رومن پولانسکی هیچگاه نتوانسته نامش را از زیر سایهٔ سنگین گذشتهاش بیرون بکشد و این مسئله هم برای زندگی شخصیاش حاشیهساز بوده و هم فعالیتهای هنریاش را تحت تأثیر قرار داده است. حوادثی مانند به قتل رسیدن همسرش، شارون تیت، بعد از نمایش فیلم بچهٔ رزمری یا پروندهٔ قضایی همچنان مفتوحهاش در آمریکا که سال گذشته موجب بازداشتش در سوییس شد، موضوعاتی هستند که بعد از شنیده شدن نام «پولانسکی» خواهناخواه به ذهن میآیند. تسری یافتن یا نیافتن تأثیر این حوادث به آثار سینمایی این فیلمساز (مخصوصاً آثار دههٔ ۸۰ و۹۰) همیشه معرکهٔ آرا بوده است و کم نبودند منتقدانی که در لابهلای تکافتادگی شخصیتها و چرخشهای داستانی فیلمهایش دنبال نشانههای افسردگی و پارانویای فرسایشیاش بودهاند. با این همه آنچه بررسی و تحلیل آثار متأخر این فیلمساز لهستانی را پیچیدهتر و سختتر میکند مقایسهای است که ناخودآگاه بین این فیلمها و فیلمهای پیشینش صورت میگیرد. بازسازی پرجزئیات و حیرتآور محلههای تاریک و مهگرفتهٔ ایستاندِ لندنِ قرن نوزدهم در اقتباس پولانسکی از رمان جاودانهٔ چارلز دیکنز همیشه در مقایسه با اقتباس همین فیلمساز از مکبث شکسپیر رنگ میبازد. تنهایی و بیپناهی ولادیسلاف (پیانیست) و دلهرهٔ مضاعفشوندهٔ جنگ پیش از این بارها و بارها و در نمونههای کاملتری چون فضای مشئوم فیلم تنفر یا موقعیت هراسآور فیلم مرگودوشیزه یا نقشمایههای کافکایی فیلم مستأجر تکرار شده است. حتی موسیقی الکساندر دسپلات ـ که حس تعلیق و نامنی را در لحظهلحظهٔ فیلم جاری میکند ـ در همین فیلم «نویسنده پشت پرده» نیز مسبوق به سابقههای درخشانی چون چیکو همیلتون (موسیقی فیلم تنفر) و انیو موریکونه (موسیقی فیلم دیوانهوار) است. با تمام این ملاحظات اما باید گفت «نویسنده پشت پرده» به هیچوجه فیلم معمولی و کماهمیتی نیست. حتی اگر در ردیف دیگر شاهکارهای پولانسکی آنچنان به چشم نیاید و جایگاه شاخص و رفیعی از آن خود نکند. «نویسنده پشت پرده» بیشک از بهترینهای سال ۲۰۱۰ است.
