نگریستن، فعالیتی است خلاقانه که به تلاش نیاز دارد. هر آنچه در زندگی روزمره میبینیم، کم و بیش با عادتهای اکتسابی دستخوش تغییر شکل میشوند و تلاش برای دیدن چیزها بدون آنکه شکلشان دچار تحریف شود به چیزی چون شهامت نیاز دارد.
«آنری ماتیس»
موجودات زنده و بیجان اطراف ما هر کدام به واسطه تعاملاتی که با یکدیگر دارند منشاء اتفاقات و تغییراتی هستند که با خود ماجراها و یا حداقل یک ایده اولیه یک داستان را همراه دارند. مهم این است که با نگاهی دقیقتر و همدلانه به آنها بنگریم. با گوشِ چشم صدایشان را بشنویم و راه را برای بیان قصهای که دارند هموار سازیم. این مجموعه سعی دارد تا راهی باشد که اطرافمان را بهتر ببینیم و راحتتر از آنها بنویسیم.
بخش اول – جایی برای لکهها
بخش دوم – دستیار
—
نولی باهوشتر از آنی است که تصور میکردم. بدون آنکه دستور مستقیمی دریافت کند مشغول به کار شد. این طرف و آن طرف پرید واز داخل مونیتورش چیزهایی نشانم داد. چیزهایی که در نگاه اول نامفهوم به نظر میآمدند اما رفته رفته به تصاویری معنادار تبدیل میشدند. نولی توجه من را به لکههای اطرافم دریافته بود و به سرعت از لکههای مختلف اسکن میگرفت، آنها را آنالیز میکرد و تصاویری با مفهومی که از لکهها بدست آورده بود نمایش میداد.
نولی کار جالبتری هم انجام داد. او اشیاء را به این جمع اضافه کرد. روی دستگیره کروی شکل در نشست و داخل منیتورش صورت باریک یک دلقک را که دماغی کوفتهای و مدور و دهانی که به حالت تعجب باز بود را نشانم داد.
نگاهم را به در و دستگیرههای دیگر انداختم. آنها هم صورتهایی بودند که با من حرف میزدند. صورتهایی باریک با دهانهایی عمودی و چشمهایی متعجب یا نگران. میشد از زبان هر کدامشان داستانی شنید. احتمالا حکایتهای بهتر مال قدیمیترها بود. نولی قدیمیترین دستگیره را نشانم میدهد. دستگیرهای که شکسته، کمی کج است و روی در آویزان به نظر میرسد. جای کلیدش کاملا خالی است و دهانی باز و گویا دارد.
او از سالها پیش میگوید. از مستاجرهای قبلی. از آدمهایی که پیش از ما در این مکان رفت و آمد میکردند. از تاریکی شب و روشنایی روز. از ایام شلوغی و روزهای تعطیل. از ضربهای که باعث شکسته شدن دماغش شده بود، میگوید:
«روزی که مستاجرهای قبلی میخواستند از این اتاق بروند، کمد بزرگ کنار پنجره را هم با خود بردند. غافل از اینکه کمد از پنجره و توسط نقاله و طناب به اتاق آورده شده بود. اما موقع رفتن میخواستند این دوست قدیمی را که فقط دو سانتیمتر اضافه داشت، به زور از در عبور بدهند. کمد بین چهارچوب و درگیر کرده بود. کارگرها فشار میدادند و من ناله میزدم. صدای اصطکاک ما گوشهایشان را آزار میداد ولی آنها ول کن نبودند. عاقبت کمد از در عبور کرد اما زه کناره کمد شکست، کمد سقوط کرد و پایه اش با بینی من برخورد کرد و بینیام به همراه پیچ پایینی شکست و من آویزان شدم.»
این داستان که از صدای درون یک شی به گوشم رسید میتواند صحنهای از یک فیلم باشد مثلا افتتاحیه آن. با این ماجرای کوتاه میتوانم به مخاطب این حس را القا کنم که قرار است در فیلم من ماجرای یک عبور دشوار بیان شود. یا اینکه در صحنهای، حس قهرمان فیلم را با این ماجرا تقویت کنم. مثلا قهرمان من عجله دارد و کمی عصبی شده و دست به کاری نامعقول میزند که باعث اتفاقی دیگر و پشیمانی او میشود. از این قبیل ماجراهای مقوم و مکمل در اطراف من به وفور یافت میشود که نیاز به نگاهی عمیقتر دارد.
کنار پنجره جای کمد خالی بود. دیوار اتاق به قاعده آن کمد روشنتراز اطرافش دیده میشد. زیر کمد موکت نشده بود. سرامیک بود. نولی روی سرامیک ولو شد. اول گمان کردم به چرت نیم روز رفته، اما باحرکتی شطرنجی و منظم تمام سطح سرامیک را طی کرد وبعد اسکنی را که از سرامیک گرفته بود نشانم داد. تصویری رویایی که فقط درکودکی آن را تجربه کرده بودم. نولی من را به کودکیم باز گردانده بود. فریاد زدم نولی تو معرکه ای!