فیروزه

 
 

همین حالا بیا

دیگر انجیل تو را نمی‌خواهیم/ دیگر معجزه‌ها، موعظه‌ها و الحق‌الحق گفتن‌هایت را نمی‌خواهیم/ حکایات و مثال‌هایت را نمی‌خواهیم/ دعاها و هشدارهایت را نمی‌خواهیم/ بیا/ همین حالا/ همه چشم به راه تو اند/ خانواده و خویشاوندان/ روزگارشان خوب نیست/ همین حالا بیا/ زمینی که تو را زایید/ خراب است/ همسایه‌ها در فلاکت‌اند/ رم مدرن هار است/ پیلاتوس میلیونی است/ یهودای اسخریوطی قانون است/ و دوازده حواری ورشکست شده‌اند/ تو صخره‌ای/ و من بر این صخره/ بیعتم را برگزار می‌کنم/ اما آن‌ها بر این صخره/ موسسه‌ای را برپا کرده‌اند/ که باد کاغذها و پرونده‌ها/ و غبار و واژه‌ها را به بازی گرفته است.

آیا تو همان مسیح داستان العازری؟/ پس بفرما/ دو هزار سال زمان طولانی‌ای است/ چشم‌مان ضعیف است و دیگر تو را نمی‌بینیم/ فاصله زیاد است/ نزدیک بیا و وارد شو/ وقت آن رسیده است/ وقت بهتری پیدا نمی‌کنی/ اگر حالا نمی‌آیی/ دیگر نیا/ اکنون به تو نیاز داریم/ می‌خواهیم بدانیم/ می‌خواهیم کسی به ما بگوید چه کار کنیم/ حق کجاست؟/ چرا زنده‌ایم؟/ اینان کیان‌اند؟/ و آنان چه کسی؟/ می‌خواهیم کسی به ما بگوید/ ما چه کس هستیم/ چرا سرکوب‌مان می‌کنند/ به ما دروغ می‌گویند/ گرسنه‌مان می‌کنند/ زندگی‌مان را زشت می‌کنند/ آینده‌ی کودکان‌مان را هدر می‌دهند/ از باب تا محراب/ زندگی را به سقوط کشانده‌اند/ می‌خواهیم بدانیم/ تو با کدام طرفی/ دیگر از تلاوت انجیل متی لوقا مرقس یوحنا/ خسته‌ایم/ و از کار رسولانی چون پولس و پترس و رویا و جمع قدیسان بیزاریم/ بیچاره‌مان کردند/ با برادر پاپانوئل/ تشکر می‌کنیم/ تشکر از زحمات کسانی که حسن نیت دارند/ و می‌خواهند که زندگی را/ در مناسبت‌های مختلف/ برای‌مان قشنگ کنند/ اما این خواسته‌ی ما نیست/ ما یک چیز بیشتر نمی‌خواهیم/ آمدن تو/ و همین حالا.

برای نیامدنت هیچ بهانه‌ای/ پذیرفته نیست

تو مسئولی/ تو مسئول اول و آخری/ پس در سایه‌ی انجیل‌ها نایست/ به ما گفته‌اند که برمی‌گردی/ تشریف بیاور/ بیا/ ما را خبر کن/ بیا و دوباره بگو/ بیا حرف‌های گذشته‌ات را ویراستاری کن/ بیا و به این دنیا نگاه دوباره‌ای بینداز/ بیا و وجدان و گفتار و کردارت را/ بازبینی کن/ به ما بگو/ راه کدام است/ می‌دانم/ می‌دانم/ «من همان راه‌ام و حق و زندگی»/ اما این حرف قدیمی است/ ما الان/ چیز دیگری می‌خواهیم/ در شعاع راه‌های بی‌نهایت و در هم تنیده/ و حقوقی که/ هیچ و فراوانش نامعلوم/ و زندگی‌ای که با قرص و کپسول ادامه دارد.

