فیروزه

 
 

تجربه زیبایی شناختی؛ مسئله‌ی محتوا

رویکرد تأثیر محور
رویکرد شناختی
رویکرد ارزش‌شناختی

رویکرد محتوا محور

تا این‌جا داعیه‌هایی را بررسی کردیم که طبق آن‌ها، کل تجربیات زیبایی‌شناختی توأم با برانگیختن احساسات، مشغولیت مستقیم یا ارزیابی به خاطر خود آن‌ها (حداقل به صورت ذهنی) بوده است. گرچه شاید موارد فراوانی باشند که صحت این داعیه‌ها را نشان می‌دهند، ندیده‌ایم که هیچ یک از این نگره‌ها در سطح جهانی همواره مصداق داشته باشند.

در هر صورت به نظر می‌آید که یکی از جنبه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی آثار هنری، فراگیر و عمومی است، این که همه تجربه‌های فوق اُبژه‌ای دارند. تمام تجربیات زیبایی‌شناختی هنر محتوایی دارند. این موضوع به نوبه خود نشان می‌دهد که شاید این وضعیت تجربی خاص حداقل تا حدی از جنبه محتوای آن تعریف‌پذیر باشد، از جنبه انواع اُبژه‌هایی که به سوی آن‌ها هدایت می‌شود. به دلایل آشکار ما این برنامه پژوهشی را رویکرد محتوا محور به توصیف تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هنر می‌نامیم.

اما چه چیز محتوای تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را تشکیل می‌دهد؟ وقتی از هنر سخن می‌گوییم، معمول‌ترین گزینه‌هایی که تاکنون ذکر شده‌اند شامل شکل اثر هنری و ویژگی‌های زیبایی‌شناختی آن است که ویژگی‌های بیانی بخش بسیار عظیم و خصوصاً ارزش‌مند زیر طبقه آن را تشکیل می‌دهند. درعین حال شکل، زیبایی‌شناسی و ویژگی‌های بیانی اثر هنری به شیوه‌های مختلفی با هم تلاقی می‌کند. گاهی شکل منجر به ویژگی‌های زیبایی‌شناختی از جمله وحدت می‌شود، درحالی‌که توالی، تکامل یا هم‌جواری کیفیات بیانی می‌تواند شکل اثر هنری را پدید آورد. شکل و ویژگی‌های بیانی و زیبایی‌شناختی، همچنین تعامل بین این عناصر جزو اُبژه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب می‌شوند که بیش از همه به آن‌ها اشاره شده است، همچنین مواردی هستند که کمترین بحث و جدل بر سر آن‌ها صورت می‌گیرد.

علاوه بر این تجربه‌ی زیبایی‌شناختی غالباً به روشی پیش می‌رود که در آن عناصر فوق با هم ترکیب می‌شوند و توجه و آگاهی ما را نسبت به خود شکل می‌دهند. پس مشاهده و درک روشی که پرسپکتیو از طریق آن چشم را به مرکز روایی تصویر هدایت می‌کند، خود نوعی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است. در نتیجه اُبژه دیگر تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، رابطه شکل، ویژگی‌های بیانی، مختصات زیبایی‌شناختی و تعامل ما در پاسخ به آن‌ها، نسبت به روش شکل‌گیری آن‌ها و هدایت واکنش‌های ما است. پس نگره‌پرداز محتوا محور تجربه‌ی زیبایی‌شناختی گمان می‌برد که اگر توجه ما به سوی شکل اثر هنری و/ یا ویژگی‌های بیانی آن و/ یا به تعامل این مؤلفه‌ها و/ به روشی که در آن عوامل ذکرشده واکنش ما را نسبت به اثر هنری شکل می‌دهند، جلب شود، چنین تجربه‌ای زیبایی‌شناختی خواهد بود. به عبارت دیگر، توضیح تجربه‌ی زیبایی‌شناختی ما را قادر می‌سازد تا مجموعه‌ای تفکیک‌شده از شرایط کافی را برای رده‌بندی تجربیات زیبایی‌شناختی آثار هنری فراهم آوریم. بدین‌ترتیب تجربه‌ای زیبایی‌شناختی است که مشتمل بر فهم سوژه آگاه باشد و به روش‌های زیر حکم شود: به وسیله سنت، اُبژه، و/ هنرمند، ساختار شکلی اثر/ ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و/ یا بیانی ابژه و/ یا پدیدآمدن این مؤلفه‌ها از ویژگی‌های اساسی اثر و/ یا روش تعامل این مؤلفه‌ها با یکدیگر و/ یا به صورتی که نیروهای شناختی، ادراکی، احساسی یا تخیلی سوژه را مخاطب قرار می‌دهند. (۲۸)