آخرین ساختهٔ رومن پولانسکی تریلر سیاسیای (ژانر مسلط دههٔ ۷۰ هالیوود) است که همچون اغلب دیگر آثار این فیلمساز نگاهی یأسآلود و بدبینانه به دنیا و مناسبات انسانیاش دارد. فیلم همچون یک کابوس عذابآور ما را درگیر هزارتویی تاریک و وهمناک میکند. هزارتویی که شخصیتهای بهظاهر مقتدرش حتی توانایی حفظ قدرت سیاسی رو به افول فعلیشان را ندارند. سیاستمداران شکنندهای که به رغم ظاهر موّجه و دموکراسیخواهشان، مناسبات درونی بهغایت پیچیده و خشنی دارند و بهراحتی آب خوردن حاضرند هر آن کسی را که بخواهد سر از کارشان دربیاورد از میان بردارند. درست همینجا و بعد از ماجرای رسوایی شکنجهٔ زندانیان تروریست و تحویلشان به سازمان سیا است که منتشر شدن کتاب خاطرات نخستوزیر سابق انگلستان، آدام لانگ (پیرس برازنان) موضوعی بسیار مهم و حیاتی میگردد. انتشارات راینهارت حاضر میشود برای تعدیل وجههٔ لانگ ۱۰ ملیون دلار خرج کند و نویسندهای را برای سر و سامان دادن به کتاب استخدام کند. ما همراه نویسنده/شبح (ایوان مکگرگور، شخصیتی که حتی اسم ندارد!) به فضایی پا میگذاریم که ناامنی و بیاعتمادی از سر و رویش میبارد. برای مثال به یاد آورید وقتی را که در اولین لحظات ورود شبح به ویلای جزیره سر و صدای مشاجرهای از طبقهٔ بالا میآید. واکنشهای از سر استیصال و پرتناقض لانگ و همسرش روث (اُلیویا ویلیامز) و مشاورانشان، شبح/نویسنده را با یک دنیا سؤال مواجه میکند و رازگشایی از همین سؤالات است که در نیمهٔ دوم فیلم همهچیز را بر سر مخاطب آوار میکند و نیمرخ مخفی کنشهای چندوجهی شخصیتها را برملا میسازد و بهتر از رومن پولانسکی چه کسی را سراغ دارید که بتواند اینگونه چرخشهای داستانی را به سهل و ممتنعترین صورت پرداخت کند؟ استاد فیلمسازی در مکانهای بسته و شخصیتهای محدود اینبار از آن جزیرهٔ ساکت و ویلای زیبای بِتُنی جهنمی میسازد که همهٔ عناصر محیطیاش ـ حتی آن آشپز شرقی به ظاهر بیآزار ـ در قامت تهدیدی بالقوه آرامش نویسنده/شبح (و بهتبعش مخاطبی که داستان را از نظرگاه او مینگرد) را سلب میکند.
پیرمرد ۷۶سالهٔ لهستانی ما نشان میدهد که اگر بخواهد هنوز هم میتواند با قواعد قدیمی فیلمهای تأثیرگذار و میخکوبکننده بسازد. پشت تکتک لحظات «نویسنده پشت پرده» میتوان پختگی پولانسکی را چه در قصهپردازی و چه در کارگردانی دید. او که فیلمنامهٔ «نویسنده پشت پرده» را با همکاری رابرت هریس نوشته، توانسته در روندی سلسلهوار بهگونهای از نقاط مبهم قصهاش رازگشایی کند که پاسخ هر سؤالی خود تبدیل به معمای دیگر و کاتالیزور جدیدی برای پیشرفت داستانش شود. فاش شدن تدریجی روابط و گذشتهٔ شخصیتها تا سکانس پایانی فیلم و کلید نهاییای که آملیا (کیم کاترال) نخواسته و ندانسته آشکار میسازد ادامه مییابد. فیلم با کنترلشدگی حسابشده و مثالزدنیای درونمایهٔ تراژیکش را تکمیل میکند و تنها کاری که مخاطب باید انجام دهد چیدن قطعات پازل قصه در این آشفتهبازار است. «نویسنده پشت پرده» ارجاعات آشکاری به سیاستهای جنگافروزانهٔ انگلستان و پیروی بیچون و چرای دولتمردانش از آمریکا و شرایط روز دارد اما پولانسکی خیلی روی این بُعد فیلمش مانور نمیدهد و از آن نهایتاً در حد چاشنیای برای خوشطعم شدن غذایش استفاده میکند. فیلمنامهنویس با اطلاع از میزان مضاعفشوندهٔ تباهی فضا و سرنوشت شخصیتهایش، موقعیتها و مایههای طنزی تلخ را ـ برای ایجاد بالانس ـ بجا در قصهاش تزریق کرده است. نمونهاش جایی است که نویسنده/شبح بیخبر از اینکه روث دارد نگاهش میکند آن واکنش حاکی از انزجارش را به نسخهٔ اولیهٔ کتاب نشان میدهد و بعد که میفهمد روث همه چیز را دیده دستپاچه میشود و نمیداند چگونه این وضعیت را ماستمالی کند. مثال بعدیاش وقتی است که روث با واکنشی عصبیتزده نمیخواهد نظر آملیا را مبنی بر «همکاری دولت انگلستان با دادگاه لاهه» بپذیرد اما وقتی میفهمد این جمله نظر آملیا نیست و اخبار تلویزیون است نمیداند از سر استیصال چه کند. گذشته از اینها مواردی همچون نگرانی و آشفتگی روث از فضولیهای نویسنده/شبح و راه افتادنش در جزیره یا مکالمههای تلفنیاش بعد از خارج شدن از جزیره و حتی مکالمهٔ تلفنی نانسی، همسر پُل اَمِتْ در خوانشهای چندبارهٔ فیلم جایگاه خود را بهتر پیدا میکنند.
