سنپطرزبورگ جزء فیلمهایی است که میزان لذت بردن از آنها تا حد زیادی به انتظار تماشاگر از فیلم و سازندگانش بستگی دارد. بعید است اگر کسی صرفاً برای تماشای یک کمدی بامزه با صحنههای خندهدار و شوخیهای مفرح پا به سالن سینما بگذارد از تماشای سنپطرزبورگ سرخورده شود. اتفاقاً سنپطرزبورگ از این نظر میتواند فیلم نسبتاً موفقی باشد؛ چرا که تقریباً بدون باج دادن به مخاطب به مصاف رقبای خود در چرخهٔ اکران میرود و برای سرگرم کردن وی به تمهیدات دمدستی و سخیف که این روزها از سر و کول سینمای ایران بالا میروند تن نمیدهد. با همین پیشفرض سنپطرزبورگ میتواند یکی از مهمترین فیلمهای سال و حتی یکی از بهترین آثار ایام اخیر باشد. سینمای ایران به حضور امثال بهروز افخمی و پیمان قاسمخانی نیاز دارد و سنپطرزبورگ نشان میدهد حتی یک فیلم ضعیف از این افراد به انبوه فیلمفارسیهای صلحمیرزایی(ها) و سهیلی(ها) شرف دارد!
سنپطرزبورگ بی برو و برگرد فیلم پیمان قاسمخانی است. قاسمخانی از یک طرف با سهم پررنگش در نوشتن فیلمنامه و از طرف دیگر با بازی در یکی از نقشهای کلیدی بار اصلی فیلم را به دوش کشیده است. فیلمنامهای که وی اینبار با کمک برادرش نوشته مانند اکثر کارهای قاسمخانی متکی بر کمدی موقعیت، تیپسازی و استفاده از دیالوگهایی است که در لحظه تأثیر حسی زیادی بر تماشاگر میگذارند. فیلمنامهٔ وی حداقل در نیمهٔ اول ریتم بسیار خوبی دارد و با گذشتن از مقدمات وقتگیر به سرعت مخاطب را با داستان درگیر میکند. قاعدتاً این ریتم جذاب که در کارگردانی هم به خوبی بازآفرینی شده مدیون هوشمندی قاسمخانی(ها) در سکانسبندی فیلمنامه و در مرحلهٔ بعد تدوین مستانه مهاجر بوده است.
با این حال مشکلاتی در فیلمنامه وجود دارد که با سرایت به کلیت فیلم مانع تبدیل شدن آن به یک کمدی ماندگار در تاریخ سینمای ایران میشود. در واقع اینبار هم مانند سایر کارهای قاسمخانی تماشاگر به جای اینکه تحت تأثیر داستان فیلم قرار بگیرد و با کلیت فیلم به عنوان یک اثر سینمایی ارتباط برقرار کند مجذوب ایدههای جذاب و بامزهای میشود که قاسمخانی(ها) در فیلمنامه تعبیه کردهاند. ایدههایی مانند فلاشبک به ماجرای سرگذشت قاسمخانی در زندان یا نحوهٔ ارتباط وی با اندیشه فولادوند. تجربه نشان داده فیلمنامههای پیمان قاسمخانی در گذر زمان هم بیشتر همین ایدههای خود را به رخ میکشند. ماندگار شدن شوخیهای فیلم مارمولک و یا متلکهای کلامی مجموعهٔ پاورچین مثالهای خوبی برای این وجه از قضیه هستند. فیلمنامهٔ سنپطرزبورگ هم با همین رویکرد نوشته شده و گرچه حداقل در مقیاس طرح اولیه سر و ته مشخصی دارد و برعکس بسیاری از فیلمهای اخیر سینمای ایران در رعایت اصول ابتدایی داستانگویی لنگ نمیزند، اما در پرداخت و بسط ایدهٔ اولیهٔ خود از بعضی جهات با کاستیهایی مواجه است.
این کاستیها با تأکید بیش از حد بر شوخیها و خردهایدههای بامزهٔ و به حاشیه رفتن محور اصلی داستان تشدید شده است. به همین دلیل است که بعضی از صحنهها صرفاً برای خنداندن مخاطب در فیلم گنجانده شدهاند و حذف آنها چیزی از داستان فیلم کم نمیکند. گاهی اوقات هم بیتوجه به منطق داستانی صرفاً برای خلق یک موقعیت بامزه سر و کلهٔ آدمها در صحنهای از فیلم پیدا میشود؛ مثل جایی که پیمان قاسمخانی همراه با شیلاخداداد از تونل زیرزمینی به کلیسا میآیند و اصلاً معلوم نیست چرا و چطور از سد راه سروش صحت که نقش مستخدم خانه را بازی میکند گذشتهاند. سوار بودن شوخیها بر کلیت کار شاید در سریالها یا مجموعههای تلویزیونی که فیلمنامهنویس مدت زمان بیشتری برای ارتباط با مخاطب در اختیار دارد چندان به کار آسیب نزند اما در یک فیلم سینمایی امتیازی منفی برای کار محسوب میشود و ارزشهای آن را زیر سؤال میبرد.
