فیروزه

 
 

۱۰۱ راه برای دهن‌کجی به بی‌عدالتی! یا این آنارشیسم معصوم و دوست‌داشتنی

موفقیت «بانوی کوچک سان‌شاین» در ارائه یک تصویر هارمونیک، بیش از هر چیز زاییده تلفیق درست عناصر و تشکیل ساختار مؤلف و در عین حال اصیل و مرتب و قابل قبول سینمایی است. فیلم، با داستان خطی‌اش، محملی قرار می‌گیرد برای روایتی صریح از یک اتفاق چند روزه در خانواده ای که کم کم از طبقه متوسط به پایین جامعه به سمت یک آنارشیسم خانوادگی نه چندان محترم و نه خیلی خطرناک، حرکت می کند.

بستر روایی فیلم، به خوبی توانسته است در عین سادگی و روانی و یک‌دستی، چند دستگی و چندگانگی «شخصیت»ها را در هم آمیزد و به هارمونی روند ملودرام کمک کند.

فیلمنامه

فیلمنامه کلاسیک «بانوی…» با آن روایت روراست و یک خطی اش، محمل خوبی شده برای عرض اندام یک تصویر ساده و بی‌ادعا و به دور از ادا و اطوارهای مد روز سینمای امروز دنیا و در عین حال بیان تلاقی شگرف و حساس احساسات خانوادگی، اتفاقات غیر منتظره و بی‌عدالتی اجتماعی.

مرور فیلمنامه این نکته را واضح می کند که ساختار سنتی سه پرده ای- وام گرفته از تئاتر-، تعبیه نقاط عطف و روند تدریجی شخصیت‌پردازی با التزام به قواعد بصری ناشی از نوع داستان، آدم‌ها و اتفاقاتش، «بانوی…» را نمونه ای مثال‌زدنی برای مشاهده اثری سینمایی کرده است که «تعهد» دارد روایتی عادی را برگزیند و در عین حال با جذابیت های خاصی که خلق کرده ما را با خودش – و البته خودمان- درگیر کند.

اولین چیزی که درباره فیلمنامه «بانوی…» به ذهن می‌رسد، عمیقا «مرتب» بودن آن است. انگار همه چیز با نظم خاص و دقیق و البته نه چندان غیرمعمولی کنار همدیگر چیده شده ؛ هر چند در همین چیدمان هم حسی رسوخ کرده که از ضمیری ناخودآگاه به ذهن‌مان تلنگری می زند که «انگار قرار است اتفاقی بیفتد».

درست مثل همان سکانس اول فیلم که اعضای خانواده که چندان هم به یکدیگر مربوط – غیر از بعد نسبی- نیستند- و به لحاظ سببی و فکری و دنیای ذهنی دور از همند- برای خوردن شام دور هم جمع می شوند.

اما این روند کلاسیک و نرمال و ساده – و نه ساده انگارانه و مبتذل- هرگز مانع از ایجاد موقعیت های خلاقانه و ظهور و بروز فضای جذاب و وقایع دیدنی و مجذوب کننده نمی شود. بلکه حتی در بعضی مواقع موجبات خلق لحظاتی استثنایی را فراهم می آورد.

شاخصه های خلاقه

از جمله این لحظات خاص می‌توان به بازی بازیگر نقش دخترک خردسال اشاره کرد که خود را برای مسابقه بزرگ رقص آماده می‌کند. حضور او در فیلم فوق‌العاده است. جای پرسشی جدی و محلی از اعراب و تامل که چگونه کارگردان توانسته است این بازی روان و احساس مند را- خاصه در آن چند پلانی که دخترک معصومانه و عمیق به تامل و درنگ فرو می رود، بغض میکند و روان و بی صدا می‌گرید- از آب و گل درآورد.

نکته دیگر نوع چینش شخصیت‌هاست و رسوم ایجاد گره های موقعیتی در فضای فیلمنامه در روند داستان. به لحاظ چینش، علاوه بر این‌که ساختار روایت نیازمند این افراد با وجود دنیای فکر و دل و آمال و احیانا آرزوها و مصایب و رنج های‌شان است، این آدم‌ها به هیچ وجه به فیلم الصاق نشده‌اند و به اصطلاح «گل درشت» نیستند و به نوعی به خوبی جاافتاده‌اند.

از شخصیت عصبی و دلواپس پدر گرفته که فروش کتابش همچون کابوسی آزارش می‌دهد تا مهر و قدر مادر و مصایبی که محوریت از دست رفته او در خانواده برایش به همراه دارد تا نق زدن‌ها و از کارماندگی‌های پدربزرگ و نیز افسردگی و روانپریشی جالب توجه برادر مادر. اما شخصیتی که از این لحاظ خاص تر و جالب تر می نماید، پسر خانواده است که برای قبول شدن در آزمون خلبانی و ورود به نیروی هوایی روزه سکوت گرفته است.

