فیروزه

 
 

سن کمال

احمد شهدادی

مروری بر خاطرات سیمون دوبووار (جلد دوم)

سیمون دوبووار چنان بود که پدر یکی از شاگردهایش او را نامیده بود: راهبهٔ غیر مذهبی ( ص ۱۷۸). او در پی نجات می‌گشت و این رهایی را از طریق زندگی می‌جست. این نجات البته از خلال یقین‌ها دست‌یافتنی بود: « انسان وقتی یقین حاصل کرد، حتی اگر از توجیه آن ناتوان باشد، در مقابل جزر و مدها، حتی در مقابل عقل، باید به یقین خود بیاویزد» ( ص ۴۷ ). اما راه رسیدن به این چنین یقینی بسی دشوار است. باید با ادبیات، با فلسفه، با تعقل به عرصهٔ زندگی پا گذاشت. همین بود که سارتر به سیمون توصیه می‌کرد: « مواظب باشید زن خانه نشوید» (ص ۶۹). این نوع زندگی چنان که باز هم سارتر گفته بود، کاری سخت و فرساینده می‌طلبید.

دوبووار نمی‌توانست شیفتگی خود را به «سیمون وی» پنهان کند؛ زنی که هدف زندگی خود را رهایی از همه چیز و ستایش خداوند می‌دانست: «سیمون در پوتی معلم بود و تعریف می‌کردند که در مهمانخانه‌ای مخصوص راننده‌ها زندگی می‌کند. و در روز اول ماه تمام حقوقش را روی میز می‌گذارد و هر کس می‌تواند از آن استفاده کند…هوش او، زهد و ریاضتش، افراطی‌گری‌اش، شهامتش، در من نسبت به او احساس تحسین بر می‌انگیخت و می‌دانستم که اگر او به فرض هم مرا می‌شناخت، چنین احساسی نسبت به من نداشت» ( ص ۱۴۲ ). این احساس تحسین در جاهای دیگر کتاب خاطرات هم خودش را نشان می‌دهد: « سیمون وی از مرز گذشته بود تا چون رزمنده به خدمت گرفته شود؛ تفنگ خواست؛ او را به خدمت در آشپزخانه گماشتند و در آنجا بود که تشتی از روغن داغ روی پاهایش ریخت» (ص ۳۳۰). سیمون وی قهرمان زندگی سیمون دوبووار بود: «سیمون وی به سبب اعتبار دور از دسترسی که داشت، سبب می‌شد که از او قهرمانی در برابر خود علم کنم» (ص ۳۶۰).

دوبووار در تمام زندگی می‌کوشید راز هستی را در اشیا، در چیزها، بجوید: «این چیزی بود که از سال‌ها پیش آرزو می‌کرد: حرف زدن از اشیا، آن چنان که لمسشان می‌کرد، و فلسفه به حساب آمدن کار» (ص ۱۵۳). این کاری بود که سارتر هم دنبال می‌کرد. در تمام این سال‌ها، سال‌های جست‌وجو، سارتر در کنارش بود. در خاطرات سیمون با شخصیت و نگاه سارتر هم زندگی می‌کنیم. شاید از خلال این یادداشت‌های زندگی، بتوان بهتر و دقیق‌تر افکار آدمی مثل سارتر را شناخت. اندیشه‌ها، کتاب‌ها، امیدها، ترس‌ها، بیماری‌ها، موقعیت‌ها و خلاصه صحنه‌های زندگی کسانی که می‌اندیشند، می‌نویسند و معنایی برای زندگی می‌جویند. سیمون با سارتر زندگی می‌کند: «تمام امیتازهای زندگی مشترک را داشتیم و هیچ یک از عیب‌هایش را نداشتیم» ( ص ۳۵۸). نقل این زندگی غریب در هر چهار جلد خاطرات پی گرفته می‌شود. مثلاً در همین جلد دوم با نوعی توهم بیمارگونهٔ‌ سارتر برخورد می‌کنیم که در طول مدت‌ زمانی دراز او را درگیر خود کرده بوده است: این توهم که خرچنگ‌ها و حیوانات عجیب و غریب دنبالش می‌کنند (ص ۲۳۷).

برای کسی مثل سیمون دوبووار، خواندن، فهمیدن و نوشتن تمام زندگی است: « تمام موضوع، عبارت از گذر از زندگی به نوشتن است» (ص ۳۷۳). اما نوشتن چیست؟ این مهارت چگونه به دست می‌آید؟ پاسخ سرراست است: « نوشتن عبارت از حرفه‌ای است که با نوشتن فراگرفته می‌شود» (ص ۴۱۵). راست است که نگرهٔ اگزیستانسیالیستی سارتر را بن‌مایهٔ زندگی سیمون هم بدانیم. این حقیقت که « موفقیت خود را به عهده بگیرد، و یگانه شیوهٔ‌ این کار عبارت است از پیشی جستن بر موقعیت با قبول الزام و تعهد در اقدام: هر رفتار دیگری عبارت از فرار، ادعایی پوچ و توخالی، و مسخره‌بازی‌ئی مبتنی بر سوءنیت بود» (ص ۴۹۲). سارتر ملحد بود، اما همین نگاه باعث شده بود آپه‌پاز کشیش به او بگوید: «اگر خداوند بخواهد شما را محکوم به دوزخ کند، من بهشت او را نمی‌پذیرم» (ص ۳۸۴).

سیمون از اندیشه‌ها می‌گوید. از خطرخیزی اندیشه و کمیابی آن: « والری که خیال می‌کرد انبانی از افکار دارد و با خسّت آن‌ها را یادداشت می‌کرد، از انیشتین پرسید که آیا او هم دفتری برای ثبت افکارش دارد. انیشتین جواب داد: نه. والری با حیرت پرسید: پس چه؟ آن‌ها را روی سرآستین‌هایتان می‌نویسید؟ انیشتین لبخند زد و گفت:‌آه! می‌دانید، افکار خیلی نادرند. انیشتین معتقد بود که در تمام زندگی فقط دو فکر داشته است» (ص ۶۲۳-۶۲۴). سیمون ما را در برابر اندیشه‌ها و پرسش‌های خود قرار می‌دهد. فکرهایی که نادرند و این همهٔ راز زندگی کسی مثل اوست.