می‌خواهیم دیدگاهت را درباره‌ی یهود بدانیم/ دیدگاهت را درباره‌ی اسراییل/ درباره‌ی اعراب/ درباره‌ی غرب/ درباره‌ی سیاه‌پوستان/ درباره‌ی عشق، جنون، کار و تجارت/ جنگ، خانواده و پاپ و ایدئولوژی/ و مرگ کودکان و سازمان ملل و هنر و شعر/ و سکس و مسیحیان لبنان و سوریه و اردن/ و مصر و سودان و عراق/ کلمه بزرگ است/ کلمه خداست/ و کلمه تویی/ اما این هم قدیمی است/ ما تو را می‌خواهیم/ با تن و صدا/ همان‌گونه که هستی/ از آسمان فرود آیی/ از قبر برون آیی/ از دیوار یا/ از آب بجوشی/ فرقی نمی‌کند/ فقط بیا.

ملت‌ها دیوانه و کودن‌اند/ مردم، له‌شده و نادان/ و رهبران می‌کشند/ و خود را تقدس می‌کنند/ کلیساها/ در خاطره‌ها/ زنده‌اند/ راهبان، راهبان خویش‌اند/ صلیب، ستاره‌ی سینماست/ و انجیل‌ها، کتاب‌هایی مثل بقیه‌ی کتاب‌ها/ پس تو ناگزیری/ کارهای فعلی‌ات را کنار بگذار/ به تعویق‌شان بینداز/ از میان ابر برخیز/ همه چیز را رها کن/ و به دنبال ما بیا/ به دنبال ما روی زمین/ صلیبت را بر دوش بگیر/ و به دنبال ما بیا.

روزی/ زنی کنعانی از تو خواست/ که دختر دیوانه‌اش را شفا بخشی/ و تو پاسخش نگفتی/ به شاگردانت گفتی/ تو را فقط برای بره‌های بنی‌اسراییل فرستاده‌اند/ زن کنعانی به سجده افتاد و گفت:/ «سرورم کمکم کن»/ پاسخش دادی/ هیچ درست نیست/ که نان بچه‌ها را بگیرند/ و جلوی سگ بیندازند/ به تو گفت:/ آری سرورم/ اما سگ‌ها هم/ از ریزه‌نانی که از خوان ارباب می‌ریزد/ سیر می‌شوند/ حق با توست/ تو ما را کشف کردی/ ما خیلی وقت است که سگ‌ایم/ اما سگ‌ها هم/ سرورم/ ریزه‌نانی می‌خورند/ به طرف ما بازگرد/ ما سگ‌ها/ از صاحبان خوان محتاج‌تر ایم/ زیرا صاحبان خوان/ از این سگ‌ها وحشی‌تر اند/ سوی ما بازگرد/ یک بار دیگر به ما بگو/ که ما سگ‌ایم تا باور کنیم/ وقتی می‌آیی/ بگو لایق نیستیم تا باور کنیم/ هر چه به ما بگویی باور می‌کنیم/ اما شما بیا/ حوادث از آموزه‌های سابق تو/ جلو افتاده‌اند.

سخنان تو ابدی است آری/ اما حوادث امروز از ابدیت هم جلو زده‌اند/ ما دیگر کتاب نمی‌خواهیم/ ما دیگر نماینده‌های تو را روی زمین نمی‌خواهیم/ دیگر پناه بردن به غیب و خیال را نمی‌خواهیم/ تو را با گوشت و استخوان می‌خواهیم/ تو عیسای مسیحی/ ما می‌خواهیم روشن شویم/ می‌خواهیم همه چیز را بدانیم/ اما از شخص تو بشنویم/ با حرف‌های تازه، روشن، شمرده، آشکار/ بیا/ ناصره چشم به راه توست/ بیت‌اللحم چشم به راه توست/ قدس، چشم به راه توست/ جبل زیتون چشم به راه توست/ جلجتا چشم به راه توست/ فلسطین چشم به راه توست/ و جهان همه.

❋ ❋ ❋

* أنسی الحاج/ ۱۹۳۷/ شاعر و مترجم/ از مؤسسان مجله شعر همراه با آدونیس و یوسف‌الخال/ سردبیر روزنامه النهار/ از او تا کنون شش مجموعه شعر منتشر شده است: هرگز، سربریده، گذشته روزهای آینده، با طلا چه کردی با گل چطور؟، پیام‌آور بانویی با گیسوان بلند تا سرچشمه‌ها، ضیافت/ سه جلد مقالات با عنوان کلمات کلمات کلمات و دو جلد تأملات فلسفی با عنوان خواتم

* Ounsi Al-haj