خانم مینا کواشی
«خداداد خان» داستان کوتاه رئالیستیای است با نثری ساده و موجز، فارغ از صناعات ادبی که معانی قابل تأمل و چالش برانگیز بسیاری را میتوان از دل آن بیرون کشید، معانیای که درک و استنباط آنها بر عهده خواننده و منوط به آگاهی از رخدادهای تاریخی، اجتماعی و فرهنگیِ ایرانِ دهه بیست است.
آلاحمد به تاسی از دنیای واقعی و تجربه خود در پیوستن به حزب توده در سال ۱۳۲۳ و کنارهگیری از آن سه سال بعد و نیز همکاری با نشریهی ارگان حزب، فضـای داستانیاش را خلق میکند و آن را دستاویزی قرار میدهد تا پیامش را منتقل کند. آن چه در این داستان اهمیت مییابد نقد موضوعی آن است. سیمین دانشور در اینباره مینویسد: «جلال خیلی شبیه نوشتههایش است… اگر کوشش دارد خانه ظلم را ویران کند، اگر نوشتههایش میان سیاست و ادب، ایمان و کفر، اعتقاد مطلق و بیاعتقادی در جدال است، در زندگی روزمره نیز همینطور است.»
آلاحمد با انتخاب زاویه دید بیرونی، در واقع راوی داستان خویش است. او با زبانی طنزآمیـز، لحنی کنایـهدار و ایجاد موقعیتهای آیرونی ماننـد «صاحب رأییِ » خداداد خان درباره «فن مطالعه» و عدم تطبیق چنین اظهار نظر علمیای با بهره او از دانش و مطالعه، خداداد خان و نظام فکری پوچ و ایدئولوژی سست بنیاد او را به سخره میگیرد و با نگاهی تیزبینانه به تیغ تیز نقد میسپارد. بیان راوی در جایجای متن بر بیسوادی خداداد خان صحه میگذارد: «خداداد خان هیچ گونه مدرک تحصیلی مسلمی در دست ندارد» و یا اینکه خداداد خان «اغلب اوقات… از هر کتاب و مجلهای، چه خارجی و چه فارسی، اسم و خصوصیات مطالب آن را به خاطر [میسپارد] و اگر وقت بیشتری داشته باشد مقدمه آن را هم [میخواند] و زیر چند جملهاش را خط [میکشد] » و جالبتر آنکه «رأی خداداد خان درباره فن مطالعه با کتاب خودش تطبیق نمیکند.»
مصداق دیگری از آیرونی در داستان: راوی با بازگو کردن مشغلههای فراوان و متنوع خداداد خان، اظهارنظر میکند که: «وقت خداداد خان خیلی تنگ است [و] همیشه آرزو میکند که کاش روزها چهل و هشت ساعت داشت و یا او میتوانست اصلاً نخوابد»؛ اما در بخش دیگری از داستـان، خواننده بـا موقعیت آیرونی و خلاف انتظـار مواجـه میشود؛ وقتی راوی بازگو میکند که «از تمام بیست و چهار ساعت شبانه روز، خدادادخان فقط هشت ساعتش را در خانه است و از این مدت شش ساعتش را هم حداقل باید بخوابد.»
خداداد خان در این داستان شخصیتی تیپیک و نماینده طبقهای از روشنفکران جامعه در برههای از تاریخ ایران است که با نام حزب توده به عنوان نماینده جریان چپ، با اندیشههای مارکسیسم آشنا بودند و تحت حمایت شوروی قرار داشتنـد. همانها که به قول هدایت «همچــو کندهای کنار اجاق مانده و سیاه شده؛ نه به آتش زیر دیگ کمکی کرده و نه چون چوب سالم مانده[اند].» از آنجا که نژادگی انسانها و جوامع در پیوندی است که با گذشته خویش برقرار میکنند و ساختارهای فرهنگی و خط مشی حرکت به سوی آینده، بر پایه همین گذشته بنا نهاده میشود، موضوع «قطع رابطه با گذشته» که در این داستان به شکلی برجسته مطرح شده است، در توازی با بیهویتی انسانهایی قرار دارد که اصیل نیستند، اصالت ندارند و و از سر ناآگاهی در هوای فرهنگی تنفس میکنند که ریشهای ندارد.
