فیروزه

 
 

این مرد حرف نمی‌زند

بهزاد عشقیشهرت در موارد زیادی مصونیت می آورد و به همین دلیل پاره‌ای از ناموران از آوازه‌ی خود سو می‌گیرند و همواره در نکوهش استبداد و حق‌کشی و تمامیت‌خواهی و به نفع عدالت و آزادگی و مردم‌گرایی، سخن می‌گویند. مثلا کارگردان فقید یوسف شاهین، که از شهرت جهانی برخوردار بود، همواره از رژیم حاکم مصر انتقاد می‌کرد و می‌گفت: ما در دیکتاتوری مطلق زندگی می‌کنیم، با مردمی که در مورد مسائل بسیار مهم آگاهی ندارند. مافیایی که بر کشور حکومت می‌کند بسیار قدرتمند است و پلیس و سازمان امنیت و ارتش را در اختیار خودشان دارند.

رژیم مصر بسیار کوشید که شاهین را رام کند. از جمله این که مبارک جایزه‌ای به او داد و یا سمت وزارت فرهنگ را به او پیشنهاد کرد. اما هیچ‌کدام از این‌ها باعث نشد که شاهین خاموش شود. رژیم مصر به خاطر شهرت جهانی‌اش می‌ترسید که او را مورد مجازات قرار بدهد.

اما من فیلمسازی را می شناسم که شهرتش جهان‌گیر است و به قول طرفدارانش هرجا که می‌رود زیر پایش فرش قرمز پهن می‌کنند و به بهانه‌های مختلف جایزه به او اهدا می‌کنند. در بهترین نشریات جهانی برایش ویژه‌نامه منتشر می‌کنند و در هر زمینه‌ای به او سفارش کار می‌دهند. حتی در خصوص اپرا که شناخت و تجربه‌ای در این زمینه ندارد. او به برکت این شهرت خاک را بدل به کیمیا می‌کند و حتی سیاه مشق‌هایش را به قیمت زر می‌فروشد. اما این مرد هرگز از شهرت و اعتبارش به نفع جمع و در نکوهش نابهنجاری‌ها استفاده نمی‌کند. همه از اوضاع نابسامان فیلمسازی می‌گویند و این مرد خاموش است. نشریات همه یک رنگ و یک شکل و یک قواره شده‌اند و این مرد حرف نمی‌زند. ممیزی افراطی و سلیقه‌ای همه را کلافه کرده است و این مرد لب از لب باز نمی‌کند. همه از بیکاری و تورم و قطع برق در تابستان و قطع گاز در زمستان می‌نالند و این مرد سخنی به زبان نمی‌آورد. در عوض این مرد دلش برای اشخاص کم سواد می‌سوزد که چرا نمی‌توانند سعدی و حافظ بخوانند. برای همین ابیاتی از این شاعران را بر می‌گزیند و به صورت پلکانی می‌نویسد تا به خیال خود شعرهای کلاسیک را توده‌گیر کند. در واقع این مرد فقط به عشق و معنویت می‌اندیشد و کار دنیا و مشکلات و نیازهای مادی ربطی به او ندارد. اما اگر کسی به همین معنویت تعرض کند و زبان دیگران را ببوید مبادا که گفته باشند دوستت می‌داریم، این مرد باز هم خاموشی می‌گزیند و لام تا کام کلامی به زبان نمی‌آورد. چرا که عشق و معنویت نیز ربطی به دنیای شخصی این فیلمساز ندارد. فکر می‌کنم که این مرد را شناخته باشید و دیگر احتیاج به پرده پوشی نباشد. «عباس کیارستمی» نقش تاریخی خود را بازی کرده است و حتی اگر از این پس فیلم خوبی نسازد، به نام ماندگاری در تاریخ سینما بدل خواهد گشت. کیارستمی قبل از آن که در جهان کشف شود، نخستین بار در ایران کشف شد و به خاطر فیلم‌هایی چون «نان و کوچه» و «مسافر»، بسیاری از منتقدان ایرانی او را ستودند و در جشنواره ی کودکان و نوجوانان تهران نیز بارها مورد تحسین قرار گرفت. «گزارش» نخستین فیلم بلند سینمایی کیارستمی بود که در سال ۱۳۵۶ به نمایش در آمد و نگارنده از معدود کسانی بودم که نقد ستایش‌آمیزی بر این فیلم نوشتم. این نقد بارها در کتاب‌های پژوهشی، از جمله کتاب تاریخ سینمای ایران نوشته‌ی مسعود مهرابی، تجدید چاپ شده است. این‌ها را گفته‌ام تا بگویم ما مخالف‌خوان حرفه‌ای کیارستمی نیستیم و از نخستین کسانی بودیم که او را ستودیم. آدم گاهی کسانی را که دوست می‌دارد، بیش‌تر از کسانی که دوست نمی‌دارد، مورد انتقاد قرار می‌دهد. چون می‌خواهد یار همیشه زیبا باشد و هرگز از مسیر توازن و زیبایی خارج نشود. اکنون کیارستمی بیش‌تر به فیلمساز بازنشسته‌ای بدل شده است که با سینما تفریح می‌کند. اشکالی ندارد. کیارستمی کارش را کرده است و اکنون وقت تفریح و استراحت است. اما آیا بهتر نیست که به جای سینمابازی و اپرابازی و شعربازی به تفریحات سالم‌تری چون فعالیت‌های اجتماعی بپردازد؟ به یاد بیاوریم که بسیاری از سینماگران بازنشسته‌ی جهان، از جمله «پل نیومن» و «جین فوندا» و «سوفیا لورن» و بسیاری دیگر، سفیر صلح و دوستی و مبارزه با فقر و تنگدستی و بیماری می‌شوند و نام نیکی از خود به یادگار می‌گذارند. اما این مرد با خود عهد بسته است که هرگز حرف نزند. حتی در باره‌ی مسائل پیش پا افتاده‌ای چون چاله چوله‌های خیابان‌ها و گرانی گوشت و پیاز.

