فیروزه

 
 

روزی روزگاری در شهری دودگرفته

حسین سر‌انجام

نگاهی به مجموعه داستان «جایی که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» نوشتهٔ حامد حبیبی

روزی روزگاری غریبه‌ای به شهری دورافتاده پا گذاشت. مردمان شهر غرق در رنج و ماتم، روزها را در رنج و تلاش و شب‌ها را با تنهایی سپری می‌کردند….

می‌گویند داستان‌های مدرن نقطه مقابل قصه‌های قدیم‌اند. در عصر تکنولوژی از قصه به داستان کوتاه، از شاه پریان به شهروندان ساده و از روایت به خرده روایت منتقل شده‌ایم. تعریف‌ها عوض شده و انتظار از داستان متفاوت است. دیگر از قهرمان‌هایی با امید و آرزوهای بزرگ خبری نیست. روزمرگی و شهرنشینی رنگ و بوی همه چیز را گرفته و تنها اثری که روی آن‌ها باقی گذاشته، دوده‌ای خاکستری است.

مجموعه داستان «جایی که پنچرگیری‌ها تمام می‌شوند» اثر حامد حبیبی، بیانی دیگر از همین روایت است. در هر داستان با صحنه‌ای از زندگی شهری و شهرنشینانی روبه‌رو می‌شویم که رفته رفته انسانیت خود را فراموش کرده‌اند. با محکوم به اعدامی طرف هستیم که علاقه‌ای به زندگی و حتی نامزدش ندارد. از هتلی ساحلی می‌خوانیم که گویی کسی در آن رفت و آمد نمی‌کند و شخصیت‌هایی که تمام عمرشان را در شهر گذرانده‌اند،‌ از بیرون رفتن و ترک عادت هراس دارند.

زبان روایت گرچه هنوز در برخی نقاط از خام‌دستی‌هایی ناشیانه رنج می‌برد، ولی نشان از آن دارد که نویسنده در مکتب بزرگان درس داستان‌نویسی گرفته است. انتخاب کلمات داستانی، ضرباهنگ آن‌ها و چینش جملات در القای فضای سرد و تنهایی به خوبی عمل می‌کند. با این حال نویسنده باید بداند که هنوز تا کسب جایگاهی استوار در عالم داستان‌نویسی فاصله بسیار دارد و حداقل برای رسیدن به آن باید دنبال مضمون‌هایی ناب و با ارزش‌تر باشد.

گاه نویسنده موقعیت‌های خوبی را برای شخصیت‌هایش رقم می‌زند، دغدغه‌ها و سرگرمی‌های ناب شهری، اما برای به سرانجام رساندن‌ آن‌ها مشکل دارد. در داستان‌های این مجموعه، خرده روایت‌هایی با خرده شخصیت‌ها در کنار هم قرار می‌گیرند، اما هیچ‌کدام به نهایت پرداخت خود نمی‌رسند. چیزی که بیش از آشنایی شهرنشینان با این خرده‌روایت‌ها از تنهایی، خواننده را از خواندن این کتاب دلسرد می‌کند، شخصیت‌های مشابه این داستان‌ها هستند که نه تنها هیچ‌کدام بر دیگری برتری ندارد بلکه گویا تفاوتی میان آن‌ها نیست و می‌توانند به راحتی جای یکدیگر بنشینند. گاه این شخصیت‌ها نام هم ندارند یا به حروف اختصاری از نامشان اکتفا شده است ـ‌که این نیز برگرفته از داستان‌‌نویسان بزرگ مدرن است‌ـ آن وقت خیلی فرقی نمی‌کند که شخصیت اول واکنش الف را از خود نشان بدهد یا واکنش ب را، و یا شخصیت دیگری به جای او این کار را بکند.

حامد حبیبی در این کتاب دنیایی از آدم‌های کوچک، بی‌هدف، سرخورده و حیران ترسیم می‌کند که قدرت پاسخ‌گویی در برابر کاری که انجام می‌دهند را از دست داده‌اند و دلیلی برای کارهایشان ندارند. در این کتاب از قهرمان خبری نیست. همیشه با آدم‌های آشنایی روبه‌رو هستیم که پا از شهر بیرون نگذاشته‌اند، دنبال ماجراجویی نیستند، قصد نجات خودشان را هم ندارند چه رسد به جامعه‌ای غرق در رنج و اندوه. از زبان روان داستان‌ها که بگذریم، نویسنده چنان در خرده روایت‌های ساده فرو رفته که خود و کتابش هم به یکی از صدها یا هزاران خرده روایت ساده مشابه تبدیل می‌شوند که دیگر بر مجموعه داستان‌های مشابه مزیتی ندارند پس چگونه می‌توان از مخاطب انتظار داشت آن را بخرد و بخواند؟