فیروزه

 
 

صلح

بازگشت به سوی تو
مادر!
بس دشوار است
پسرانت
ناراستند و آهن دل… نه؟
شایسته‌ی عشق تو نیستیم
اکنون که سایه‌ی نفرین‌شده‌ی شب جدایمان می‌کند
دورمان می‌کند
از قلبِ درهم فشرده/ تکیده و فرو ریخته‌ی تو
تاریکی
آوار می‌شود برما
سهماگین/ مرگبار/ شوم؛ –
تبری بی‌سیرت بر کنده‌ای بریده

ما را دستی نیست، می‌بینی؟
نه، … این‌ها دست نیست
چنگالی ست درنده
پنجه‌هایی کشیده برای فشردن گلو
بر ابتدای خونراهه‌ای
که به تو می‌رسد
به تویی که می‌مویی و می‌نالی در تنهایی

دندان‌مان نیز نیست
تیغ‌هایی‌ست تیز
ناتوان از رسیدن به لب‌ها/ به صورتِ تو

مادر
زنجیره‌ی دردها
شب‌های کور
گذشت
و سپیده‌دمان ِ مرده زاد
روزن ِ مسدودِ مرگ
آن چه بر ما رفت
مادر
بس ناشدنی بود
چونان دور/ فراسوی مرز ِ زردِ وحشت
اما- و هنوز- تو
دل بسته‌ای به رؤیای میرایت
رؤیایی که در آن
فراموشی
دریاهای دیوانه را رام می‌کند
دل‌بسته‌ی رؤیایت هستی
به تکاپویی بی‌ترحم دچاری
دایره‌ی تباهِ قدم‌های زندان
تکاپویی که می‌خشکاندت
خونت را می‌مکد

بازمان گردان مادر!

خمترک کن سوی ما
شاخه‌ی ناپیدا و ارجمند را
تا به دستان ِ کوتاهِ ما برسد
آن خوشگوارترین میوه
و بگذار تا آن روز
پوستِ تلخ را بشکافیم
زهرابه را تف کنیم
هسته‌ی تیزی که درون‌مان را خواهد خراشید
بیرون اندازیم

بیا باز با تو باشیم
به شادمانی در صلح
با دل‌هایی رها از اندوه

❋ ❋ ❋

اما این که:

سی و چهار سال پیش، در بهار ۱۹۷۹ میلادی (۱۳۵۸ خورشیدی)، در سال جهانی کودک، دومین همایش بین المللی نویسندگان در صوفیه (پایتخت بلغارستان) برگزار شد. یکی از سخنرانان مراسم گشایش ِ همایش، رافائل آلبرتی (Rafael Alberti) شاعر بلندآوازه‌ی اسپانیا بود. آلبرتی در کنار لورکا (دوست نزدیک او) صدای آشنای شعر اسپانیاست برای ما. (آن‌چنان آشنا که چند سال پیش بزرگداشتی برای او در فرهنگسرای ارسباران – با همکاری سفارت اسپانیا- گرفتیم.) صدایی که از سبعیتِ فاشیسم ِ دولتی ِ ژنرال فرانکو خون رنگ است…

آلبرتی در این همایش گفت:

«بگذارید کودکان (همه‌ی کودکان: کودکانی که جان‌شان را در اسپانیا، در جنگِ خوفناکِ جهانی دوم، در ویتنام و در بسیاری از نقاط جهان از دست داده‌اند) در نیروی رفتار ما، در واژه‌های مکتوب و در دست‌های امن ما، ضمانتی مطمئن برای زیستنی آزادانه و در آسایش بیابند. امروز نویسندگانی از کشورهای مختلف در این‌جا گرد آمده‌اند. بیایید همچنان شایسته‌ترین حاملان صلح باشیم، سفرای صلح، عدالت و آزادی یرای همه‌ی انسان‌ها…»

و دیگر این‌که:

بیست و یکم سپتامبر را سازمان ملل متحد «روز جهانی صلح» نامیده است، روزی برای آتش‌بس و حذف خشونت و گرامی‌داشت آرمان‌های صلح جهانی. امسال دبیرکل سازمان ملل، آقای بان کی مون، از مردم جهان خواست که در ساعت ۱۲ (به وقت محلی) در این روز یک دقیقه سکوت کنند. ترجمه‌ی شعر صلح آلبرتی را ( که در واقع، شعری است بی‌عنوان، و عنوان فعلی، پیشنهادِ مترجم است در این‌جا) – که البته خود شاعر، آن را «فریادی رسا» می‌داند- به قربانیان جنگ‌های این سال‌ها، به‌ویژه مردم مسلمان عراق که زخم‌های آمریکایی‌شان همچنان گشوده است، تقدیم می‌کنم.

