فیروزه

 
 

فیلمسازی در وقت اضافه!

سه برش از کارنامهٔ سینمایی عزیزالله حمید‌نژاد به بهانه اکران «آناهیتا»

فیلمسازی ۳۲ ساله‌ای را تصور کنید که بعد از کسب تجربیاتی موفق در ساخت آثار کوتاه با اولین فیلم بلندش خوش می‌درخشد و توانایی‌هایش را رسیدن به لحنی جدید در سینمای دفاع مقدس به رخ می‌کشد. هور در آتش نه تنها به عنوان اولین اثر بلند یک فیلمساز بلکه به عنوان یکی از تأثیرگذارترین فیلم‌های دوران خود محسوب می‌شود و تحسین‌های زیادی را متوجه خود می‌کند؛ اثری که حمید‌نژاد در کارگردانی آن از تجربیات خود در ساخت فیلم‌های کوتاه بهره می‌برد. پاسگاه آبی، زندگی در ارتفاعات، مرثیهٔ حلبچه و در فراق دوست فیلم‌های کوتاهی بودند همگی در دههٔ شصت ساخته شدند و حمید‌نژاد با کارگردانی آنها می‌تواند مهارت لازم را برای تولید اولین فیلم بلندش به دست بیاورد. در میان این فیلم‌ها زندگی در ارتفاعات و مرثیهٔ حلبچه‌ فیلم‌های بهتری هستند و در جشنوارهٔ فیلم فجر هم جوایزی به خود اختصاص می‌دهند. اما هور در آتش تجربه‌‌ای متفاوت در سینمای جنگ محسوب می‌شود که با نگاهی به دور از احساسات‌گرایی‌های مرسوم داستان سرراست خود را روایت می‌کند و از نقطه نظر رعایت قواعد و اصول سینمایی هم اثری قابل دفاع محسوب می‌شود. باباعقیل در این فیلم با مسیری پر پیچ و خمی که برای ملاقات با پسر رزمنده‌اش طی می‌کند مخاطب را به شناخت جدیدی از حس و حال موجود در میدان نبرد و روحیات رزمندگان می‌رساند که در فیلم‌های جنگی آن دوران کمتر بازآفرینی شده است و به همین دلیل نمونه‌ای منحصر به فرد و توجه برانگیز محسوب می‌شود. هور در آتش در جشنوارهٔ فیلم فجر سال ۱۳۷۰ جایزهٔ ویژهٔ هیئت داوران را به خانه می‌برد و در چندین و چند رشتهٔ دیگر هم نامزد می‌شود. تقریباَ اکثر منتقدان هم به آن روی خوش نشان می‌دهند و به کارگردان جوانی که در اولین فیلم خود چنین نگاه عمیق و باورپذیری به سوژهٔ انتخابی‌اش داشته است خوش‌آمد می‌گویند.

فیلمبرداری ۴۳ ساله‌ای را تصور کنید که بعد از تجربیات مهجوری در فیلم‌های ستارگان خاک و قلهٔ دنیا با اشک سرما بار دیگری بحث انگیز می‌شود و نام خود را بر سر زبان‌ها می‌اندازد. ستارگان خاک که در نمایش عمومی مشکلاتی به همراه داشت داستان نبش قبر شهیدی را تعریف می‌کرد که جسدش پس از ۱۰ سال هنوز سالم مانده بود. لحن مأیوسانهٔ حاکم بر این فیلم می‌توانست در ادامهٔ رویکرد تلخ حمید‌نژاد در هور در آتش ارزیابی شود و امتدادی بر دید جزئی‌نگر وی نسبت به وقایع آشنای پیرموانش باشد؛ نگاهی که در قلهٔ دنیا و داستان نوجوانانهٔ آن وجود نداشت و به همین دلیل باعث ناکامی آن فیلم شد. اشک سرما اما بار دیگر حمید‌نژاد را در قامت فیلمسازی می‌شناساند که شناخت خوبی از زبان سینمایی دارد و می‌تواند با خلق یک موقعیت دراماتیک بسیار جذاب تأثیر قابل توجهی بر مخاطب خود بگذارد. گرفتار شدن کاوه و روناک در غار کوهستانی آنهم درست در موقعیتی که روناک قصد جان کاوه را کرده است اما خودش بوسیلهٔ وی نجات می‌یابد ایدهٔ درخشانی است که به برگ برندهٔ اشک سرما تبدیل می‌شود و آن را به یکی از بهترین آثار سینمای ایران در نخستین سال‌های دههٔ ۸۰ تبدیل می‌کند. علاوه بر بازی‌های خوب پارسا پیروزفر و گلشیفتهٔ فراهانی، کوهستان‌های برفی اشک سرما هم مانند نیزارهای تماشایی هور در آتش غنای بصری چشم‌نوازی به فیلم می‌بخشند و مضمون چالش‌برانگیز آن را با هنرمندی بیشتری به تصویر می‌کشند.

