فیروزه

 
 

در ازدحام این همه قرمز

«سبزها قرمزها» تازه‌ترین مجموعه شعر «صادق رحمانی» است. پیش از این از او دو مجموعه «با همین واژه‌های معمولی»‏[۱]‎ و «همه چیزها آبی است»‏[۲]‎ منتشر شده بود. حالا مجموعه سوم او پس از ده سال فترت شاعرانه منتشر شده است.

در انتهای این کتاب شش یادداشت آمده است که جملگی در ستایش محتویات آن نگاشته شده و به اندازه کافی به محاسن کتاب پرداخته‌اند. در این نوشته -‌بدون این که بخواهم منکر ارزش‌های این کتاب شوم – سعی کرده‌ام به ضعف‌های آن بپردازم.

تذکر! این نکته ضروری است که در ازدحام خسته‌کننده انبوه مجموعه شعرهایی که معمولا آکنده از تصویرها و فضاهای غریب و مقلدانه بی‌هویت است، خواندن مجموعه‌هایی مثل «مگر سکوت خداوند»‏[۳]‎ ، «گنجشک ناتمام»‏[۴]‎ و «سبزها قرمزها» فرصتی است برای بازگشت به لحظه‌های ازلی‌-‌ابدی شعر؛ فرصتی که چند سالی است کم‌تر دست می‌دهد.

طرح روی جلدرباعی نیمایی

صادق رحمانی سرودن شعر را با دوبیتی و رباعی آغاز کرد و بعدها به قالب‌های دیگر روی آورد. چه قالب‌های کلاسیک‌(‌غزل‌، مثنوی و …‌) و چه قالب‌های نو‌(از شعرهای نیمایی گرفته تا شعرهای سپید کوتاه «‌همه چیزها آبی است»). بر پیشانی مجموعه «سبزها قرمزها» آمده است «صد رباعی نیمایی»؛ انگار شاعر پس از تجربه عرصه‌های مختلف در قالب‌های کلاسیک و نو دوست داشته است از باب «کل شیء یرجع الی اصله» و «هر کسی کو دور ماند از اصل خویش…» دوباره به قالب مورد علاقه خود (رباعی) بازگردد. چه این‌که این تعلق خاطر زمانی که رحمانی مشغول تجربه قالب‌های نو بود نیز با او همراه بود:

پشت بام گرما
شب تابستان بود
کوزه‌ای
و کتابی که از آن ابر رباعی می‌ریخت … (‌همه چیزها آبی است‌)

تعلق خاطری که در نوع خود جالب و قدری عجیب است.

غزل نیمایی، قصیده نیمایی، رباعی نیمایی و اصطلاحاتی از این دست چندان ناآشنا نیستند و در بیست‌- سی سال گذشته بارها تکرار شده‌اند. اولین تصوری که با شنیدن این اصطلاحات به ذهن خطور می‌کند این است که مثلا غزل نیمایی غزلی است که شاعر در آن سعی کرده است با توجه به اتفاقاتی که در شعر امروز افتاده است – که نقطه آغاز و مرکز ثقل آن نیما بوده است – به سراغ قالب غزل برود و تلاش کند با حفظ اصول کلاسیک این قالب، حرف‌های تازه‌ای در آن بزند. بدیهی است که این تعریف به شرطی صادق است که -برخلاف بسیاری از منتقدان امروز- قائل به تمایز میان غزل به عنوان یک قالب و تغزل به عنوان روح و جوهر غزل باشیم و نوگرایی‌های صورت گرفته در شعر پس از نیما را محدود به صورت شعر ندانیم.

حالا کمی راحت‌تر می‌توانیم درباره اصطلاح رباعی نیمایی بحث کنیم و به این نتیجه نه‌چندان دشوار برسیم که رباعی نیمایی هم رباعی‌ای است که در آن شاعر سعی می‌کند تحولات صورت گرفته در شعر امروز را در قالب رباعی بیازماید. باز هم به این شرط که مثلا مرگ‌اندیشی به عنوان روح و جوهره رباعی‌(دست‌کم نزد بزرگ‌ترین رباعی‌سرای کلاسیک فارسی؛ خیام‌) با قالب آن اشتباه نشود که ظاهرا برای «صادق رحمانی» این اشتباه رخ داده است.

