فیروزه

 
 

قدرت باور

اشاره: فیلم‌نوشت یادداشت‌های کوتاه نویسندگان فیروزه است دربارهٔ فیلم‌ها. این یادداشت‌ها لزوماً نقد فیلم نیست بلکه بیشتر بیان نکاتی است مبتنی بر دریافت‌ها، تجربه‌ها و رابطه‌های شخصی. چیزهایی مثل دلایل دوست داشتن یا اهمیت یک فیلم، بیان نکاتی به بهانهٔ فیلم و چیزهای دیگری از این دست. قرار ما بر این است که این نوشته‌ها از ۳۰۰ کلمه بیشتر نشود.

دن کیشوت آن‌قدر دل به قهرمانان افسانه‌هایی که می‌خواند، داد و در حماسه‌هایشان غرق شد، تا این‌که روزی به خودش آمد و دید که کاسه‌ای حلبی را به جای کلاه‌خود بر سر گذاشته و به جای رخش بر الاغی سوار است و رهسپار دوردستی فتح نشده است. اما این خوش خیالی و زودباوری را چه به این روزگار دیرباوری و پژمردگی خیال؟

آخرین ساخته پل هاگیس «سه روز بعدی» را نه به خاطر پیچیدگی روایت که ندارد و نه به خاطر فرم بدیع و اساساً نه به خاطر هر چیز دیگری که فکر کنید دارد یا ندارد، بلکه تنها به این دلیل که بازآفرینی داستان قدیمی قدرت باور مردی است که سبب می‌شود برخلاف جریان عادی روزگار پارو بزند؛ دوست دارم.

جان(راسل کرو) که سخت دل‌بستهٔ خانواده‌اش است، به مخیله‌اش هم خطور نمی‌کند که روزگار خزان در پیش است. مواجهه جان با این شرایط به شدت دن کیشوت وار و البته با تمرکز بیشتر بر ابعاد تراژیک و اجتماعی ماجراست. اما این رفتار در روزگار ما چگونه امکان وقوع دارد؟ چگونه یک استاد ادبیات آرام و متین و قانون‌مند، تبدیل به یک مجرم و تبهکار کارکشته می‌شود؟ تنها دلیلی که می‌توان آورد این است که او خانواده و عشقش را سخت باور کرده و در این سال‌ها گویی مشغولیتی جز مطالعهٔ شخصیت همسرش نداشته و به او باور دارد. قدرت باور، جان را به ضد‌قهرمانی دوست داشتنی بدل می‌کند که برای مراقبت از تنها باور زندگی‌اش حاضر است هر قانونی را زیر پا بگذارد. قوانینی که جایی برای باور انسان‌ها نمی‌گذارند.

به نظرم نقاط عطف اثر دو صحنه است: یکی آنجا که جان در اولین گام برای اجرای نقشه‌اش گرفتار می‌شود و پس از رهایی حالش به‌هم می‌خورد. گویی دگردیسی حقیقی در وجود جان از همین صحنه آغاز شده است. دومین صحنه اگر چه به شکلی هالیوودی و کلیشه‌ای تصویر شده، اما وصلهٔ ناجوری در کلیت فیلم نیست. صحنه‌ای که لارا (الیزابت بنکس) پس از این‌که می‌شنود قرار نیست پسرشان آن‌ها را در این شاید آخرین سفر زندگی‌شان، همراهی کند، می‌خواهد خودش را از ماشین به بیرون پرت کند. اما جان با تمام وجود دست می‌اندازد و مانع می‌شود؛ گویی از قربانی شدن قوی‌ترین باورش جلوگیری می‌کند.

The Next Three Days – ۲۰۱۰ (Paul Haggis)