باید گفت که شاید ابژه‌های دیگری از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی وجود داشته باشند که می‌توان آن‌ها را به این فهرست افزود. به هر حال با توجه به سنت، این‌ها معمول‌ترین، تکراری‌ترین و غیر قابل بحث‌ترین هستند، پس بر مبنای این سنت می‌توانیم بگوییم که حتی نامتقاعدکننده‌ترین یکی یا اغلب این شرایط، صریح‌ترین روش برای تعیین این موضوع است که آیا تجربه‌ی هنری یا یکی از مؤلفه‌های آن زیبایی‌شناختی است یا نه.(۲۹) حسن فهرست مذکور این است که برخی از بحث‌انگیزترین نمونه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را کنار می‌گذارد. مثلاً تشخیص ساده این موضوع که بازنمایی، فرضاً بازنمایی یک تصویر به طور مرسوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب نمی‌شود. تماشا، تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نیست، پس در فهرست گنجانده نشده است.

فهرست مورد بحث با تفکر پیرامون مؤلفه‌های آثار هنری گردآوری شده است که توجه به آن‌ها باعث رضایت می‌شود یا حداقل میان افرادی که می‌خواهند راجع به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی صحبت کنند، بحث برمی‌انگیزد. گفته می‌شود که ملاحظه‌ی نتایج اخلاقی چنین اثر هنری‌ای برای رفاه اجتماعی معمولاً ربطی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی ندارد، پس در فهرست قرار نگرفته است. این موضوع باعث می‌شود تا رویکرد محتوا محور برتر از رویکرد ارزش‌شناختی باشد، زیرا شاید یک نفر به طور غریزی برای تفکر در مورد نتایج اخلاقی اثر هنری ارزش قایل شود، اما چنین تأملی مبدل به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی خواهد شد و در تضاد با روال مرسوم قرار خواهد گرفت. از سوی دیگر همه پذیرفته‌اند که شکل، اُبژه تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است، حتی اگر معتقد نباشند که این تنها اُبژه تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است. بدین ترتیب در صدر فهرست نگره‌پرداز محتوا محور قرار می‌گیرد.

به علاوه گرچه شکل، اُبژه بدیهی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب می‌شود، نباید باعث شود تا چیزی را نفی کنیم که غالباً آن را فرمالیسم (شکلگرایی) می‌نامیم. منتقدان فرمالیسم به دلیل آن که نگره مذکور تلاش دارد که مسئله تفکیک را با تعریف هنر به منزله شکل دلالتگر حل کند، با آن مخالف‌اند. در هر صورت استفاده از شکل (فرم) برای تعریف تجربه‌ی زیبایی‌شناختی باعث می‌شود که هیچ چیز در مورد این موضوع گفته نشود که آیا شکل به طریقی معیاری برای جایگاه هنری هست یا نه. درضمن مخالفان این تصور که توجه به شکل، شرطی لازم برای تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است، هیچ مسئله‌ای با من ندارند، زیرا من شکل را صرفاً یکی از اعضای مجموعه‌ای تفکیک‌شده از شرایط کافی می‌دانم.