در هم تنیدگی این آدم و داد و ستد نیازها و علایق و همبستگی ها و الزامات زندگی جمعی شان، فضای خوبی را برای ادامه یافتن پر و پیمان داستان و حرکت جذاب درام آماده می کند.

اما ترفندهای فیلم که نوعی گره افکنی سخت‌افزارانه و در عین حال نرم افزارانه در فیلم است، خیلی خوب از کار درآمده. و در وجه اول، مسئله حرکت ماشین و نوع روشن و خاموش شدن آن و این‌که همه باید آن را هل بدهند و بعد، یکی یکی بپرند بالا و سوار شوند و این‌که ماشین نمی تواند به خاطر موارد جزئی خاموش شود و حتما باید اتفاق خاصی بیفتد که از آن درجه از اهمیت برخوردار باشد تا همه متفق القول، ایستاده و خاموشی را طلب کنند.

فوق‌العاده است! فکر کنید چقدر ساده و در عین حال همراه با رگه هایی از طنز و جدیت و نوستالژی و تراژدی می‌توان «معنا»یابی در عناصر ساده بصری را دنبال کرد و آن‌وقت این نمونه ها را مقایسه کنید با ژانگولر بازی‌ها و ادا و اطوارهای غیرحرفه‌ای معناگرایی در خیلی از آثار معروف شده به این نام در سینمای ایران که چیزی جز «بی‌سوادی» و بی‌بهره بودن سازندگان‌شان از «هنر» را یادآور نمی شود.

آنک آنارشیسم

یک خانواده نسبتا محروم و رنج‌کشیده، با وضعیتی رو به تعلیق، در گذشته ای شکست خورده به قول پسرک فیلم «میراث‌داران ورشکستگی، طلاق و خودکشی» اتفاقا در مسیری برای رشد و رسیدن به یک پیروزی قرار می گیرد که هر چند فرجامی ندارد و نتیجه ای، اما همین طی طریق موقعیتی می شود برای حرکت دسته-جمعی این خانواده، مقابله اش با مشکلات و در نهایت غرقه شدنش در یک خواست معصومانه و کودکانه که حاصلش اما یک دهن‌کجی خانوادگی به قواعد و منش های مؤدبانه، امل و کثیف اجتماع امروزی است!

آن‌چه به لحاظ مفهومی، فیلم «بانوی کوچک سان‌شاین» را اثری فوق‌العاده ارزشمند و قابل تامل و درنگ می نماید، همین روحیه جمع کوچک و مظلوم خانواده است که ناخودآگاه به سمت نوعی «آنارشیسم» هدایت می شود، هرچند این فضا، باز به خاطر معصومیت باقی‌مانده در فطرت زندگی خواه و مسالمت‌جوی آدم‌هایش و خاصه حضور روح زمانه یعنی «کودک و مادر» پسوند «محترم» را برای خود برمی‌گزیند. «آنارشیسم محترم».

درست است که در پایان فیلم، سن رقص کودکان با حضور افراد متفاوت اما «درهم» این اجتماع کوچک آسیب دیده، «به هم» می‌ریزد، اما این به هم ریختگی، روزنه سوسو زدن «نظم»ی است که باید از دل «عدالت» بیرون آید. زیبایی و معصومیتی که در بسیاری از صحنه های فیلم، رمق تن و روح دخترک، مادر، پدر، برادر، دایی و حتی پدربزرگ را می‌گرفت و گاه تا مرز تر شدن چشمان «منتقد» پیش می‌رفت.

باید یادمان بماند که طنز و خنده و بغض و حقیقت و شوخی در هم تنیده «بانوی…» در بسیاری از سکانس‌ها، جلوه هایی ماندنی یافت و این دستاورد بزرگی است. به یاد بیاوریم سکانس نهایی را که دخترک در جواب مجری برنامه که پرسید «این پدربزرگی که رقصت را به او تقدیم کردی حالا کجاست؟» جواب داد که «پشت ماشینمون!».

و در لحظه ای منتظر ماند که از بغض مرگ نابه‌هنگام- مرگ هم مگر هنگام و ناهنگام دارد؟!- پدربزرگ، غمین شود یا از جلوه رندانه این شوخی جذاب، قهقهه بزند. و بعد به هردو مبتلا شد لحظه ای!

فیلم «بانوی کوچک سان‌شاین» علاوه بر این‌که با فیلمنامه ای کلاسیک و روان، شاخصه های خلاقانه معتبر و دوست‌داشتنی، چینش فعال و دقت‌مند شخصیت ها و بازی در خور دخترک هنرمند – چه هنرمندی!- اثری خواستنی و خوب در سینمای امروز به یادگار گذاشت، ارمغان دیگر اما مهم‌تری هم داشت و آن یک «دهن‌کجی» جدی، گستاخانه اما معصومانه و محترم بود به اجتماعی که هنوز «عدالت اجتماعی» را در کتاب‌ها و مقاله ها و سخنرانی‌ها بیشتر می‌خواهد و می پسندد تا فرصت ناب و بی تاب زندگی «الیو».