این بار فیلمساز ۵۰ ساله‌ای را فرض کنید که بعد از چند سال کم‌کاری و فعالیت‌های جسته و گریخته‌ای مانند مشاوره به مهرشاد کارخانی برای کارگردانی فیلم گناه من یکباره تصمیم می‌گیرد برخلاف مسیر موفقی که در پرداختن به مسائل مرتبط با جنگ و دفاع مقدس داشته است به سراغ سوژه‌‌ای به ظاهر اجتماعی برود و توانایی‌های خود را در عرصهٔ جدیدی از فیلمسازی محک بزند. اشک سرما انتظارات را از فیلم بعدی حمید‌نژاد بالا برده است و سینمادوستانی که کارنامهٔ فیلمسازی وی را فیلم به فیلم دنبال کرده‌اند کنجکاوی زیادی برای تماشای اثر جدیدش دارند. اما اقتباس از پژوهش‌های علمی دکتر ایموتو ژاپنی دربارهٔ تأثیرپذیری مولکول‌ها ‌و کریستال‌های آب از عوامل محیطی عجیب‌ترین ایده‌ای است که حمید‌نژاد می‌تواند برای فیلم جدیدش به سراغ آن برود! آنهم با فیلمنامه‌ای درهم و مغشوش که شخصیت‌هایش در احوالات غریبی سیر می‌کنند و ماجراهایش با منطق داستانی میانه‌ای ندارند. فارغ از این کاستی‌ها عجیب بودن فیلم بیشتر از این جهت خودنمایی می‌کند که فیلمسازی مانند عزیزالله حمید‌نژاد در مقام کارگردانی‌اش تکیه زده است؛ فیلمسازی که در مصاحبه‌های کوتاه و بلند خود به هیچ صراطی مستقیم نمی‌شود و فیلم ساختن دربارهٔ پژوهش‌های علمی جوانان این مرز پرگهر را مهم‌ترین نقطهٔ قوت فیلمش می‌داند. دلایل زیادی برای به چالش کشیدن حمید‌نژاد و آناهیتایش وجود دارد؛ راحت‌ترین راه شاید مقایسهٔ حاصل کار با نمونه‌های انبوه خارجی باشد که سوژهٔ علمی در آنها زیرساخت لازم را برای خلق یک درام حتی نصفه و نیمه که آناهیتا از آن هم بی‌بهره است فراهم می‌کند؛ نمونه‌اش همین فیلم متوسط پیوند / Splice وینچنزو ناتالی که ایدهٔ خلق یک موجود عجیب و قریب در آن با سرگذشت شخصیت‌هایش گره می‌خورد و ماجراهای کنجکاوی‌برانگیزی را خلق می‌کند. اصلاً مهم نیست که شخصیت‌ها در آناهیتا پردازش درستی ندارند و دست به رفتارهای عجیب و غریبی می‌زنند؛ این هم مهم نیست که سوژهٔ علمی فیلم به جای اینکه صرفاَ نقش یک مگ‌گافین را در ساختار اثر بازی کند بر فیلم سوار شده و کلیت آن را تحت الشعاع قرار داده است. بلکه مهم این است که واقعاَ نمی‌توان باور کرد آدمی با تجربه و سابقهٔ حمید‌ نژاد واقعاَ آن را کارگردانی کرده است؛ آدمی که روزی روزگاری بهروز افخمی در موردش گفته بود «فیلمساز مهجوری است که آثار خوبش همیشه دست کم گرفته می‌شوند.» باید دید بهروز افخمی بعد از تماشای آناهیتا کماکان همین نظر را در مورد فیلمساز هم‌نسل خودش دارد؟