اگر توجه توأم با درک به سوی شکل اثر هنری معطوف شود، پس تجربه‌ای زیبایی‌شناختی خواهد بود. چنان‌که قبلاً گفتم منظورم از شکل اثر هنری، مجموعه‌ای از انتخاب‌هایی است که برای تشخیص مقصود یا هدف اثر هنری در نظر گرفته شده است. اگر اُرگانیسمی را از جنبه بیولوژیک بررسی کنیم، مانند این است که مؤلفه‌های اُرگانیسمی را بررسی کنیم که مرتبط با عملکرد بیولوژیک آن هستند. بررسی اثر هنری از جنبه شکل، همان بررسی مؤلفه‌هایی از اثر است که مرتبط با عملکرد شکلی هستند – بررسی مؤلفه‌هایی از اثر (و هماهنگی آن‌ها) که منظور یا هدف اثر را می‌شناسانند. توجه به شکل اثر توجه به طرح آن است، به روشی که اثر قرار است طبق آن کار کند. توجه به این موضوع که چگونه فضاگذاری در سطر آخر شعر ا. ر. آمُنس با عنوان «زن زیبا» از جنبه بصری جناس‌هایی را تقویت می‌کند که وی به دشواری می‌خواهد از واژه «پاییز» درآورد، نمونه‌ای از توجه به شکل یا طرح اثر است. (۳۰)

ویژگی‌های زیبایی‌شناختی منبع دیگری برای تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هستند. برخی از مثال‌ها شامل موارد زیر است: بررسی و جست‌وجوی اندوه در موسیقی، عظمت آشکار ساختمان، توازن در مجسمه، و سبکی گام‌های کسی که حرکات موزون انجام می‌دهد. این‌ها تجربیات زیبایی‌شناختی هستند. به علاوه چنان‌که این فهرست کوتاه و ناقص نشان می‌دهد تا جایی که تجربیات زیبایی‌شناختی می‌توانند طیفی از اُبژه‌ها را در برگیرند، برخی از این‌ها ویژگی‌های حسی هستند، مانند سنگینی (بزرگی) و سبکی، سایرین‌، مانند توازن را می‌توان ویژگی‌ها گشتالت نامید. از سوی دیگر اندوه، ویژگی انسان‌انگارانه‌ای است. همچنین شاید ویژگی‌های بیانگر را بتوانیم حداقل با دو مسیر متفاوت و نه مسیرهایی که به‌طور متقابل بازدارنده باشند درک کنیم: یا از طریق برخورداری از احساسی مشابه که با تشخیص پیکربندی‌های خاص احساسی در فرد برانگیخته می‌شود (مثلاً بدون آن‌که خودمان احساس اندوه کنیم، می‌توانیم به اندوه درخت بید پژمرده و گریان توجه داشته باشیم).

البته در مقایسه با مواردی که تاکنون بررسی کرده‌ایم، حتی انواع بیشتری از ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر هم وجود دارند. ویژگی مشترک تمام آن‌ها اتکا به واکنش است، تا جایی‌که وجود آن‌ها بستگی به مخلوقاتی چون ما با حساسیت‌ها و نیروهای تخیلی‌مان دارد. این مختصات در ویژگی‌های اولیه و ثانوی اُبژه‌های توجه مداخله می‌کنند، همچنین در ویژگی‌های خاص ارتباطی از جمله ویژگی‌های هنری – تاریخی، مثلاً ژانر یا عضویت در رده‌ای خاص. ویژگی‌های زیبایی‌شناختی از این ویژگی‌های رده پایین‌تر برمی‌آیند، آن‌ها کیفیاتی برای پیشبرد تأثیرها یا عواطفی بر موجوداتی در پس‌زمینه با قابلیت‌های ادراکی و تخیلی ما هستند.(۳۱)