و باز هم این که:

این شعر و سخنان رافائل آلبرتی را از ترجمه‌ی انگلیسی «اسپاس نیکولف» که در پنجاهمین شماره‌ی مجله‌ی «هنر و ادب بلغارستان» (اوبزور) چاپ شده، به فارسی برگردانده‌ام. متأسفانه به اصل شعر دست نیافتم.

* Rafael Alberti


 

مرگ

هارولد پینترکجا پیدا شد این نعش؟
که پیدا کرد این نعش را؟
مرده بود این نعش آیا آن‌گاه که پیدا شد؟
چگونه پیدا شد این نعش؟

که بود این نعش؟

پدرش که بود یا که دخترش یا که برادرش
یا که عمویش یا که خواهرش یا که پسرش
این تن ِ مرده و تنها مانده؟

مرده بود این تن آن‌گاه که تنهایش گذاشتند؟
تنها گذاشتند این تن را؟
که بودند آن‌ها که تنها گذاشتند این تن را؟

عریان بود این تن ِ مرده یا در جامه‌ی سفر بود؟

چه بر آن‌تان داشت که بگویید مرده است این نعش؟
گفتید مرده است این نعش؟
چقدر می‌شناختید این نعش را؟
چگونه دانستید که مرده است این نعش؟

غسل دادید این نعش را آیا؟
بستید دو چشمش را آیا؟
به خاک سپردید این نعش را آیا؟
تنهایش گذاشتید این نعش را آیا؟
بوسیدید این نعش را آیا؟

❋ ❋ ❋

هارولد پینتراما این که:

Harold Pinter

هارولد پینتر، متولد ۱۹۳۰ در شمال لندن و برنده‌ی نوبل ادبی ۲۰۰۵، نویسنده‌ی(نمایشنامه، شعر، داستان، فیلمنامه و مقاله) شهره‌تر از آن است که نیاز به معرفی داشته باشد. کتاب‌های نمایشنامه‌ی او قریب به نیم‌قرن است که به فارسی ترجمه می‌شود و بی‌سبب نیست که او را یک تئاتری می‌شناسیم. تئاتری‌ای که زبان و لحن ویژه‌اش تعبیر «پینترسک» را وارد فرهنگ نمایشی کرده است.

اما او یک شاعر نیز هست و یکی از جوایز بسیاری او در کارنامه‌ی هنری و ادبی‌اش، جایزه‌ی شعر «ویلفرید اوون» است که در سال ۲۰۰۴ برای کتاب شعر «جنگ» به او اهدا شده است. پینتر ۶۰ سال است که به نوشتن شعر ادامه می‌دهد. (او پس از سال‌ها چاپ نوشته‌هایش در مجلات ادبی، اولین کتاب شعرش را در سال ۱۹۵۰ منتشر کرد.)

او می‌گوید: «گاهی، در شعرها، من فقط به طور مبهمی از زمینه‌ی فعالیتم آگاهی دارم و «کار» طبق قانون و نظم خودش پیش می‌رود و من در این میان، همراهی می‌کنم، اما اگر همین آگاهی نیز نبود، بهتر بود.»

الکساندر پوپ، جان دان، جرارد منلی هاپکینز، از شاعران کلاسیک و تی.اس. الیوت، ویلیام باتلر ییتس و فیلیپ لارکین از شاعران مدرن انگلستان، شعرهای مورد علاقه هارولد پینتر را سروده‌اند.

و دیگر این که:

هارولد پینتر سال‌هاست که با سرطان دست و پنجه می‌کند. همین بیماری مانع حضور او در استکهلم برای دریافت جایزه‌اش شد و به همین دلیل او خطابه‌اش را ضبط ویدئویی کرد و این ویدئو در مراسم اهدای نوبل پخش شد. در این ویدئو، همین شعر «مرگ» را قرائت کرده است.

