فیروزه

 
 

چرا سالینجر؟

از وقتی کار داستان را جدی گرفتم و درگیر شدم، اگر می‌خواستم کتابی را به کسی معرفی کنم و بعداً پشیمان نشوم، یکی از اولین گزینه‌هایم سالینجر بود. هنوز هم هست. سالینجر با نُه داستانش، سالینجر با ناتور دشتش، سالینجر با فرنی و زویی‌اش. از همان ابتدا سالینجر برای من با بیشتر نویسنده‌های وطنی و غیروطنی فرق داشت. برای خیلی‌های دیگر هم سالینجر علی‌رغم تعداد معدود کارهایش ماندگار است. نه به خاطر زبان صمیمی و لحن گیرای داستان‌هایش و نه گره‌هایی که به آن‌ها انداخته‌است. داستان‌های سالینجر چندان پیچیده نیستند ولی شخصیت‌هایش چرا. آن‌چه از این داستان‌ها در ذهن همه ما مانده‌است، همین شخصیت‌ها هستند. رفتارها، دغدغه‌ها و یا تصمیم‌های‌شان را تا مدت‌ها پیش خودمان مرور می‌کنیم و هر بار بیش از پیش آن‌ها را دوست خواهیم داشت.

شاید بد نباشد جور دیگری سؤالم را مطرح کنم. وقتی که از سالینجر حرف می‌زنیم از چه حرف می‌زنیم؟ هر کس با داستان‌نویسان بزرگ آمریکا آشنا باشد، به خوبی می‌داند که سالینجر شبیه هیچ کدام آن‌ها نیست. مانند همینگوی شخصیت‌های منحصر به فرد را در موقعیت‌های ناب قرار نمی‌دهد که طعم شکست و ناامیدی را به مخاطب بچشاند، یا کارور و براتیگان نیست که با فرم و محتوای داستانش گرد سرد پوچی و انحطاط را به خواننده در حال مرگ تزریق کند.

سالینجر بیش از آن‌که به فکر فرم و ساختار داستانش باشد، خود داستان و مضمون آن برایش اهمیت دارد. به جای آن‌که بخواهد با بازی‌های زبانی و فرمی مخاطب را تحت سیطره خود بگیرد، ساختار داستان را رها می‌کند تا هماهنگ با مضمون آن شکل بگیرد. موقعیت‌ها و شخصیت‌ها را از میان نمونه‌های آشنا -و نه دم‌دستی- انتخاب می‌کند تا احساس غریبی نکنیم. سالینجر با این صمیمیتش از ما می‌خواهد به داستانش فکر کنیم، از زاویه نگاه راوی به داستان نگاه کنیم و مثلا از خودمان بپرسیم چرا سیمور گلاس در روزی به آن خوبی خودکشی می‌کند، چرا فرنی و زویی هم‌چنان سیمور را الگوی خود می‌دانند، و یا هلدن کالفیلد دنبال چیست؟

اشتباه است اگر فکر کنیم در این داستان‌ها ما با یک سالینجر یهودی، مسیحی و یا بودایی روبه‌رو هستیم؛ کسی که روبه‌روی ما نشسته‌است و داستان می‌گوید، بدبختی‌ها و دردهای شخصی‌اش را به رخ ما نمی‌کشد. ما با نویسنده‌ای طرف‌ایم که دغدغه انسان دارد و آدرسی که از انسان می‌دهد با بسیاری از نویسنده‌های دیگر فرق دارد: انسانی فرا‌تر از گرفتاری‌های روزمره، فارغ از تمایلات شخصی و حتی فارغ از عشق خاکی. این انسان به دنبال فطرت می‌گردد، فطرت پاک. نمونه‌های مختلف را بررسی می‌کند، شکست می‌خورد اما خسته نمی‌شود و همچنان به جستجوی خود ادامه می‌دهد. این آدرس به آن چه ما انسان می‌خوانیم و انتظار داریم خیلی نزدیک است، خیلی نزدیک‌تر از انسان رئالیست‌ها و اگزیستانسیالیست‌ها. و حتی بیشتر نویسنده‌های وطنی.


comment feed ۳ پاسخ به ”چرا سالینجر؟“

  1. زهره شریعتی

    سوال خوبی بود و جواب خوبی هم داده بودید. فطرت پاکی که البته در کودکان هست و نه یزرگسالانی که کودکی را فراموش کرده اند… مطلبتان خیلی به درد پایان نامه من خورد : بررسی مقایسه ای آموزه های بودا در آثار هرمان هسه و سلینجر…

  2. مریم

    سلام …
    بسیار موافقم خوب گفتین که دنبال محتوا بود

  3. داریوش

    سالینجر را از نخستین ترجمه بر نه داستان خواندم و هر بار مشتاقانه در انتظار کار دیگری که از او ترجمه شود. آن چه در این یادداشت ذکر شد جزئی از تجربه شخصی من با سالینجر نیز بود خصوصن فرنی و زویی و کتاب سیمور. بسیار ممنون