فیروزه

 
 

قند در دل سینما آب می‌شود

به بهانهٔ فیلم «یه حبه قند» ساختهٔ «سیدرضا میرکریمی»

«یه حبه قند» فیلمی است که اهل سینما را راضی می‌کند و حداقل ابعاد فنی و هنری‌اش در مقیاس سینمای ایران انتظارات را برآورده می‌کند. فیلمی که با تخطی عامدانه از ساختار کلاسیک سه‌پرده‌ای، دو فضای حسی متفاوت (شادی و غم) را بر حادثه‌ای تلخ، لولا می‌کند. اتفاقات ساده‌ای که در طول فیلم می‌افتد برای همهٔ ما آشناست. همهٔ ما این شرایط را دیده‌ایم و بیش‌ترشان را در مورد خودمان لمس کرده‌ایم. از اتفاقات و کنش‌های گُل‌درشت در فیلم خبری نیست. گرهٔ اصلی آن‌قدر بزرگ نیست که مخاطب زیاد منتظر حل‌شدنش باقی بماند. اما درست همین‌جا است که هنر میرکریمی بیش‌تر جلوه می‌کند. آن‌جا که با وجود تمام این طراحی‌ها، مخاطب از فیلم خسته نمی‌شود و تا آخر فیلم هم‌راه می‌شود. فیلم‌ساز شخصیت‌های فیلم را به احتمال زیاد از نمونه‌های واقعی پیرامونش اقتباس کرده است. «یه حبه قند» یک زندگی در جریان است و انسانی که زندگی می‌کند با زندگی ارتباط برقرار می‌کند. آن‌چه مخاطب را از نشاندن پای فیلم خسته نمی‌کند، حادثه‌های مهم و دست نیافتنی نیست؛ بلکه مخاطب آن‌قدر جریان و فضای فیلم را به جریان و فضای زندگی خود نزدیک می‌یابد که گره‌ها و روزمرگی‌های کوچک فیلم را از آن خود می‌داند. فضای داستانی به شدت به زندگی شبیه است. حتا اگر دیگر مردم در چنین فضا و شرایطی زندگی نکنند اما اصل و اصالت‌شان را در چنین موقعیتی می‌بینند. ادامه…