نام امریکای لاتین که میآید یاد چه چیزهایی که نمیافتیم. ماتادور، گیتار فلامنکو، صدسال تنهایی، سیگار برگ هاوانا و فیدل کاسترو و ارنستو چهگوارا. فوتبال نفسگیر برزیل که همین یکی دو روز پیش ضرب شست سه هیچشان نصیب ما شد. تازه اینها تیم اصلی نبودند که در نود دقیقه نود گل بزنند. روز سن فرمین که گاوها را ول میکنند توی خیابان. وقتی ادبیات امریکای لاتین مطرح میشود خوسه و ژوزه را کمتر قاطی میکنیم، فوتبال که گزارش نمیکنیم. ادبیات امریکای لاتین ادامهٔ ادبیات اسپانیا و پرتغال است که سنت ادبیاش با دن کیخوته (دن کیشوت) پیوند دارد. اسپانیا همین یکی را هم که داشته باشد برای کل ادبیاتش کافی است. اما کم نیست. به مدد کشورگشایی و جهانگردی و باقی قضایا زبان اسپانیایی در محدودهٔ جغرافیایی خود نماند و گسترش یافت. رئالیسم جادویی هم یادآور زبان اسپانیایی است و هم جادوی الدورادو شهر طلا. هر چند عمده محور جغرافیایی آن از مکزیک در امریکای شمالی تا جنوبیترین نقطه ربع مسکون کش آمده و به استثنای برزیل که زبانش پرتغالی است همه به آن زبان مینویسند. واقعیت این است که هرجا نشود به زبان صریح و سلیس سخن بگوییم پای طنز و هزل و هجو و مطایبه پیش میآید. اسپانیا و کشورهای همزبان آن عمدتاً از دیکتاتوری در عذاب بودهاند، برای همین نویسندگانش به ادبیاتی روآوردهاند که هم سخت و هم پیجیده است. طنزهای گزنده بورخس، کورتاسار، اینفانته و دیگران از این دست است. در همهٔ این آثار حاکم گردن کلفتی هست که همه چیز را برای خودش میخواهد و از همه نسق میگیرد. مطابق معمول همهٔ آنهایی که به زور بازو و برق لوله تپانچه و یمین و یسارشان مینازند در زبانآوری کم میآورند، همیشه مورد تمسخر قرار میگیرند. برای همین هم هست که ادبیات اسپانیایی زبان سیاسیترین ادبیات جهان است. البته اگر بنا باشد بیانیه بدهد دیگر ادبیات نیست، شعار است. پس به طنز رو میآورد. داستانهای سیاستزدهٔ خشن مارکز و یوسا، داستان نویسندگان و روزنامهنگاران درگیر در دنیای گرفتار. ترکیبی از رئالیسم و سوررئالیسم و طنز گزنده، داستان مقاومت سرخپوستها، مقاومت کارگران، مقاومت پارتیزانها و…مارکز و فوئنتس و یوسا هرکدام از منظری به زندگی پیرزنان در امریکای جنوبی و امریکای شمالی میپردازند. مارکز و فوئنتس چپ میزنند و یوسا راست. اما همهٔ آنها در یک نکته مشترکاند با زور و گردن کلفتی و استبداد مخالفاند. همهشان مستبدان را دست میاندازند. یک بار در مصاحبهای که از او ترجمه کردم گفته بود «در دورهٔ ما نمیشد نویسنده باشی و به چپ گرایش پیدا نکنی. چپگرایی راه عدالت و برابری و بهترین روش مبارزه با امپریالیسم و استعمار تلقی میشد. آن وقت خیلی چیزها اتفاق افتاد. در دهه ۶۰ بارها به کوبا رفتم و کمکم تردیدم آغاز شد و نگاهم به مسائل کمی انتقادآمیز شد.»