راوی در ابتدای روایت، لزوم قطع ارتباط خداداد خان با گذشته خویش را عنوان میکند و برای آن دلیل میآورد: «[خداداد خان] حالا دیگر یک عضو فعال کمیته مرکزی و یکی از سران حزب به شمار میرود و به این دلیل هم شده ناچار است بیش از گذشته با گذشته خود قطع ارتباط کند، پلها را خراب کند.» این در حالی است که «همه رهبران و سران حزب [نیز] به این اصل معتقدند».
به راستی چرا خداداد خان معتقد است کـه «خاطرات درباره او از همه مغزها باید ستـرده شود» و چرا در شرایطـی که دخالت دولتهای بیگانـه در امور داخلی ایران و آمار رو به تزاید گرفتاریهای ناشی از حضور ناخوشایند آنها، موجبات خشم و نفرت مردم ایران را از اشغالگران فراهم آورده بود و لزوم پرداختن به هویت و ملیت ایرانی بیش از هر زمان دیگری احساس میشد؛ او «با بسیاری از آدمهایی که نامشان به «اوف» و «ایسکی» ختم میشد آشنایی پیدا کرده بود» و «اصرار [داشت] اسمها و اصطلاحات و «ایسم»های فرنگی را با خط لاتین در زیر مقالههایی که برای مجله ماهانه حزب [مینوشت] حاشیه برود»؟
چرا خداداد خان ناچار به حذف گذشته خویش میشود و اصولا چرا «دستور حزب، هر مومنِ به مکتب را وادار به قطع رابطه با گذشته میکند»؟! آیا صرف زندانی شدن در گذشته، همان داغ ننگی است که میباید از پیشانی خداداد خان پاک شود؟!
پاسخ این پرسش خیر است. به روایت راوی، «به زندان افتادن نه تنها یک سابقه حزبی شده [بود]؛ بلکه برای حزبی شدن، نسخهای مجربتر از این، نه به نظر خداداد خان رسیده [بود] و نه به نظر هیچ یک از افراد «دستـگاه رهبری» و محافـل «بسیـار بالاتر»» و همین طور «همـهجا شناسنامه سیاسی رهبران با تعداد ساعات و ایامی که در زندان به سر برده [بودند] سنجیده [میشد]» و مهمتر آنکه زن و فرزندان خداداد خان نیز، او را که «بهترین ایام جوانی خود را در زندان سیاه گذرانده [بود]، یک رهبر بزرگ، یک مرد فکور و پیشوای اجتماعی میدانستند»؛ پس باید به دنبال دلیل دیگری بود تا فهمید چرا «خداداد خان… هرگز حاضر به یادآوری گذشتهها نیست» و چه چیز در او این نگرش را تقویت میکرد که: «با گذشتهها باید برید و به آینده پیوست»؟
روایت راوی از «داستانهای دیگری [حکایت میکند که] درباره زمان زندان خداداد خان شنیده میشود. اینجاست که راوی دست به افشاگری میزند و از فساد اخلاقی خدادادخان و عدم پایبندی او به اصول اخلاقی پرده برمیدارد. او با تاکید بر این موضوع که تنها داستانهای بر سر زبان افتاده و شنیده شده را «[که] پیدا است از ساختههای دشمنـان [و]… یا به اصطلاح حزبیها از ساختــههای مغز علیل جیرهخواران امپریالیسـم» است بازگو میکند و «برای هیچ یک از آن افسانهها ارزشی قایل نیست»، ادامـه میدهد کـه «[خداداد خان] در فلان اعتصـاب غذا [نیز] با همزنجیــرهای خود همراهی نکرده است و یا در فلان محاکمه گریه کرده است و در محاکمههای دیگر چنین و چنان اعتراف زننده و وهنآوری کرده است…» و به این ترتیب قدم به قدم نقاب از چهره او برمیافکند و شخصیت واقعی وی را که انسانی حقیر، ضعیف، ترسو و بزدل بوده است برملا میکند، بیآنکه از خود ردّپایی آشکار که حمل بر غرضورزی و دشمنی شود باقی بگذارد.
