فیروزه

 
 

شاعران جوان

محمد رمضانی فرخانیاشاره

در عرصه‌ی شعر معاصر ایران، یک اتفاق بی سر و صدا و خزنده از ابتدای دهه‌ی هفتاد شمسی آغاز شد و تقریباً یک دهه‌ی بعد، یعنی همین حالا در دهه‌ی هشتاد، یک واقعیت کاملاً محسوس و به رسمیت رسیده، به شمار می‌آید. این واقعیت ملموس و دم دست، چیزی نیست جز «کتاب سازی» با نام «شعر».

نگاهی گذرا به فهرست کتاب‌های چاپ شده در سال‌های دهه‌ی هفتاد به این سو و درصد رو به رشد مجموعه‌های شعر در آن، این حقیقت را برای مخاطب آشکار می‌کند که با وجود همه‌ی بگیر و ببندها و کاستی‌ها و ضعف‌های ریز و درشت در بازار چاپ و نشر و خلاصه «توزیع» کتاب‌های ادبی و مخصوصاً شعر و نیز علی‌رغم عدم استقبال مخاطبان شعر، حتی مخاطبان خاص از این آثار، بازار انتشار این کتاب‌ها نه‌تنها از رونق نیفتاده، بلکه نهضت دامنه‌دار «کتاب سازی به نام شعر» به شکلی تصور نکردنی هم‌چنان ادامه دارد.

در این ماجرا، درصد کلان و اصلی چاپ و انتشار دفترهای شعر را، همین شاعران جوان به خودشان اختصاص داده‌اند. شاعران جوان هیجده تا سی و حتی سی و پنج ساله‌ای که در حلقه‌های خودمانی سه، پنج یا ده نفره، دور هم می‌نشینند و به شکلی دوستانه به تحسین و تأیید متقابل آثار یک‌دیگر می‌پردازند؛ البته ماجرا به همین جا ختم نمی‌شود و پس از مدتی همین ما، شاعران جوان هیجده تا سی ساله، که در حلقه‌های بسته و محدود چند نفری دور هم نشسته و به داد و ستد «تأییدات» حرفه‌ای شعرهای باشکوه هم مشغولیم، احساس می‌کنیم باید به یک وظیفه‌ی مهم تاریخی – ادبی که بر شانه‌ی ما نهاده شده عمل کنیم. پس در کمال رشادت، در عین بلاغت و از شدت بضاعت و تدبیر، ابتدا فلک را سقف می‌شکافیم و طرحی نو در میان می‌اندازیم و پس از آن و به ناچار – از آن جا که نباید از زیر بار تعهدات اجتماعی – تاریخی خود در عرصه‌ی ادبی، شانه خالی کنیم – پس می‌آییم و برای شعر امروز ایران و چه بسا شعر جهان امروز، طرح و بیانیه و مانیفیست سه فوریتی صادر می‌کنیم. از این میان مثلاً یکی‌مان «شعر حرکت» را اثبات می‌کند و نفر بعدی «شعر برکت» را تقیه! یکی «گفتار» درمانی شعر را تجویز می‌کند و دیگر «غزل – فرم» را «زبان معیار» شعر امروز معرفی می‌کند. آن یکی «حجم‌گرایی» و اسپاسمانتالیسم را نخ‌نما و از مد افتاده می‌داند و یار همراهش یک سمفونی با رنگ‌آمیزی منحصر به فرد و جهان‌شمول فراهم آورده، چندان که صدای تمام بشریت را در هارمونی خود ضبط کرده و نه‌تنها «چند صدایی» است بلکه به توان n، از آن صداهای بی‌نهایت انسانی شنیده می-شود و… حالا دیگر قصه‌ی «مرگ مؤلف» و «استبداد مؤلف» و متن گشوده و متن ناگشوده، مدت‌ها است کهنه شده است. باری، سخن نوآور؛ که نو را حلاوتی است دگر! پس می‌آییم هم‌چنان که آمده‌ایم، هرکدام ساز شخصی خودمان را کوک می‌کنیم.

طرح از سید محسن امامیان

سند ششدانگ شاعری در فهرست کتاب‌خانه ملی!

