«مرهم» را میتوانیم بازگشت علیرضا داودنژاد بدانیم به سینمایی که میشناسد و از آنِ اوست و پیش از این با «نیاز» نشان داده بود که در این نوع سینما متبحر است. شاید اگر مرهم قصهی پُرمایهتر و فیلمنامهٔ سنجیدهتری داشت تبدیل به بهترین فیلم داودنژاد میشد. مروری کوتاه بر کارنامهٔ داودنژاد نشان میدهد که با صدافسوس او را هم باید جزو فیلمسازانی بدانیم که علیرغم شایستگیها، نتوانستند نقشی اساسی در سینمای ایران ایفا کنند و تنها به جرقههایی گاه و بیگاه بسنده کردند. داودنژاد پیش از انقلاب فیلمنامه چند فیلم تجاری مهم نوشت و در ۲۴ سالگی «شاهرگ» را ساخت. بعد در «نازنین» به آدمهای حاشیهای جامعه پرداخت و نمونهای از نگاه اجتماعی که بعدها جزو مشخصههای سینمایش شد ارائه کرد.
پس از انقلاب از علیرضا داودنژاد «خانهٔ عنکبوت» را به یاد داریم که از بهترین تریلرهای سیاسی سینمای ایران است و هنوز هم دیدنی است. داودنژاد با «نیاز» قدم بزرگی برداشت و نوعی سینمای تجربی و دور از جذابیتهای تجاری ارائه کرد که گویی برخاسته از مکتب سینمای جوان و کانون پرورش فکری بود. او در نیاز تصویری ملموس و واقعی از طبقات فرودست جامعه نمایش داد و بسیار مورد تحسین قرار گرفت چنانکه هر بار فیلمی ساخت منتقدان آن را با «نیاز» مقایسه کردند. او بعد از نیاز میتوانست همان راه را ادامه دهد و فیلمهای مشابه نیاز بسازد اما تجربهگرایی و تنوع طلبی او آنقدر بود که برعکس عمل کرد و در ژانرهای مختلف دست به آزمون و خطا زد. داودنژاد با «عاشقانه» به موضوعات عاطفی و خانوادگی روی آورد و فیلمی خوشساخت در این ژانر ارائه کرد. سینمای خانوادگی خاص داودنژاد با «مصایب شیرین» آغاز شد و پس از آن به مشخصهای ثابت در فیلمهای او تبدیل شد. او با استفاده از اعضای خانوادهاش به عنوان بازیگر برخی از محدودیتهای محرم و نامحرمی در سینمای پس از انقلاب را دور زد و فیلمی گرم و صمیمی ساخت که روابط خانوادگی در آن متفاوت با دیگر فیلمها بود. احترام سادات حبیبیان مادر علیرضا داودنژاد در سینمای خانوادگی او تبدیل به بازیگر قابلی شد؛ اتفاقی که بهندرت روی میدهد و اگر بخواهیم نمونه مشابهی پیدا کنیم باید به مادر کیومرث پوراحمد اشاره کنیم که با قصههای مجید بازیگر شد و همینطور مادر امیرشهاب رضویان که اخیراً در سینمای ایران خوب ظاهر شده است.
متأسفانه پس از مصایب شیرین پشت سرهم فیلمهای بد و ناموفقی از داودنژاد دیدیم که هر یک به نوبه خود از اعتبار او کاستند. «بچههای بد»، «بهشت از آن تو»، «هشت پا» و «ملاقات با طوطی» فیلمهای ضعیف و بیسروتهی بودند که اگر نام داودنژاد بر آنها نبود نمیشد باور کرد او آنها را ساخته. با «هوو» دوباره به تجربهگرایی بازگشت و فیلمی قابل تحمل ساخت اما بعد با «تیغزن» کار را تمام کرد و به کلی ناامیدمان کرد. «مرهم» در ادامه این مسیر ساخته شده است و در مقایسه با فیلمهای دهه هشتاد داودنژاد موفقیتی بینظیر محسوب میشود.