راوی با بیان اینکه رفقای خداداد خان چون سر از زندان درآوردن او را آش نخورده و دهان سوختـه میدانستهاند «از رفتار او و ناراحتیهای او زیاد دلخور نمیشدهاند و بـه او در هر بد و بیراهی که میگفته است، حق میدادهاند»، کمطاقتی ، بیجنبگی، بیعفتـی در کلام و بیحرمتـی در مرام او را نیز به رخ میکشاند و در ادامه با زیرکی و ظرافتی که خاص زبان او در روایت این داستان است، میگوید: «خداداد خان هرگز در صدد تکذیب این شایعات هم برنیامده است و اگر ایمـان داریم کـه حقیقـت بـه هر صورت پنهـان نخواهـد مانـد، دیگر چه احتیاجی به این کارها است؟» و این طور است که راهِ هر نوع دفاع و یا پنهانکاری و تکذیب را بر خداداد خان میبندد؛ زیرا باور دارد که اگرچه دیوار حاشا بلند است، اما ماه پشت ابر پنهان نمیماند.
به استناد این ادله است که خداداد خان «از نظر قطع رابطه با گذشته راسخترین فرد حزبی است» و در این مسیر تا به آنجا پیش میرود که «حتی گاهی کوشش میکند داستان اهل و عیال را هم، ردیف گذشتههایی به حساب بیاورد که باید با آنها قطع رابطه کرد و پلها را با آنها برید.»
خداداد خان «ترس دارد… ترس از کشف خالی بودن انبانی که به عنوان مغز روی سرش سنگینی میکند» از این روی بر خلاف گفته راوی مبنی بر آنکه «حالا دیگر [خداداد خان] آب هرزی نیست که به مردابی فرو برود و یا در گندابی بماند و متعفن بشود»، این «فولاد آب دیده» که «پشتش به کوه قاف است» و آرمانی ندارد جز اینکه «هر روز بهتر از روز پیش، مطبوعات حزبی را اداره کند؛ آدمهای حزبی تربیت کند؛ نهضت را قدم به قدم جلو براند و هرچه بیشتر… وسایلی برانگیزد تا هم خودش و هم دیگران… گذشته را به فراموشی بسپارند و به آینده بپیوندند»، اتفاقا چون گذشته به مرداب فرو میریزد. او که تنها «به آینده چشم [میدوزد]» و «دربارهی آینده [فقط]به همان چشم دوختن اکتفا میکند» راکد و ایستا میماند و متعفن میشود «بیهیچ سنتی به عنوان تکیهگاهی و بیهیچ تداومی در تاریخ و بیهیچ مَدرجِ تحول یابندهای».
دکتر حسین پاینده
داستان کوتاه در یک تقسیمبندی کلی دو نوع است: داستان موقعیت یا به عبارت دیگر داستان رویداد و داستان شخصیت. داستان خداداد خان از نوع دوم است؛ یعنی داستانی که تصویری دقیق و جامع الاطراف از یک شخصیت ارایه میدهد. در داستانهای موقعیت، پیرنگ داستان اهمیت دارد در حالی که در داستانهای شخصیت واقعهای آنچنان رخ نمیدهد بلکه آنچه ارایه میشود توصیف همه جانبه جسمانی، روانی، اجتماعی و… از یک سنخ اجتماعی و به اصطلاح تیپ است. معمولا داستانهای شخصیت این گونه است که یک شخصیت تیپیک – سنخی – در کانون توجه نویسنده قرار میگیرد و نویسنده سعی میکند از زاویههای مختلف به این شخصیت نگاه کند.
