین.

۱۷ – Georg Wilhelm Friedrich Hegel، (۱۷۷۰- ۱۸۳۱)، فیلسوف آلمانی

۱۸ – Novalis (1772 – ۱۸۰۱)، شاعر آلمانی که طبیعتی عرفانی، مذهبی و جویای اسرار داشت.

❋ ❋ ❋

مطالب دیگر فیروزه در همین زمینه :

شعر به مثابه کنشی انقلابی – گفت و گو با مارینا پیتزی

زیرزمینی از کتاب‌های بیدخوردهبرگردان چند شعر از مارینا پیتزی