چون ویژگی‌های زیبایی‌شناختی متکی بر واکنش هستند، شاید برخی استدلال کنند که تعیین تجربه‌ی زیبایی‌شناختی با استفاده از آن‌ها جنبه چرخه‌وار دارد. اما برای تعریف و تعیین چیزهای چون شکل یا ویژگی‌های زیبایی‌شناختی نیاز به استفاده از مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناسی نداریم. این‌ها را می‌توان بدون اتکای آشکار یا پنهان بر مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی تعیین کرد. ما قبلاً شکل را با این شیوه تعیین کرده‌ایم، پس ویژگی‌های زیبایی‌شناختی آثار هنری گرایش‌هایی برای پیشبرد تأثیرها یا احساسات، مشخصاً بیان حالت، شکل‌دهی (ساختن مَجاز، استعاره‌پردازی)، هم‌حسی ((synesthesia یا تطبیق متغیر، وضوح ادراکی، سازمان‌دهی گشتالت و/ یا قدرت کیفی که از ویژگی‌های اساسی آثار در پیوند با مخاطبان آگاه با حساسیت‌های استاندارد انسانی و نیروهای تخیلی برمی‌آیند. این موضوع درست است که چنین توضیحی به ظرفیت‌های انسانی برای تجربه اشاره دارد، اما تا جایی که هیچ رویکردی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی انجام نشده، هیچ نوع حالت چرخه‌واری هم وجود ندارد.

درآثار هنری بصری و صوتی، ویژگی‌های زیبایی‌شناختی به نحو غالبی در پیشبرد روش‌هایی دخالت دارند که از طریق آن‌ها آثار به شکل پدیداری ظاهر می‌شوند و فراسوی عملکرد ویژگی‌های اولیه و ثانوی آن قرار می‌گیرند. در آثار ادبی ویژگی‌های زیبایی‌شناختی معمولاً کمتر با خطاب مستقیم سر و کار دارند و اصولاً از توصیفاتی در متن ظهور می‌کنند که با تخیل پیوند دارند. گرچه این اظهارات مختصر به ندرت می‌توانند توضیحی جامع در مورد ویژگی‌های زیبایی‌شناختی ارائه دهند، در هر صورت نشان می‌دهند که می‌توان تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را از جنبه محتوای آن شناخت، بدون ارجاع به حالات احساسی مانند لذت، بی‌تفاوتی یا غیره، یا ویژگی‌های ارزیابانه همچون ارزش‌مند یافتن این تجربه‌ها به خاطر خودشان.

در حالی‌که رویکرد ارزش‌شناختی به تجربه‌ی زیبایی‌شناسی از حیث عرضه اطلاعات شدیداً دچار کمبود است، رویکرد محتوا – محور می‌تواند به زیبایی‌شناسان علاقه‌مند بگوید که برای برخورداری از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی چه باید بکنند – زیرکی و ذکاوت به خرج دهند: به شکل، ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و سایر جنبه‌های آثار هنری توجه نشان دهند. البته این کار را باید با درک، از جنبه راه‌بردها و تکنیک‌های خاص ادراک انجام داد. ولی گرچه شاید این راه‌بردها و تکنیک‌ها در عرصه هنر از شکلی به شکل دیگر و از ژانری به ژانر دیگر متفاوت باشند، می‌توان آن‌ها را با جنبه‌های خاص و بدون توسل چرخه‌وار به تجربیات زیبایی‌شناختی تشریح کرد. مثلاً اگر یک نفر شعر می‌خواند، به درستی او را توصیه می‌کنند که به نقطه شکست مصراع توجه داشته باشد – در آن‌جا به طور خاصی مکث کند و سپس به طنین‌ بیانگر آن گوش فرا دهد.

به همین ترتیب کسی که می‌خواهد با جدیت تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را مطالعه کند، باید به رویکرد محتوا محور روی بیاورد، زیرا این رویکرد با دقت خاصی به متغیرهای هدایتگر این تجربه – ویژگی‌ها و تکنیک‌های درک – می‌پردازد.

