فیروزه

 
 

شراره‌ی هاله‌ها

آندره ولتر۱
در دود می‌رود
جهان است؟
یا اشباحش؟

دیگر نه سنگ روی سنگ است
نه تن روی تن
نه کفنی از شن
زمین با هر بادی به ستوه می‌آید

می‌کوشد
دوباره آتش روشن کند
اما برایم چیزی نگذاشته
جز پندار یک شعله

شراره‌ی هاله‌ها
بدن‌ها و خون‌ها را می‌سوزاند

۲
تا سرچشمه، لالایی بی‌خوابی‌اش
را می‌خواند
رود دیگر نمی‌خوابد

هوا ضربه‌ی ترس می‌زند
تا پناهگاه جان‌های مرده

خاک، زخم‌هایش را می‌شوید
و هیولاهایش را
زیر بارانی از نمک

آینه آتش گرفته
مثل هزارتوی نشانه‌هایی که
در آن‌ها دنبال تو می‌گردم

۳
در قلمرو سایه‌ها
با اشک‌ها طبل می‌زنند

به سمت تو می‌آیم
اوریدیس خاکستری‌ام
با دست‌هایی پوشیده
از شب تن تو

نشان‌های به هم آمیخته‌ی ما
در شعله‌ها آشکارند
مثل شعر که
تمام در آغوش‌گرفتن‌های‌مان را
اعلام می‌کند
هی! من چه‌قدر حسودم
فرشته‌ای که نجات پیدا نمی‌کند
با تنها بوسه‌ای که داده
به زنی که دوستش می‌داشت