نکته دیگر این است که داستان خدادداد خان با طنزی بسیار قوی نوشته شده است. البته طنز این داستان با طنز موجود در مثل داستانهای بهرام صادقی قابل مقایسه نیست؛ چون روال بهرام صادقی استفاده از طنز است. اما باید گفت طنز در داستانهای آلاحمد به طور برجسته وجود ندارد، گاهگاهی بروز میکند و الحق خوب بروز مینماید؛ یعنی آلاحمد این توانایی را داشته است که طنز بنویسد. این داستان هم یک نمونه تمام عیار از داستان طنزآمیز است. چه نوع طنزی؟ طنزی بسیار گزنده توام با آیرونی. آیرونی هم عمدتا به دلیل زاویه دید در این داستان به دست آمده است. معمولا گفته میشود مهمترین تصمیمی که نویسنده داستان تا موقع نوشتن داستان باید بگیرد انتخاب مناسبترین زاویه دید برای روایت داستان است. حتی بهترین طرحهای داستانی ممکن است با زاویه دید نامناسب خراب شوند. زیرکی آلاحمد در انتخاب زاویه دید اینجاست که اگر آدم گند دماغی -اصطلاحی از آلاحمد که در بسیاری از آثارش آن را به کار میبرد- مانند خداداد خان خودش راوی داستان بود دایما خود را در موضع موجه میپنداشت و بنابراین نیازی نمیدید خیلی چیزها را توضیح دهد و شاید از آنها عبور میکرد. در حالی که یک زاویه دید بیرونی میتواند بسیار برملاکننده باشد؛ یعنی مطالبی را بگوید که در عین رعایت ظاهری احترام یک شخصیت اتفاقا خلاف گفته راوی را القا کند که به آن آیرونی گفته میشود. آیرونی در کلام یعنی شخص یک چیزی میگوید و ظاهرا خیلی محترمانه است اما در واقع خلاف آن را در نظرگرفته و انتقادی به شخص مقابل دارد. راوی داستان خداداد خان چنین لحنی دارد؛ لحن، ظاهرا محترمانه است و اسائه ادبی به خداداد خان نمیشود و تنها شخصیت خداداد خان توصیف بیرونی شده است، با این همه خواننده به فراست واقعیت را درمییابد. در ضمن این گونه توصیف و روایت کردن احترام به شعور خواننده است. بدترینِ داستانها آن است که نویسنده همه چیز را توضیح دهد. نویسنده این را باید بر عهده خواننده بگذارد که در مواجهه با متن متوجه لحن آیرونیدار بشود و مقصود واقعی نویسنده را دریابد. پس اولا آلاحمد طنز را به جا به کار برده و ثانیاً زوایه دیدی را انتخاب کرده که برای مقاصد فماتیکش بسیار مناسب است.
داستان خداداد خان راجع به روشنفکر سنخی ایرانی است. وقتی کلمه روشنفکر را به کار میبریم در واقع مفهومی غیر ایرانی را بر زبان جاری ساختهایم. فوکو در بحث راجع به رابطه زبان با ذهنیت به این موضوع اشاره میکند که انسان توسط زبان برساخته میشود؛ یعنی موضوع فقط واژهها نیست ما به ازای فرهنگی و سابجکتیو و ذهنی واژههاست که معنا ایجاد میکند. بنابراین جعل کردن و ساختن واژه کمکی نمیکند یعنی باید ما به ازای مادی -مادی از نظر فلسفی- در فرهنگ وجود داشته باشد تا آن واژه افاده معنا کند. ما به لحاظ زبانی واژه روشنفکر را داریم اما مفهوم و مصداق و معنای روشنفکر را شاید چندان ندانیم. روشنفکر در فرهنگهای دیگر پیشگام جامعه است، یک گام از تودههای مردم جلوتر است، در بند قدرت نیست اما موضع انتقادی نسبت به قدرت دارد، روشنفکر مجیزگوی قدرت حاکمه نیست، روشنفکر وطنفروش نیست، روشنفکر آیندهنگر است اما گذشته خویش را نیز فراموش نکرده است؛ یعنی با ریشههای خودش قطع ارتباط نمیکند؛ روشنفکر اصالت دارد. روشنفکر خودش نباید رفتاری در پیش بگیرد که با ادعاهای روشنفکریاش در تناقض باشد. اما در جامعه روشنفکری ایرانی که عموما بعد از انقلاب مشروطه شکل میگیرد دچار تناقض میشویم. مثلا روشنفکر ایرانی ادعای ضد دیکتاتوری دارد اما ساختار قدرتی درون محفل خود روشنفکران بسیار سرکوبگرایانه است؛ یعنی تا میتوانند خون همدیگر را در شیشه میکنند. روشنفکری که به منافع ملی کشور خیانت میکند به نظر روشنفکر واقعی نیست. روشنفکری که نداند باورهای توده مردم چیست و نتواند با آنها تعامل کند روشنفکر نیست. روشنفکر باید نیازهای توده مردم را تشخیص دهد تا طرحی نو در بیافکند.
تصویری که آلاحمد ارایه میدهد دقیقا همین است؛ یعنی لفظ روشنفکر بدون ما به ازای فرهنگی و کارکرد مورد انتظار. تعارضی که در اینجا پیش میآید همان آیرونی است که آلاحمد آن را به مناسبترین شکل استفاده کرده است. در اینجا به نمونههایی از آیرونی اشاره میکنیم:
آلاحمد در بخشی از داستان میگوید: «تا مدت بسیار کوتاهی قبل از انتخاب شدن به عضویت کمیته مرکزی به قول خودش در حزب یک پوزیسیونِ کریتیک گرفته بود و از افراد دستهای بود که انتقاد میکرد… ولی تقریبا شش ماه قبل از انتخاب شدن پی برده بود که «اصل تمرکز» بسیار لازمتر و اساسیتر است تا اصل «دموکراسی» و به همین علت رفت و آمد خود را به محافل انتقاد کنندگان تقریباً بریده بود.»