شاید طرفداران رویکردِ شناختی تصور کنند که با گنجاندن عنصر درک در رویکرد محتوا محور به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی، ما به مرزهای آن‌ها تعدی کرده‌ایم، زیرا این موضوع روشن است که نگره‌پرداز محتوا محور هر نوع برخوردی با شکل یا ویژگی‌های زیبایی‌شناختی اثر هنری را تجربه‌ی زیبایی‌شناختی نمی‌انگارد، بلکه آن‌ها را تجربیات شناختی مناسب قلمداد می‌کند. این موضوع درست است، اما فکر می‌کنم که این قلمروی خاص و متمایز رویکردِ شناختی نیست. در عوض به گمانم هر رویکردی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی دارای چنین کیفیتی است. آن‌چه کلاً لازم داریم، این است که سوژه با درک و فهم به اثر هنری بپردازد. نکته متمایز در مورد رویکرد شناسانه به اثر این است که برخوردی نزدیک از نوع سوم با اثر هنری را می‌طلبد. اما چون این شرط لازم نیست (می‌توانیم شکل یک اثر پیش‌ساخته را بدون تماشای آن درک کنیم) و چون رویکردِ محتوا محور تعهدی به آن ندارد، رویکرد محتوا محور به نظر برتر از رویکرد شناسانه می‌نماید تا جایی که رویکرد دوم از سایر رویکردها به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی قابل تمایز است.

شاید بعضی‌ها مرا متهم کنند که با محدود ساختن تجربه آثار هنری به توجه و درک ویژگی‌های شکلی و زیبایی‌شناختی آثار و تعامل آن‌ها با یکدیگر و با حساسیت‌ها و تخیل ما، دامنه تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را به شکل نامناسبی محدود ساخته‌ام. زیرا شاید واکنش‌های مشروع دیگری هم به جز این، از جمله کشف و درآوردن بینش‌های اخلاقی در چنین آثاری انجام می‌شود. به هرحال فرضی که مبنای این نقد را شکل می‌دهد، این است که مفهوم تجربه‌ی زیبایی‌شناختی باید آن‌قدر گسترده باشد تا هر نوع واکنش موجه نسبت به اثر هنری را در خود بگنجاند، بدین ترتیب بر مبنای کاربردهای سنتی می‌گویم که تجربیات زیبایی‌شناختی صرفاً یک خانواده از این نوع واکنش‌ها را تشکیل می‌دهند که البته رده مهمی نیز هستند و می‌توانیم آن‌ها را به نحوی مناسب در قبال آثار هنری از سر بگذرانیم.

رده‌بندی گسترده‌تر واکنش‌های موجه به آثار هنری را «واکنش‌های هنری» بنامید. تجربه‌ی زیبایی‌شناختی یکی از انواع واکنش‌های هنری و آموزش اخلاقی، نوع دیگری است. فکر می‌کنم این روش برای پرداختن به موضوع هماهنگی بهتری با چگونگی کاربرد معمول این مفهوم دارد. مسلماً این روش نسبت به نمونه‌هایی از رویکرد ارزش‌شناختی که شاید به منزله‌ی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی محسوب شوند، بهتر در این سنت قرار می‌گیرد، جایی که خواننده، بیننده یا شنونده، تجربه خود از دریافت بینش اخلاقی در یک اثر هنری را از جنبه ذهنی برای خود ارزش‌مند می‌شمارد.

