وسط راه مدینه تا مکه جایی اتوبوس نگه داشته بود و همه برای تجدید وضو یا نوشیدن فنجانی چای پیاده شده بودند. اتوبوس که خواست راه بیافتد، بهرسم مدیریتی معمولی که برای کنترل جا نماندن مسافران، انسانها را تا حد یک عدد تقلیل میدهد، کسی شروع کرد به شمردن: ۱، ۲، ۳،… ، ۳۶ همه بودند. «سلامتی مسافرای اسلام صلوات!».
رانندهٔ بنگلادشی اما لبخند تلخی زد که باز هم کسی او را نشمرده و به عادت همیشه، شمارش سرنشینان اتوبوس از اولین ردیفصندلیهای بعد از صندلیهای راننده شروع شده!
بیرون از بازی بودن، حکایت همهٔ خارجیهای عربستان است. فرقی هم نمیکند نظافتچی اندونزیایی و برمهای حرمها باشی یا کارگر پاکستانی و افغانی برجها و پاساژهای نیمهکاره. رانندهٔ سودانی اتوبوسهای درونشهری باشی یا پذیرش بنگلادشی هتلها. حتی دکتر مصری درمانگاهها و داروساز عراقی داروخانهها و معلم سوریهای دبیرستانها و حسابدارِ لبنانی شرکتهایشان هم که باشی باز هم «اجنبی» هستی و حقخرید و فروش هیچزمین یا مِلکی را نداری و ۱۰۰سال هم که آنجا زندگی کنی و ۴ زن آنجایی هم که بگیری، تابعیت عربستان را باید توی خواب ببینی و سالبهسال که اعتبار ویزایت سرمیرسد باید عربی را پیدا کنی که درازای دریافت چندهزار ریال، بیاید ادارهٔ مهاجرین و گذرنامهات را بهعنوان کفیل مهر کند.
بیش از یکپنجم جمعیت ۲۶میلیونی عربستان، همین مهاجران اجنبی هستند و من بهعینه این کثرت را در فوجفوج غیرعربهایی که بعداز نمازجمعه، پای پیاده طرف انتهای «شارع ابراهیمالخلیل» مکه میرفتند و غریبمنظرهای از «فَانْتَشِروا فِیالْأُرْض» بهرخ میکشیدند، دیدم. انتهای این خیابان، «محلّهٔ چینیها»ی پاکستانیهاست! محلهای ناتمیزتر و شلوغتر از دیگر خیابانهای مکه و با کوچههای تنگ و تاریکِ درهمپیچیدهای که پلهپله تا خانههای کوچک و چندطبقهٔ بالای کوهها ادامه مییافت. و تابلوهای بیشتر مغازهها به زبان اردو. و با اینکه جمله «أهلا بضُیوفنا و وُفودنا» با بزرگترین و بیسلیقهترین فونت ممکن روی پلاکارد چرک و رنگورو رفتهٔ جلوی خوابگاههای کارگرهای خارجی چشم را میزد اما تو میدانستی که همان «ضیوف» و «وفود» را چطوری صبحبه صبح سوار اتوبوسهای زردرنگ ۵۰ سال پیش مدارس آمریکا (کارتون سفرهای علمی را یاد بیاورید) میکنند و سر ساختمانهایشان میبرند و آن «ضیوف» و «وفود» چهطوری ساندویچهای ناهارشان را روی پلههای پاساژها یا -برای فرار از گرما- در پاگرد توالتهای مسجدالحرام گاز میزنند و بعدش توی حمامهای همان توالتها دوش میگیرند.
محلّهٔالعزیزیهٔ مکّه، با دوسه پاکتْسوغاتی از Bawarith Plaza زده بودم بیرون که ماشینی جلوی پایم تزمز زد. با آن چشمان کشیده و پیشانی بلند و پوست روشن و موهای دماسبی، قیافهاش به عربها نمیخورد اما لهجهاش از عربهای مکه هم حجازیتر میزد. آدرس هتل را گفتم و گفت که میشناسد. سوار که شدم او هم پخش ماشین را روشن کرد: «مطلب دل را طلب از سوی خدا کن/ زانکه بود رحمت او لایتناهی/ عمر کمه صفا کن…»
«أنت تعرف لسان الفارسی؟!»
«من در اصالت از ولایت بخارا میباشم!!»
جوان ۲۲ساله عبدالحفیظ نام داشت و در عربستان بهدنیا آمده بود و میگفت عربی را بهتر از خود عربها میداند. میگفت دانشگاههای اینجا اجنبیها را فقط در مدارس علمیه و شرعیهشان میپذیرند. میگفت از بچگی فقط عربی و ترکمنی میدانسته و ۴سال پیش که نزد اقوامش، پاکستان و افغانستان رفته بود تا شاید بتواند در دانشگاههای آنجا ادامه تحصیل دهد، خود را لال یافته. میگفت توی آن دوسهماهی که افغانستان بوده فقط میتوانسته تا سرکوچه برود و از سوپرمارکت خرید کند و آخر کار که داشته از پاکستان برمیگشته، افسر پلیس گذرنامه سرکوفتش زده: «تو که اردو و پشتو و دری نمیدانی اینجا چه میکنی»؟
همان یکجمله آنچنان به عبدالحفیظ برخورده که جوان را سهساله وادار به آموختن هر آن سهزبان میکند. اما دیر شده بود دیگر و پدر بعد از ۴۰ سال کارگری پیر شده بود و یک عبدالحفیظ مانده بود و ۵ سر عائلهٔ نانخور. از تنبلی و مفتخوری عربها میگفت و از تبعیضی که در حق اجنبیها اعمال میکنند. از خاطراتش در مزارشریف میگفت و از پدربزرگش که چهقدر ایران را دوست داشته و آخر کار در همان ایران مرده. از علاقهاش به امامجماعت قبلی مسجدالحرام میگفت که چطور بعد از جریان کارتونیستهای دانمارکی و تشر زدنش به حکام بیریشهٔ کشورهای عربی سهچهارسالی است کسی از سرنوشتش اطلاعی ندارد. از اذیت و آزار و بدقلقی مسافران ایرانیاش شکوه میکرد و از اینکه هیچوقت کاری به کار عقاید و مذهبشان ندارد. از خیلی چیزها گفتیم و خندیدیم و تصنیف خواندیم و بحث کردیم و جدی شدیم و تعصب ورزیدیم تا به هتل رسیدیم. موقع خداحافظی ایمیل و شماره تلفنش را با یک مشت فندق ترکی توی مشتم ریخت و خواست تا وقتی که دارد فارسی خواندن و نوشتن میآموزد برایش کتاب ایمیل کنم.
عبدالحفیظ و آن رانندهٔ بنگلادشی و خیلی از رانندههای دیگر هنوز از حساب بیروناند اما جمعیتی غیرقابلانکار و متفاوت از بافت عربی آن سرزمین خواهند ماند.