روشنفکر واقعی دید دمکراتیک دارد اما نسخه ایرانی روشنفکر مدعی دموکراسی و پیرو دیکتاتوری درون تشکیلات حزبی است.
آلاحمد در ادامه میگوید: «ولی او حتی به خاطر حفظ اصول هم شده، آن هم اصول حزبی پس از انتخابات به عضویت کمیته مرکزی ناچار است با یک محفل دوستانه خارجی مرتبط باشد.» آخر چرا باید منافع را بفروشیم!؟ مرز وطنفروشی و انتقاد داخلی باید معلوم باشد. اما چرا نوکر اجنبی شدن!؟ آخر وابستگی به یک کشور بیگانه چطور میتواند توجیه شود!؟
در جای دیگر داستان آلاحمد مینویسد: «خداداد خان حالا پس از پنج سال آزگار بیاینکه گناهی کرده باشد کیفری به آن سختی را چشیده به این اصل رسیده است که وقتی در مملکتی قصاص قبل از جنایت میکنند پس جنایت را هم پس از قصاص میشود مرتکب شد و ا گر قرار است به خاطر گناهی که آدم نکرده است کیفری ببیند ناچار خود گناه را هم پس از چشیدن کیفر باید بکند تا حسابش پاک شود و حالا نه تنها او بلکه همه رهبران و سران حزب به این اصل معتقدند و درباره هر آدم حزبی ایرادگیر و غرغرو و ناراحت این نسخه را میدهند که بگذار چند صباح به زندان بیفتد خودش آدم خواهد شد.» یعنی روشنفکران حاضرند رفیق خودشان که به دشمن انتقاد میکند توسط دشمن به زندان بیفتد و شکنجه شود؛ مانند مجاهدین خلق، با اسلحهای که قرار بود ساواکیها و مستشاران آمریکایی را ترور کنند، رفقای خود را در سال ۱۳۵۴ در خیابانهای تهران ترور کردند یعنی تسویه درون تشکیلاتی!
پس آلاحمد در این داستان مبالغه نکرده است و باید به عنوان یک جامعهشناس تیز بین به رسمیت شناخته شود. اگرچه رشتهاش جامعهشناسی نبوده است، به اندازه یک جامعهشناس جامعه را کاویده است.
موضوع دیگر رابطه خداداد خان با همسرش است. از توصیفات نویسنده وکیفیت رابطه خداداد خان با همسرش میفهمیم خداداد خان که خیلی ادعا دارد و میخواهد جامعه را آزاد کند در خانه ستمگر است. این همان تناقضی است که روشنفکران ایرانی امثال خداداد خان دارند؛ دم از آزادی زن میزنند اما موقعی که نوبت مادر، خواهر و همسر خودشان میشود انواع بد رفتاریها را انجام میدهند.
بیاخلاق بودن و پایبند نبودن به اصول اخلاقی، برابر بودن همه افراد اما برخوردار بودن کادرهای حزبی از رفاهی که دیگر طبقات نمیتوانند از آن برخوردار باشند، کتاب گرفتن از دیگران و گفتن وقت ندارم کتاب را بخوانم، نقل قول از روز نامهها و مجلات خارجی توسط خداداد خان بدون دانستن معنای آن، نمونههای دیگر از تناقضهای موجود در داستان خداداد خان است.
این داستان تصویری از روشنفکران ایرانی است و تناقضهای آنها را نشان میدهد. علت نام نبرده شدن این داستان در میان داستانهای آلاحمد، برنتابیدن انتقاد به جامعه روشنفکری است؛ یعنی جامعه روشنفکری انتقاد به خود را برنمیتابد. البته این گونه نیست که بگوییم کل جامعه روشنفکری وطنفروش و متناقضنماست چرا که در این داستان، آلاحمد یک دید انتقادی دارد یعنی تحلیل این داستان و دید جلال نسبت به روشنفکران این گونه است. اما نباید تمام روشنفکران را یک کاسه کرد.