مرهم واجد مؤلفههای آشنای سینمای داودنژاد است: شکاف بین نسلها و آسیبها و نیازهای نسل جوان. فیلم دو روز از زندگی دختری جوان بنام مریم (طناز طباطبایی) و مادربزرگش را نشان میدهد به گونهای که میان این دو روز، دو ماه فاصله هست. دختر که از طبقه فرودستی است بر اثر فشار خانواده و محدودیتهای پدر متعصبش از خانه فرار میکند به مواد مخدر معتاد میشود و بر او آن میرود که بر هر دختر فراری میرود و در فیلم چیز زیادی از آن گفته نمیشود، چرا که تماشاگر واقعیت را میداند. به لحاظ مضمونی میتوان مرهم را به «خونبازی» رخشان بنیاعتماد نزدیک دانست. در خونبازی هم موضوع وظیفه نسل پدرومادران در قبال وضعیت جوانان امروزی مطرح بود. در مرهم تقابل فضای سنتی خانه پدری مریم یا فضاهای مدرنی مثل شهرک اکباتان و یا سعادت آباد که مریم برای تهیه شیشه به آنجا میرود به خوبی نشانگر تفاوتهای نسلی است. مادربزرگ مریم از معدود مادربزرگهای غیرکلیشهای سینمای ایران است. او تنها کسی است که میتواند با مریم ارتباط برقرار کند و مرهمی بر زخمهای روح او باشد. ارتباط میان نسلها خوب تصویر شده است: صحنه حضور مادربزرگ موقع خرید مواد مخدر و در میان جوانان نسل سومی در سینمای ایران نظیر ندارد. شاید ارتباط درست بین نسلی را اخیراً فقط در «فصل بارانهای موسمی» مجید برزگر به این خوبی دیده باشیم.
یکی از مشکلات سینمای ایران این است که در اغلب موارد فرم فیلم با محتوای آن همخوانی ندارد. مرهم از این عیب مبراست؛ نوع اجرای فیلم در همسویی با قصه است، یعنی فرم در خدمت محتواست. داودنژاد نشان میدهد که سرحالتر و امروزیتر از همنسلان دیگرش مثل سیروس الوند و مهدی فخیمزاده و… است. تدوین سریع و جامپکاتهای فراوان و دوربین روی دست سیالی که سایه به سایه آدمها حرکت میکند و پاساژهای کلیپگونه در مرهم متأثر از سینمای روز هستند و برای این فیلم مناسباند. روابط غیرخطی داستان هم به فیلم کمک میکند و چه خوب که میاننویسهایی که زمان هر تکه را میگویند در فیلم گنجانده شده چرا که اگر نبود تماشاگر زمان وقوع حوادث را گم میکرد. فضاسازی کارگردان به گونهای است که گویی عمداً خواسته مرز میان تصویر و واقعیت در جاهایی از بین برود و تماشاگر به این ترتیب بیشتر با فیلم همراه شود. شاید به همین دلیل است که داستان فیلم تا حدی شبیه فیلمهای هندی است: تصادفهای غیرمعمول (رضا در جنگل به مریم برخورد میکند) در فیلم وجود دارد و چفت و بست داستانی ضعیف است و حتی بازیهای کلیشهای و به شدت آماتوری پدر و مادر مریم در صحنهٔ دعوا بسیار گلدرشت است. پایان فیلم و رسیدن مادربزرگ و نوه به هم نیز یادآور فیلمهای هندی است. صحنههایی هم هست که گویی با بیخیالی فیلمساز حذف نشدهاند و در فیلم مانده اند، مثل صحنهٔ حرافیهای مریم و دوستانش در راه شمال و یا فلسفهبافی های رضا برای مریم در ویلا. اما آنچه مرهم را از ورطهٔ احساساتگرایی سینمای هند نجات میدهد اجرای هنرمندانهٔ فیلمساز است. مرهم نشان میدهد که حتی یک فیلمنامهٔ متوسط با اجرای خوب و هنرمندانه میتواند به فیلمی دیدنی و تأثیرگذار تبدیل شود. مرهم تأثیرگذار است و تماشاگر را به فکر فرو میبرد و تلخی آن با نگاه بیطرفانه فیلمساز و شیطنتهایش تعدیل میشود.
داودنژاد نه نصیحت میکند و نه ژست روشنفکرانه میگیرد و از منظر دانای کل به جامعه مینگرد. نهایت حرف او شاید این باشد که نسلهای قبلی اگر نمیتوانند مشکلات جوانان را حل کنند لااقل مثل این مادربزرگ مرهمی برایشان باشند. فیلمساز جوانان نسل سوم را همانطور که هستند نشان میدهد: سرخوش و بیقید و سرگشته و گاهی بامعرفت و مرام (جوان با عینک آفتابی ماشینش را در اختیار مریم میگذارد تا در آن مواد بکشد) و در تقلا برای یافتن جایگاه خود (شخصیت رضا). نسل پدرومادرها (نسل خود داودنژاد) در داستان حذف شده است. پدر و مادر رضا در امریکا هستند و امیدی هم به پدرومادر مریم نیست. در غیاب این پدرومادرها، مادربزرگها هستند که جور زندگی را میکشند و سعی میکنند با نسل جوان ارتباط برقرار کنند. فیلمساز قضاوت نمیکند و هیچ نسلی را مقصر اصلی نمیداند، اما غیاب نسل پدر و مادرها خود به خوبی نشانگر عمق فاجعه است.