من ترجمه‌ی این شعر را نخستین بار در صد و چهلمین نشست هفته‌ی کانون ادبیات ایران که به مناسبت اهدای جایزه‌ی نوبل به پینتر و در بررسی تئاتر و شعر او برگزار شد خواندم.


 

پا

پایی تنها می‌پلکد بر زمین
یک پاست فقط، همین و بس.
دیرک نیست، درخت نیست،
یک پاست فقط، همین و بس.

مدت‌ها پیش، مردی در جنگ
شرحه شرحه شد
تنها این پا جان به در برد
گویی خط امان داشت

از آن زمان می‌پلکد یک پای تنها
یک پاست فقط، همین و بس
دیرک نیست، درخت نیست،
یک پاست فقط، همین و بس.

❋ ❋ ❋

اما این که:

Christian Morgenstern

شاعر آلمانی (۱۹۱۴ – ۱۸۷۱)

کارنامه‌ی شعری مورگنشترن که الهام‌بخش ِ بسیاری از «شعرهای لاطائل» در زبان انگلیسی است، اکنون از محبوبیت و شهرت گسترده‌ای بهره می‌برد. (هرچند خود شاعر در زمان حیاتش از این شهرت نصیبی نبرد.) او در شعرهایش «دانشوری» را مایه‌ی تفریح و سرگرمی قرار داده است و با شوخ‌طبعی (که واژه‌ی محترمانه‌ای برای «استهزا» است) امور جدی‌ای چون نقد ادبی و دستور زبان را به چالش کشیده است. شعرهای او در قلب و زبان آلمانی‌ها نشسته است.

موسیقی و «اندراج» از مشخصه‌های ثابتِ شعرهای هزل ِ مورگنشترن هستند.

مورگنشترن آثاری فلسفی نیز دارد که بر فلاسفه‌ی معاصرش (چون نیچه و رودولف اشتاینر) مؤثر بوده است.

و دیگر این که:

The Gallows Songs

«ترانه های چوبه‌دار» ترجمه‌ی گزیده‌ی شعرهای مورگنشترن به انگلیسی است که «مکس نایت» آن را با پیشگفتاری در سال ۱۹۶۴ منتشر کرده است. ناشر این کتاب، انتشارات دانشگاه کالیفرنیاست. شعر «پا» از این کتاب به فارسی در آمده است.


 

بیماری / درخت

تد هیوزچه آسان بر ماه
می‌شود که دچار «بیماری/ درخت» باشی
نشانه‌های بیماری: پرندگانند
انگار دلبسته‌ی کلماتت هستند
و گوش‌هایت را می‌آزمایند
آن‌گاه از زیر ناخن بزرگ پایت
ریشه‌ای زبانه می‌کشد
پس تا دچار نباشی
چاره‌ای بیندیش

❋ ❋ ❋

اما این که:

Ted Hughes

ادوارد جیمز هیوز (۱۹۹۸-۱۹۳۰) که به «تد هیوز» مشهور است، شاعر بزرگ انگلیس و شاید آخرین نام مهم شعر این کشور – پس از ییتس و اودن – و یکی از چهره‌های برجسته‌ی شعر جهان در قرن بیستم، در ایران شهرتش را نه به سبب شعرش، که با برچسب «شوهر بی‌وفای سیلویا پلت» کسب کرده است. اگر در جهان انگلیسی زبان، کتاب‌ها و مقاله‌های مهمی درباره‌ی شعر دیریاب اما زیبای او منتشر شده است، در این‌جا اگر نامی از او هست ذیل نام سیلویاست و اگر کتاب مستقلی از او (با دو ترجمه!) منتشر شده است، همان کتاب آخر اوست یعنی: «نامه‌های زاد روز» که با خاطره‌ی سیلویا پلت سروده شده است و شخصیت دلخواه خوانندگانی را که به زندگی شخصی شاعران (و هنرمندان) بیش از آثارشان توجه دارند، با عنوان «یک شوهر خیانتکار پشیمان» کامل می‌کند. در حالی که کافی است به سخن «شیمس هینی»، شاعر بزرگ ایرلندی و برنده‌ی نوبل ادبی،- در مراسم تدفین هیوز در سوم نوامبر ۱۹۹۸ – گوش بسپاریم که گفت:

هیوز برجی بود بلند از شفقت و توانایی، خیمه‌ای بزرگ که آخرین کودکان شعر به او پناه آوردند و امنیت را یافتند.