از طرف دیگر لحن طنزی که قاسمخانی(ها) برای فیلمنامه انتخاب کردهاند فاقد یکدستی و یکنواختی لازم است و در یک سوم انتهایی فیلم و مشخصاً در سکانس کلیسا و فاش شدن معما شکل عوض میکند. در واقع کمدی موقعیتی که تا قبل از سکانس کلیسا تماشاگر را سرگرم کرده جای خود را به یک کمدی ابزورد میدهد که در سکانسهای قبلی برایش زمینه چینی نشده و به همین دلیل کاملا نچسب به نظر میآید. این تغییر جنس کمدی در سکانس کلیسا (که نوعی نقطهٔ اوج هم برای فیلم محسوب میشود) تغییر لحن فیلم را به همراه میآورد و چون در بخشهای انتهایی فیلم هم قرار دارد باعث میشود خندههای مخاطب در سکانسهای قبلی بر دهانش بماسد و بامزگی ابتدای فیلم جای خود را به یک بیمزگی نه چندان خوشایند بدهد.
در سنپطرزبورگ به جای اینکه تواناییهای فیلمنامه نویسی قاسمخانی اثبات شود قدرت بازیگری وی و مهارتش در خلق یک تیپ جذاب کمدی به رخ کشیده میشود. وی با استفادهٔ هوشمندانه از میمیک صورت، بیان و حتی نحوه راه رفتن بیشتر از بازیگر خوبی مثل محسن تنابنده جلوه میکند. در چنین فیلمی با چنین داستانی محسن تنابنده به دلیل جایگاهش در گرهگشایی پایان فیلم عملاً باید نقش پررنگتری داشته باشد و یا حداقل به عنوان یک زوج کمدی حضوری همارز با قاسمخانی داشته باشد. اما حضور قاسمخانی به دلیل شیطنتهای بامزهاش (که در همهٔ موارد ایدههای خلاقانهای نیستند اما خوب اجرا میشوند) بیشتر به چشم میآید.
***
سنپطرزبورگ با تمام ضعفهایش فیلمی است که باید دیده شود تا سینماروها یادشان بیاید غیر از متوسل شدن به شیوههای مشمئزکننده هم راههایی برای خنداندن مخاطب وجود دارد و میتوان با حضور عوامل حرفهای سینمای فیلمی نسبتاً آبرومند ساخت که گلیم خود را از آب بیرون میکشد. حکایت سنپطرزبورگ میان فیلمهای ماههای اخیر همان حکایت بیابان و لنگه کفش کهنه است. سنپطرزبورگ نه چیزی به کارگردان افول کردهای مثل افخمی اضافه میکند و نه تواناییهای قاسمخانی را برای نوشتن یک فیلمنامه شسسته رفته به رخ میکشد. واقعیت این است که سینمای ایران آنقدر به دام فیلمهای سخیف و مبتذل افتاده که حتی در مواجهه با فیلمی مثل سنپطرزبورگ باید کلاهمان را هوا بیندازیم و به ایدهها، تکهها و کنایههای بامزهاش قناعت کنیم. همینکه سازندگان سنپطرزبورگ برای سرگرم کردن مخاطبشان حداقلهای سینمایی را رعایت کردهاند غنیمتی است که در برهوت سینمای ایران حداقل برای لحظاتی دلمان را خوش میکند.
۱ اسفند ۱۳۸۹ | ۰۰:۳۰
بسیاز فیلم ضعیف و بدی بود…
۱۰ اسفند ۱۳۸۹ | ۱۴:۲۹
سلام
من دیشب این فیلم رو دیدم. نقد خیلی خوب و منصفانه ای بود.
ممنون
۱۱ اسفند ۱۳۸۹ | ۰۰:۱۳
سلام
با صحنه های اضافی موافقم و اینکه بیشتر از این ها جا داشت روی خصوصیات شخصیتی هر دو نقش کار بشه تا حداقل طنز غنی تری داشته باشه.
طنز فیلمی مثل due date هم از تقابل دو شخصیت کاملا متفاوت شکل می گیره و این تضاد تا پایان فیلم حفظ می شه و بار طنز را به دوش می کشه ولی ما جایی از فیلم می بینیم که کریم به شکل و شمایل فرشاد در میاد و توی موقعیت حساس قرار می گیرند و تا موقعی که از خانه خارج می شن با وجود پتانسیل بالا (به جز یک صحنه) هیچ صحنه ای که دال بر خصوصیات شخصیتی کریم باشه و ما را به خنده بیاندازه نمی بینیم.
غافل گیری و رو دست زدن یکی از اصلی ترین و جذاب ترین ارکان های فیلم طنز به شمار می ره. کاری که توی سن پطرزبورگ در چند جا به خوبی از این ویژگی استفاده می شه و در خیلی از جاها به راحتی از کنارش می گذره.
در مجموع فیلم لذت بخشیه و اگر عوامل همت می کردند خیلی راحت می توانستند صحنه هایی از فیلم را ماندگار کنند و دیالوگ هایی از اون را به تکیه کلام های روز جامعه تبدیل کنند و خاطره انگیزی فیلم را دو چندان کنند.
در هر صورت دیدنش را در یک روز معمولی به همتون توصیه می کنم…