تا دلتان بخواهد داستان کوتاه و رمان نوشته که در بازار کتاب روزمینی و زیرزمینی ریخته. بخوانید و لذت ببرید. البته بعضی از آنها ترجمهشان خود طنز است، بلکه فراتر. خب مترجم مادر مرده دیده متن سخت است و سردرنمیآورد، اسمش هم که رئالیسم جادویی است، ضایعات بار آورده. مجبور بوده. کاری است که کرده به بزرگواریتان ببخشید.
غرض از این مقدمه افزون از متن این بود که بهانه بگیریم برای جایزه نوبل ادبیات امسال که به ماریو بارگاس یوسا اختصاص یافت. چرا ماریو بارگاس یوسا سؤال خیلیهاست. اما چرا به او ندهند. او که سالهاست قلم میزند و بهترین آثار این عرصه را خلق کرده. دست کمی از مارکز ندارد. خوشبختانه بیشتر آثارش به فارسی ترجمه شده. امیدوار باشیم البته همهاش ترجمه شود. این البته فقط امید و آرزوست. به فارسی میخوانید: واقعیت نویسنده ، موجآفرینی با ترجمه مهدی غبرایی، دختری از پرو با ترجمهٔ خجسته کیهان، چرا ادبیات، عیش مدام: فلوبر و مادام بواری، گفتوگو در کاتدرال، مرگ در آند، جنگ آخر زمان، سور بز با ترجمهٔ عبدالله کوثری، جشن بز نر ترجمه دیگری از همین کتاب است که جاهد جهانشاهی انجام داده، عصر قهرمان با ترجمهٔ هوشنگ اسدی، همین کتاب با ترجمهٔ احمد گلشیری به نام سالهای سگی ترجمه شده، زندگی واقعی آلخاندرو مایتا ترجمهٔ حسن مرتضوی، سردستهها، ترجمهٔ آرش سرکوهی، نامههایی به یک نویسنده جوان، ترجمهٔ رامین مولایی، مردی که حرف میزند ترجمه قاسم صنعوی. البته باید به اینها اضافه کرد داستانهای کوتاهی را که در مجموعههای داستان امریکای لاتین آمده است. در مجموعه دوجلدی داستانهای کوتاه امریکای لاتین با ترجمه عبدالله کوثری، در برج بلور و زن وسطی با ترجمه من و داستانهایی که این سو و آن سو چاپ شده است.
«… دوشیزه کتا خواب بود، رویش به طرف او بود، یک دستش روی رانش بود و یک دست دیگرش آویزان، و لخت لخت. آن وقت بود که از پشت گرده تیره دوشیزه کتا، یک بازوی سفید و موهای شبق مانند خانم را دید که آن طرف تخت خوابیده بود و ملافهای رویش افتاده بود. راهش را گرفت که برگردد، کف اتاق انگار پوشیده از خار بود، اما از در بیرون نرفته بود که یک کنجکاوی سمج وادارش کرد دوباره نگاه کند: سایهای کمرنگ، سایهای تیره، هر دو ساکت، اما چیزی غریب و خطرناکی از تخت پیش میآمد و آمالیا دید که اژدها از آینهٔ بالای تخت جدا میشود. شنید که یکیشان توی خواب زیر لب زمزمهای کرد، و ترسید. در را بست به نفس نفس افتاده بود. روی پلهها زیر خنده زد و دست به دهان به آشپزخانه دوید، داشت از خنده خفه میشد. کارلوتا، کارلوتا دوشیزه کتا کنار خانم خوابیده، و صدایش را پایین آورد و به حیاط خلوت نگاه کرد، هر دوشان بیلباس، هر دوشان لخت. په، دوشیزه کتا همیشه شبها میماند، و ناگهان کارلوتا خمیازهاش را برید و صدایش را پایین آورد، هر دوشان بیلباس لخت لخت؟…»
جایزه نوبل امسال در میان گمانهزنیها مختلف به نفر ته جدول رسید. آدونیس، آسیه جبار، هارومی موراکامی، و جویس کرول اوتس هم بودند. از یک بابت هم خوشحال باشیم که این آثار دوباره خوانده خواهد شد.