و دیگر این که:

شعر «بیماری/ درخت» که از کتاب «بوف زمین و دیگر مردمان ماه» از انتشارات معروف «فیبر اند فیبر» انتخاب و ترجمه شده است، یک نمونه‌ی نوعی از اشعار هیوز است که جهان‌نگری ویژه‌ی او را می‌نمایاند. هیوز از اولین شعرهایش، توجه جدی‌اش را به طبیعت به مثابه‌ی نشانه‌ای برای اندیشیدن نشان می‌دهد. در این شعر، ذهنیت شاعر در این‌همانی «بیماری» و «درخت»، فراروی از استعاره است و درک دیگری از جهان را اراده می‌کند. ماه و پرنده‌ها از عناصر ثابت شعرهای کتاب «بوف زمین و دیگر مردمان ماه» است. حضور شاعر (در این‌جا، با سطر: «انگار دلبسته‌ی کلماتت هستند») کلید مهمی برای درک شعر در اختیار خواننده قرار می‌دهد.


 

هیچ نبود

– هیچ نبود. آب.
– هیچ؟ هیچ است آب؟
– هیچ نبود. گل.
– هیچ؟ هیچ است گل؟

– هیچ نبود. باد بود.
– هیچ؟ هیچ است باد؟
– هیچ نبود. خیال.
– هیچ؟ هیچ است خیال؟

❋ ❋ ❋

اما این که:

Juan Ramon Jimenez

شاعر بزرگ اسپانیا (۱۹۵۸ – ۱۸۸۱)، برندهی نوبل ادبی در ۱۹۵۶. خیمنس بنیانگذار مدرنیسم اسپانیایی است و بر شعر پس از خود تأثیری انکارناپذیر گذاشته است.

یکی از مشخصههای تکرارشونده در شعر او، بهویژه در نخستین کتابهایش، استفاده از واژههایی است که ریتمیک و پرصدا، تأثیری موسیقایی تولید میکنند و فضا، رنگآمیزی یا طنین ِ شعر را به هنرهای دیگری چون تئاتر، نقاشی یا موسیقی نزدیک میسازند.

شعر «هیچ نبود» – که با واژهی «هیچ» (که در هر هشت سطر شعر حضور دارد) اداره میشود – یک دیالوگ است و در نتیجه کیفیتی تئاتری دارد. زاویهی دیدِ طرفِ اول گفتوگو، منظری رئالیستی است که آب و گل و باد و خیال را «هیچ» میخواند. طرفِ دیگر که میتوانیم او را «شاعر» بدانیم، با استفهامی انکاری با رأی نفر اول مخالفت میکند و تلویحاً برایشان روح و زندگی قائل است. گرایش به «جاندار پنداری» جهان پیرامون (از گلهای وحشی تا ستارهها) یکی از اساسیترین عناصر جهانبینی شاعرانهی خیمنس است.

نکتهی دیگر، تعلق ِ زمانی رأی طرف اول به «گذشته» و طرف دوم به زمان «حال» است و از «نبود» به «هستن» رسیدن، کنش آفرینش را در این شعر پیش میکشد.

شاعر، در این شعر، با کمترین واژهها به بیشترین نتیجه میرسد.

و دیگر این که:

خالی از لطف نیست که ذکر خیری از کتاب «ای دل بمیر یا بخوان»، تنها مجموعهی مستقلی که از شعرهای خیمنس به زبان فارسی (به ترجمهی آقای مهدی اخوان لنگرودی) سراغ دارم، بشود. در صفحهی ۱۳ این کتاب، نامهی خیمنس به ناشرش آمده است که بخشی از آن را در اینجا میآورم که مقوّم حرف من است:

«سادگی چیست؟ چیزی که با کمترین وسیله بدان دست توان یافت. خودجوشی یا خودانگیختگی چیست؟ آن چه بیکمترین ساختی و دشواری خلق شود. آن چه با کمترین وسیله آفریده شود و به حاصل آید فقط میتواند از کمال سرچشمه گرفته باشد.»