پس مجموعه سبزها قرمزها می‌تواند هر چیز دیگری باشد جز رباعی نیمایی؛ به این دلیل ساده که ویژگی‌های کلاسیک قالب رباعی در آن رعایت نشده است.

این همه پاورقی

«مقصود هر شاعری از سرودن شعر فقط تا آن‌جا که در متن تجلی پیدا کرده است اهمیت دارد»‏[۵]‎ درباره این جمله مهم فرمالیست‌ها در این سال‌ها آن‌قدر بحث شده است که نیازی به توضیح اضافه دیگری نداشته باشد. اما شاعر، این اصل بدیهی را نیز نادیده گرفته است. شعرهای نه‌چندان کم‌شماری در این مجموعه وجود دارند که مخاطب با خواندن خود آن‌ها نمی‌تواند به همه مقصود شاعر پی ببرد. بلکه باید پاورقی شعرها را بخواند و هنگام خواندن دوباره شعر آن‌ها را نیز به متن الصاق کند تا همه مقصود شاعر را دریابد. اتفاق بدتر جایی رخ می‌دهد که برخی از این شعرها را بدون الصاق پاورقی اصلا نمی‌توان شعر دانست.

رهایی یک
در گوشه متروکه یک قبرستان
گوری تنها
با نام رضا
آزاد و رها

بدون خواندن پاورقی به هیچ وجه معلوم نمی‌شود که منظور شاعر از «با نام رضا» این بوده است که بر این سنگ قبر هیچ چیز به جز یک نام (رضا) نوشته نشده است‌.

برگ نخل
گیسوی بلند نخل
بر شانه باد
مثل پر طاووس که در آب افتاد

در پاورقی آمده است‌: «طاووس وقتی بال می‌گشاید‌، هستی زیبایی را فراچشم می‌آورد‌. گویی تصویر نخل با آن بال‌های فراز شده در باد و باران‌، تصویری از طاووس است‌. تش‌باد … تش‌باد جنوب مثل رودی جاری ست…‌»!. فکر می‌کنید مخاطب این همه توضیح به ویژه سطر آخر آن را از کجا باید بفهمد؟!

جالب این‌جاست که این پاورقی‌ها گاه شعرتر از متن درآمده‌اند. چه این‌که «شهرام میرشکاک‌» عنوان یادداشت خود در انتهای کتاب -‌که نثر آن به شدت یادآور نثرهای درخشان برادرش یوسف‌علی میرشکاک است‌- را «پاورقی‌های شاعرانه» گذاشته است:

یک بار آتش‌ها خودشان را به پتوی پنبه‌ای پدرم رسانیده بودند‌، پدرم هراسان بیدار شد‌. آتش – که از خجالت سرخ شده بود‌- خاموش شد… اما دلم هنوز می‌سوزد (سطرهایی از پاورقی شعر کبریت)

وقتی این گل وحشی‌، پیر می‌شود‌، فضای دشت – باد که می‌آید – پر از برف قاصدک‌هاست‌. در خانه‌ها هر کسی چشم به راه مسافری‌(‌سطرهایی از پاورقی شعر انتظار‌)

در بعضی پاورقی‌ها نیز شاعر توضیحاتی داده است که به نوعی نقض غرض محسوب می‌شوند:

زادروز

بوی خبری نیست در این گرماگرم

در روز نخست ماه پنجم – مرداد –

جز پچ پچ بادگیرها با تش‌باد

در پاورقی آمده است‌: وقتی من از مه آمده بودم‌، پدرم در صفحه اول قرآن نوشته بود‌: «‌تولد نورچشمی‌ام محمدصادق در بیست و نهم تیر ماه ۱۳۴۴ش .‌..‌» اما طبق شناسنامه‌ در اول مرداد ۱۳۴۳ در گراش به دست روشن «مش زیور» ( پرسش نگارنده: این نکته هم در شناسنامه آمده است‌؟! ) به دنیا آمده‌ام‌.