اما تفریح کردن با سینما هم آمد و نیامد دارد و بیم آن می رود که سینما بازی کیارستمی بر روی آثار جدی‌اش سایه بیندازد و حتی به جایگاه تاریخی‌اش آسیب برساند. چرا که کیارستمی دچار سرگیجه‌ی موفقیت شده است و گوشی برای شنیدن نقد ندارد و تنها خود را در آینه‌ی ستایش‌گرانش باز می‌شناسد. بنابراین تجربه‌گری‌های اخیر کیارستمی کم کم مخاطبان جدی‌اش را دچار دلزدگی می‌کند . از جمله آن که فیلم «شیرین» را جشنواره‌ی کن برای نمایش مناسب ندانست و در جشنواره ی ونیز نیز فیلم خارج از مسابقه به نمایش درآمد و چندان مورد توجه قرار نگرفت و حتی یکی از منتقدان با تمسخر درباره‌ی این فیلم نوشت: حرمسرای کیارستمی. در این فیلم حدود صد بازیگر زن ایرانی، از قدیمی‌هایی چون خانم «ایرن» و خانم «پوری بنایی» تا نوستارگانی چون «ترانه علیدوستی» در مقابل دوربین کیارستمی قرار می‌گیرند و اشک می‌ریزند. این فیلم اشک ما را نیز در می‌آورد. از سازنده‌ی فیلم‌های ماندگاری چون «مسافر» و «گزارش» و «خانه‌ی دوست کجاست؟» و «مشق شب» و بسیاری از آثار مبتکرانه‌ی دیگر، چه باقی مانده است؟ بهتر است که فیلمساز جهانی ما به خود بیاید و یا دیگر فیلم نسازد و یا فیلمی در خور نام بلندش بسازد. البته پیله‌ی سکوت را نیز بشکند و گاهی هم حرف بزند.


comment feed یک پاسخ به ”این مرد حرف نمی‌زند“

  1. حمیدرضا قادری

    دوتا غلط ،نمی دونم چند… ۱. چه کسی گفته وظیفه هنرمند موضع‌گیری در قبال رویدادهای بیرون و اندرون است…هنرمند اگر تخم دو زرده ای بلد است بندازد همان به که اثرش را بدون سکسکه و سولاخ های روایی نقل کند…گویا آقایان در این وانفسای سیاست‌زدگی یار کم آورده آند که دنبال عباس کیارستمی آمده‌اند…نفس آثار وی نشان می‌دهد با یک سهراب سپهری سینمایی طرفید نه یک ایرج میرزا یا میرزاده عشقی…هنرمند حرف هایش را باید با اثرش بزند نه با بیانیه‌ها که…سوزان ساراندون و باقی را هم داستانی دیگر است…نکند گمان کرده‌اید برای مردمان تخدیر شده غرب کسی بهتر از ساراندون و نیکلسون وجود دارد جوانانی را که زندگیشان در شراب و مخدر و سکس و موسیقی خرد و خاک شیر شده است همینان باید برانگیزند ولاغیر…ما هنوز این اندازه بدبخت نشده ایم آقا ۲. هر هنرمندی حق دارد تجربه‌اندوزی کند…ولو با حافظ و سعدی..پس یعنی چه ماند فاشیست‌های تازه‌کار برای کیارستمی تکلیف مشخص می کنید که نباید و باید…او دوست داشته این تجربه ولو خنده دار را بکند و برایش هم دلیل داشته…مشکل ما هستیم که جسارت نداریم وقتی او تجربه‌ای کرد نقدش کنیم ولو با پرتاب گوجه‌فرنگی گندیده به سویش…در غرب اگر مردمان از فیلمی خوششان نیاید وسط سینما بیرون می‌زنند(عطف به وقایع اخیر فیلم پیرین کیارستمی) ولی در این جا تعارفها مانع می‌شود…مشکل نقدها و بی‌جیگری ماست نه کیارستمی که دارد از حق طبیعی خود بهره می‌برد.