 

هایکوهای تابستان

سیاهی یک تابستان تمام
در یالَش –
اسب عصّاری

❋ ❋ ❋

عرق تن
سرازیر در خطی راست
کلامی‌ست نیز

❋ ❋ ❋

آهنگ افشاندن چیزی را دارد
در اقیانوس،
یک رنگین‌کمان

❋ ❋ ❋

فکر می‌کنم دیده‌ام
آدم را در دهانه‌ی دریاچه
شناگرانه با حوا

❋ ❋ ❋

با آوایی زمینی
برخاستم
از خواب آسمانی بعد از ظهر

❋ ❋ ❋

فاخته می‌خواند
در یکی دریاچه
می‌خواند
در گوشی بزرگ

❋ ❋ ❋

می‌شتابد و زاده می‌شود دیگر بار
اسب ارابه‌ی دهات بالا
همچون پگاسوس


از کتاب سالی از هایکو (One Year of Haiku) سروده‌ی شوگیو تاکاها (Shugyo Takaha) به ترجمه‌ی انگلیسی جک استم (Jack Stamm).


 

اندوه عشق

با ذره‌ذره وجودم
رفتار شتابناکت را در جامه‌های کاغذی
که هشدارهای دریای بزرگ را می‌غرد،
در شهرهای بیگانه می‌شنوم

به دایره‌ی بسته‌ی زندگی‌ام باز می‌گردم
به آبراهه‌ی سکوت

حرکت‌های مومیایی شده:
نیمکتی که بی‌سبب جا به جا می‌شود
تخت خوابی که فرو رفته در خیابان
همان تصویر جادویی بر دیار نقش بسته است
– نمی‌توانم شکارچی را بیرون بکشم –

خوابیده‌ای
با دهانی لبریز از رازها و باران

❋ ❋ ❋

اما این که:
Yannis Kondos

یانیس کندوس، شاعر یونانی، در ۱۹۴۳ به دنیا آمده است و به نسلی از نویسندگان یونان تعلق دارد که در تجربه‌های بهت‌آور یک جنگ داخلی پنج ساله (که از ۱۹۴۵ آغاز شد) و پیامدهای آن پرورده شد. اولین مجموعه‌ی شعرش را که «زمان سنج» نام دارد در آخرین سال‌های سلطه‌ی حکومت سرهنگان، در ۱۹۷۲، منتشر کرد که تصاویری را از تأثیر جنایات ابزورد یک حکومت توتالیتر بر بر فعالیت‌های روزمره به نمایش می‌گذارد. در دومین کتابش، «به گویش بیابان» ( منتشرشده در ۱۹۸۰) تلاش کندوس برای رسیدن به بیانی صریح که پارادکس‌های چنین زیستنی را بازتاب دهد و در عین حال، بهایی که برای فاصله گرفتن از این گونه زیستن در هنگام نوشتن شعر باید پداخت شود مشهود است.

و دیگر این که:
شعر «اندوه عشق» از کتاب «استخوان‌ها، منتخب شعرهای یانیس کندوس» که برگردان انگلیسی شعرهای او توسط «جیمز استون» است به فارسی ترجمه شده است. شعرهای یانیس کندس و مقدمه‌ی آقای استون در این کتاب (که در آن شعرهای کندس را با شعرهای ملک الشعرای فعلی ایالات متحده، آقای چارلز سیمیک، مقایسه می‌کند) تنها منبعی است که برای شناخت یانیس کندس دارم.


 

آزادی

ایستاده است این کوه در آفتاب
بیرون از روشنی، در گرما
بیرون از گرما، در باد
بیرون از باد، در آفتاب.

بیرون از سنگ، بر برف
بیرون از سایه‌ی سنگ
بر سنگ، زیر ستیغ
بیرون از سنگ، در سایه.

آزادی را پایانی نیست.

بیرون از برف، بر علف
بیرون از علف، بر رخسار
بیرون از علف، بر برف.

آزادی را پایانی نیست.

بیرون از سرما، در روشنی
بیرون از گرما، در برف
بیرون از برف، بر علف
و بیرون از علف، میان درخت‌ها
میان درخت‌ها، در سایه
بیرون درخت‌ها، بر سنگ.

ایستاده است این کوه، در آفتاب.