معمولاً اشاره شده که تجربیات زیبایی‌شناختی نه صرفاً به طور مشخص از آثار هنری بلکه همچنین از طبیعت نشأت می‌گیرند. در واقع شاید برخی بگویند که شرح مناسب از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی باید حرفی هم در مورد واکنش نسبت به هم هنر و هم طبیعت داشته باشد. گرچه شرح محتوا محور که در بالا از آن دفاع کردم، بر محور تجربه‌ی زیبایی‌شناختی از هنر قرار شکل گرفته است، در عین حال شاخه‌ها یا رشته‌های دلالتگر دیگری هم برای تحلیل تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت دارد. مسلماً طبیعت به روشی که ما مفهوم شکل را در مورد آثار هنری به کار می‌بریم، فاقد شکل است. به هر صورت تا جایی که شکل را از جنبه کارکردی درک می‌کنیم، می‌توانیم به روشی مشابه از توجه به طبیعت برای درک طرح شکلی آثار هنری اشاره کنیم. از جنبه کارکردی مشخصاً می‌توانیم به آثار هنری بپردازیم و روش‌هایی را بررسی کنیم که در آن‌ها طرح‌های یک نظام زیست‌محیطی از فرآیندها، فشارها و محدودیت‌های طبیعی به وجود آمده است. اَلن کارلسن این شیوه از توجه به هنر را «نمونه محیطی طبیعی» نامیده است.(۳۲) پس توجه به آثار هنری شباهتی نیز با تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت می‌یابد، در حالتی که توجهی آگاهانه و طبیعت‌باورانه به فرجام‌شناسی ((teleology آشکار فرآیندها و چشم‌اندازهای طبیعی به وجود می‌آید.

در همین روند، توجه به ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر آثار هنری، شباهت‌های نزدیکی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت هم دارد، چنان‌که طبیعت غالباً ما را از جنبه احساسی تحت تأثیر قرار می‌دهد یا به طرقی ما را برمی‌انگیزد که حساسیت‌ها و تخیل ما را به خود مشغول می‌دارد، در نتیجه ما برای آن ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر قایل می‌شویم.(۳۳) پس اگر لازم باشد تا شرحی قانع‌کننده از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هنر ارائه بدهیم، چنین شرحی با تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت هم ارتباط می‌یابد، در نتیجه رویکرد محتوا محور می‌تواند این نیاز را با توجه ویژگی‌های شکلی و بیانی آثار هنری برآورده سازد که مشابهت فراوانی با انواع تجربه‌ی زیبایی‌شناختی از طبیعت دارد، تجربیاتی که عمدتاً شناخته شده‌اند.

اگر امتیاز رویکردهای تأثیر محور، شناختی و ارزش‌شناختی به تجربه‌ی زیبایی‌شناختی هنر این باشد که نکات مفید و قابل مقایسه‌ای در مورد تجربه‌ی زیبایی‌شناختی طبیعت مطرح می‌سازند، رویکرد محتوا محور هم از چنین امتیازی برخوردار است.

خلاصه و نتیجه‌گیری

به نظر می‌آید که رویکردهای تأثیر محور، شناختی، ارزش‌شناختی و محتوا محور پذیرفتنی‌ترین توضیحات را مورد تجربه‌ی زیبایی‌شناختی به ما ارائه می‌دهند. این موضوع به نفع رویکرد تأثیر محور است که بسیاری از تجربیات زیبایی‌شناختی هنر لذت (یا ناخشنودی) به‌ وجود می‌آورد و این موضوع جای بحث ندارد. البته کیفیات تجربه‌های زیبایی‌شناختی بسیار متنوع‌اند، در واقع آن‌قدر متنوع که نمی‌توان آن‌ها را بر اساس فرمولی مجرد یا توصیف پدیداری از جمله لذت تعیین کرد و در واقع موضوع بدتر آن که برخی از تجربیات زیبایی‌شناختی شاید هیچ نوع تأثیر ملازم با خود، لحن احساسی یا کیفیتی از این دست نداشته باشند.

به همین ترتیب شاید تجربیات زیبایی‌شناختی کاری به ارزیابی ارزش خود نداشته و شاید هم داشته باشند، از جمله این که چیزی به خاطر خودش ارزش‌مند قلمداد شود. مثلاًَ اشاره می‌کنم که شعری دارای قافیه وحدت‌بخش الف/ ب/ الف/ ب است، ولی این موضوع من یا سایر خوانندگان آگاه را مجاب نمی‌کند تا آن را چه از جنبه ذاتی و چه از جنبه کاربردی ارزش‌مند تلقی کنیم. به علاوه در چنین مواردی لازم نیست که چنین تجربه‌ای را منفی ارزیابی کنیم. شاید برخی از تجربیات زیبایی‌شناختی را با بی‌تفاوتی ملاحظه کنیم، بدین صورت که از جنبه ذاتی و کاربردی نه خوب و نه بدند، ، درست همان‌طور که شاید از جنبه احساسی نسبت به چنین تجربیاتی بی‌تفاوت باشیم.