اگر واقعا شاعر در بیست و نهم تیر به دنیا آمده است واقعا چه علتی دارد که برای روز تولد غیر واقعی خود شعر بگوید جز ضرورت قافیه‌؟! – که در بخش بعد به آن خواهم پرداخت‌-‌. حالا که برای این روز تولد کاذب شعر گفته است چه ضرورتی دارد که آن‌را به مخاطب توضیح دهد؟ رجوع کنید به مجموعه «‌من سادق نیستم».

در خلال این پاورقی‌ها ما اطلاعاتی درباره خانواده و دوستان دوره کودکی و نوجوانی شاعر و اهالی خون‌گرم گراش و … نیز به دست می‌آوریم که البته شاعر می‌توانست برای این کار دفتر خاطرات دیگری تدارک ببیند … .

هایکوی فارسی!

تلقی شاعر از هایکو نیز از دیگر مسائل این کتاب و نمونه متقدم آن یعنی کتاب «گنجشک ناتمام» «علی میرافضلی» است. این‌که تعداد هجاهای هایکو در زبان ژاپنی محدود است و در آن زبان دارای وزن است به هیچ وجه نمی‌تواند دلیل خوبی باشد برای این‌که هایکو در همه زبان‌های دیگر هم وزن عروضی داشته باشد. همان‌گونه که در نقدهای انتهای کتاب هم آمده است هایکو به عنوان یک قالب کوتاه در همه جای جهان مورد اقبال عمومی شاعران قرار گرفته است. (‌در هر جایی با حفظ برخی از ویژگی‌ها) یقینا وزن عروضی در صدر این ویژگی‌ها قرار ندارد.

شاعر تلاش بسیاری برای حفظ وزن عروضی و ایجاد قافیه در شعرها داشته است (‌احتمالا در جهت اثبات رباعی نیمایی‌) این مسأله در شرایطی که تعداد کلمات هر شعر معمولا از ده پانزده کلمه بیشتر نمی‌شود به شدت دست و پای شاعر را بسته است و سبب شده است که کلمات بسیاری به خاطر وزن و قافیه فدا شوند؛ آن‌قدر که بعضی از شعرها نامفهوم به نظر می‌‌آیند و بعضی دیگر ناتمام. (مثل شعرهایی که در بالا مورد بحث قرار گرفت)

این مسأله گاه به غلط‌های دستوری و ضعف تألیف‌های ابتدایی در شعرها منجر شده است. علاوه بر این‌که شعرها کماکان از تحمیل وزن عروضی و تصنع قافیه رنج می‌برند. مثل کلمه سه قاب در شعر زیر:

دیگر نه هیاهوی دولولی نه سه قاب / در خلوت این گورستان / آنک آنک / حسنقلی خان / در خواب

هنوز هم همه چیزها با همین واژه‌های معمولی آبی است

فکر می‌کنم هنوز هم بهترین سروده‌های صادق رحمانی شعرهای سپید کوتاهی است که ابتدا بعضی از آن‌ها در مجموعه نخست او با همین واژه‌های معمولی آمده بودند و بعدها پایه اصلی مجموعه دوم او «همه چیزها آبی است» را شکل دادند. خوشبختانه شاعر آگاهانه فصلی از این کتاب را به این شعرها اختصاص داده است. حالا اصلا معلوم نیست آیا شاعر این شعرها را -‌که ویژگی‌های دیگر شعرهای کتاب را ندارند‌- نیز رباعی نیمایی می‌داند یا نه؟ و اگر نمی‌داند چرا همه این‌ها را رباعی نیمایی محسوب کرده و بر پیشانی کتاب نوشته است «مجموعه یک‌صد رباعی نیمایی»؟!

نوشته‌ام را با یکی از همین شعرها به پایان می‌برم. شعر درخشانی که باید آن را یکی از بهترین نمونه شعرهای کوتاه فارسی و یقینا بهترین کار صادق رحمانی به حساب آورد.

روی رفتار سیم‌ها / گنجشک / من / پر از حسرت درخت شدن