❋ ❋ ❋

اما این که:
Peter Levi
پیتر لِوی (۱۹۳۱ – ۲۰۰۰) نویسنده‌ی آثار متعددی در زمینه‌های مختلف ادبی بود؛ از جمله زندگی‌نامه‌نویسی، سفرنامه‌نویسی، رمان‌های هیجان‌انگیز، ترجمه، نقد ادبی و پژوهش‌های آکادمیک. اما بیش و پیش از هر چیز، او یک شاعر بود و از سال ۱۹۸۴ تا ۱۹۸۹ کرسی پروفسوری شعر را در دانشگاه آکسفورد در اختیار داشت و انتشارات Anvill بیش از ۱۰ مجموعه‌ی شعر او را منتشر کرده است.

پیتر لِوی، در عین حال، یک کشیش ژزوئیت بود.


 

آینده

پسر جوان به تماشای جاده‌ی آینده ایستاد
دوردست‌ها انگار دو سوی جاده یکی می‌شد
پیر فرزانه گفت:
«این مقتضای پرسپکتیو است،
آن‌جا که برسی جاده هم‌عرض این‌جاست.»
پسرک به راه افتاد
اما هرچه پیش می‌رفت
دو سوی جاده به هم نزدیک‌تر می‌شد
تا دیگر نتوانست پیش‌تر برود
برگشت تا از پیرمرد چاره‌ای بگیرد
پیر فرزانه – اما – مرده بود.

❋ ❋ ❋

اما این که:
Spike Milligan
با نام کامل «اسپایک ترنس آلن پاتریک شان میلیگان» گرچه ایرلندی‌الاصل است اما در ۱۶ آوریل ۱۹۱۸ در «احمدنگر» هند به دنیا آمد و کودکی‌اش را در «رانگون» پایتخت برمه گذراند و همان‌جا تحصیل کرد. به انگلستان که آمد وارد ارتش شد و جنگ جهانی دوم را با گوشت و پوست تجربه کرد. او یک کمدین، نویسنده، موسیقیدان، شاعر و نمایشنامه‌نویس (با همین ترتیب و اولویت!) بود. در کار شعر نیز بیشتر به «شعر مهمل» علاقه‌مند بود اما در دوره‌ای که به افسردگی دچار شده بود به شعر جدی روی آورد و حاصل کارش در این دوره چند کتاب شعر است که البته به شهرت کتاب‌های خاطره‌اش (از قبیل «آدولف هیتلر، سهم من در سقوط او») نیست. شعر «آینده» که نمونه‌ی یک شعر واکنشی به تبعات جنگ است و این روزها در ادبیات اروپا و آمریکا به وفور همخانواده دارد از کتاب «رؤیاهای کوتاه یک کژدم» او انتخاب شده است. اسپایک میلیگان در ۲۷ فوریه ی ۲۰۰۲ درگذشت.


 

ملخ‌ها

تدر کوسرامسال هم- اندازه‌ی ته مدادی هستند که پدربزرگ
روزهایی را که از نیامدن باران گذشته بود
با آن می‌شمرد
و رنگشان رنگِ خاک است
رنگِ جاده‌هایی که از کشتزارهای بی‌جان دهه ی سی می‌گذشت

از کوره راه‌های ترک خورده‌ای
که از انبار خالی غله می‌گذرد
اگر بگذری
می‌شنوی بند می‌زنند
پوزخندزنان
می‌شنوی افتادن ساقه‌ی خشک را
که انگار باران…

❋ ❋ ❋

اما این که:
این روزها- که ابری باشند یا نه- از بارن خبری نیست، شعر ملخ‌های آقای کوسر که در اصل، ناظر به گذشته است، برای خواننده‌ی ایرانی وجهی فوتوریستی و مهیب دارد:
‌این خشک‌سالی، فقط ملخ‌ها را کم دارد!

و دیگر این که:
تد کوسر را پیش از این و به جهت دریافت جایزه‌ی شعر پولیتسر در سال ۲۰۰۴ در روزنامه‌ی همشهری معرفی کرده‌ام. این‌جا و به اختصار می‌گویم که متولد ایمز ایالت یووآ است به سال ۱۹۳۹. او ملک الشعرای ایالات متحده، پس از لوییز گلوک و بیلی کالینز است. او را با رابرت فراست و ویلییام کارلوس ویلیامز مقایسه کرده‌اند.

* Ted Kooser