بلاخره شاید با دنبال کردن شرحی شناختی از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی واکنشی نسبت به شکل آثار خاصی – از جمله مثال‌هایی از هنر مفهومی – داشته باشیم، بدون آن که مستقیماً با اثر هنری مورد بحث مواجه شویم. پس این داعیه متمایز از توضیحات شناختی – این‌که شباهت مستقیم با عوامل محرک مربوطه لزوماً شرط تجربه‌ی زیبایی‌شناختی است‌- نادرست است.

بنابر این تا جایی‌که شرح محتوا محور از تجربه‌ی زیبایی‌شناختی آثار هنری فاقد معایب رویکردهای رقیب خود است، هیچ ایراد آشکاری هم ندارد و حتی از مزایای خاصی خصوصاً از جنبه آگاهی‌بخشی و اطلاع‌دهی هم برخوردار است. در شرایط حاضر، چنین شرحی همچون بهترین اسبی است که در این مسابقه خاص اسب‌دوانی می‌توانیم روی آن شرط ببندیم.

پی‌نوشت‌:

۲۸. چنان‌که شاید تأکید بر درک/ فهم در این فرمول‌بندی نشان می‌دهد، من بُعدِ شناختی تجربه‌ی زیبایی‌شناختی را محمل اصلی ارزش آن می‌دانم.

۲۹. برخی از مفسران پرسیده‌اند که چه چیز باعث می‌شود این فهرست گرد آید؟ آیا ماهیت‌هایی چون ارزیابی به خاطر خود هر چیز است که این اُبژه‌ها را در کنار هم قرار می‌دهد؟ چرا بر اساس عرف، درک ویژگی‌های شکلی، زیبایی‌شناختی و بیانگر اثر یک‌پارچه انجام می‌شود؟ به گمانم این وضعیت از جنبه تبارشناسی بهتر قابل توضیح است. وقتی نخستین بار مفهوم زیبایی‌شناسی مطرح شد، مردم شکل را چیزی در نظر گرفتند که می‌شد آن را دید یا شنید (چیزی که تجلی می‌یابد) مانند خطوط هندسی در اَشکال یک نقاشی یا پژواک یک تِم در موسیقی. به همین نحو آن‌ها ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر را در حکم چیزهایی دیدند که می‌شد آن‌ها را به وسیله حواس یا نوعی بازنمایی درونی در اثر تخیل دید یا شنید. اگر قاطعانه سخن بگوییم، چنان‌چه دیده‌ایم این امر باعث نمی‌شود تا مفاهیم مناسبی در مورد شکل یا ویژگی‌های زیبایی‌شناختی و بیانگر بیابیم. در هر صورت همین تفکیکِ نادرست است که باعث می‌شود تا طبق سنت این چیزها را تحت عنوان اُبژه‌های تجربه‌ی زیبایی‌شناختی کنار هم قرار دهیم. نگره‌پرداز محتوا محور ترجیح می‌دهد تا به این نوع تجربه (مثلاً تجربه شکل) مشخصاً در چارچوب خود آن بپردازد و آن‌ها را صرفاً به معنایی تقلیل‌گرایانه در حکم یک مجموعه تلقی کند. پس آن‌ها تبدیل به مجموعه‌ای منفک از شرایط لازم برای چیزی می‌شوند که به طور صوری و تحت عنوان تجربه‌ی زیبایی‌شناختی به ما عرضه شده است.

۳۰. «زن زیبا» سروده آ. ر. اَمُنس:
بهار
زیر
گام‌های او
به پاییز
تبدیل گشته است.

۳۱. Jerrold Levinson (2001).

۳۲. Allen Carlson (2000), Part I.

۳۳. Noel Carroll (2001c).