اکنون پرسشی اساسی که جای طرح شدن دارد، این است:

با توجه به عدم استقبال مخاطب خاص از مجموعه‌های شعری که در تیراژ اندک و تأسف برانگیز پانصد تا دو هزار و پانصد نسخه به چاپ می‌رسند و چیزی قریب به چهارصد تا دو هزار و چهارصد نسخه از آن تا ابدالاباد در انبار و بایگانی ناشر و تازگی‌ها خود شاعر! خاک صحنه می‌خورد، به چه علتی و با کدام انگیزه‌ی برتر، هنوز هم که هنوز است، این خیال بی‌شمار شاعران جوان، چهار نعل برای چاپ دفترهای اول و گاه دوم و سوم شعرشان و شابک خوردن و ثبت آن در فهرست گنجینه‌ی کتاب‌خانه‌ی ملی ایران کورس گذاشته‌اند و کوس اناالحق و هذا کتابی را پر سر و صداتر از دیروز و رسواتر از امروز سر می‌دهند؟ به راستی چاپ این دفترهای شعر، چه مزیتی را برای این جماعت به دنبال داشته و یا خواهد داشت که آنان نمی‌توانند از موهبت آن مزیت فرضی چشم بپوشند و یا احتمالاً از خیال چاپ و عرضه‌ی «از تولید به مصرف» شاه‌کارهای بی‌مثال ادبی‌شان باز بدارد؟ اصلاً یکی بیاید بگوید که قضیه واقعاً از چه قرار است؟

حق السکوت با شمارگان سه هزار نفر

چند سال پیش از این، «احمد رضا احمدی» شاعر مطرح و قابل اعتنای معاصر در میان انبوه شاعران درجه‌ی دوی سال‌های ۴۵ به بعد، در یک مصاحبه‌ی مفصل با یکی از روزنامه‌های آن دوران به یک نکته‌ی مهم اما ناگفته در ماجرای چاپ کتاب‌های شعر و نسبت آن با تعداد مخاطبان، اشاره کرد که این حرف و سخن شفاف و صریح «احمدی» در مجامع و مطبوعات و خلاصه رسانه‌های روشن‌فکران و صاحب‌قلمان وطنی به هیچ گرفته شد و عملاً هم صدای آن را در نیاوردند و در بهترین شکل مواجهه و عکس‌العمل، اساساً این حرف را ناشنیده و مسکوت، بایکوت کردند.

خب، مگر «احمد رضا احمدی» شاعر، سر حلقه و بانی مکتب «موج نو» در شعر پس از نیما چه گفته بود که نفس تمام جماعت مدعی را برید و صدایی از دهانی، حتی به زمزمه، در تأیید و یا حتی نفی آن برنخواست؟

اساس و خلاصه‌ی آن جمله‌ی «احمدی» را اگر بخواهم با توجه به حافظه‌ام در این جا نقل به مضمون کنم، در کمال امانت‌داری چنین چیزی می‌شود: «همه‌ی ما شاعران امروز، در مواجهه‌ی واقعی با مخاطبان‌مان، آدم‌های شکست‌خورده‌ای هستیم؛ تیراژ کتاب‌های شعر امروز ما چیزی بین دو تا سه هزار نسخه است و حقیقت امر آن است که خود ما شاعران و نویسندگان، کتاب‌های یک‌دیگر را می‌گیریم و یا می‌خریم و احتمالاً می‌خوانیم و بیرون از این دایره‌ی دو سه هزار نفری شاعر و نویسنده و منتقد و غیره، عملاً کتاب‌های شعر ما مخاطب دیگری ندارند»

نکته‌ی جالب توجه در این میان آن است که خود «احمد رضا احمدی» در این جا عملاً شاعران هم‌نسل خودش و نسل بعد از آن را مد نظر دارد؛ دو نسلی که در میان آن‌ها می‌توان چهره‌های نامداری چون «یدالله رویایی»، «منوچهر آتشی»، «فرخ تمیمی»، و یا «شمس لنگرودی»، «فرشته ساری» و… را دید. در چنین آب و هوایی که «احمد رضا احمدی» آن را گزارش کرده است – گذشته از هر استثنایی که نفی قاعده نمی‌کند – در نظر بگیرید «بازار بی‌مخاطب»تر شعر شاعران هیجده تا سی و پنج ساله‌ی امروز ایران، چگونه بازاری باید باشد؟ جوابش روشن روشن است؛ تلخ… تلخ‌تر از زقوم؛ مصیبت روی مصیبت.

ادامه دارد …