صرفنظر از ویژگیهای داستانپردازانه، کارگردانی و تصویرسازیهای «نویسنده پشت پرده» نیز هماهنگی و انسجام مثالزدنیای با مضمون فیلم دارد. شیوهٔ دکوپاژ نسبتاً کلاسیک پولانسکی در تقطیع نماهای بازتر به شاتهای بستهتر و حتی گذاشتن یک نمای معرفی برای هر سکانس، ناخودآگاه مایههای تریلری فیلمش را پررنگ میکند. مهمتر از اینها هوشمندی فیلمساز در استفادهٔ خلاقانه از طیفهای نور و ویژگیهای بصری لوکشین جزیره است. پولانسکی که به خاطر پروندهٔ قضاییاش نمیتوانسته وارد آمریکا شود، سکانسهای ویلای بِتُنی را در یک از جزایر آلمان فیلمبرداری کرده است و درست همینجاست که آسمان شیریرنگ و همیشه ابری جزیره به مددش آمده است تا حس عدم امنیت را هرچه بیشتر در فیلمش عمق دهد. مهمترین کنشهای فیلم (نمونهاش راه افتادن نویسنده/شبح با دوچرخه در جزیره و جستوجویش پیرامون مرگ مکآرا) هوشمندانه در فضای وهمآلود گرگومیش صبح اتفاق میافتند. جایی که هوای گرفته و خاکستری جزیره و متعاقب آن باران و طوفان، حسی از عدم تعادل و نزدیک بودن فاجعه را القا میکند. طبیعت و ساحل جزیره بیش از آنکه زیبا باشد وهمانگیز است (نویسنده/شبح از لندن تا ورود به ویلای بِتُنی یا خواب است یا چرت میزند) و این وهمانگیزی مؤلفهای است که به همهٔ لایههای فیلم نفوذ میکند. توانایی پولانسکی در کارگردانی منحصر به این موارد نیست و خلق لحظات ناب سینماییای همچون همزمانی وارد شدن رمز اشتباه فلشمموری توسط نویسنده/شبح با تمرین امنیتی محافظان ویلا یا سکانس پایانی و پخششدن کاغذهای کتاب در باد، گواه دیگری بر این توانایی و خلاقیتاند.
با این همه، «نویسنده پشت پرده» کمبودهایی نیز دارد که پشت بازیهای پرجزئیات و باورپذیر بازیگران و داستان پرکشش فیلم مخفی میماند و آن هم ضعف شخصیتپردازی است. شخصیت بذلهگو (در معرفی خود به لانگ میگوید: من سایهٔ شما هستم!) و کنجکاو نویسنده/شبح (کارآگاهبازیهایش در جزیره) به عنوان کسی که قرار است بخش عمدهای از بار درام فیلم را بر دوش بکشد هیچگاه از حد تیپی که بهانهٔ روایت است فراتر نمیرود و تکمضرابهایی همچون تأکیدش بر مفهوم قلب در جلسهٔ معارفهاش با وکیل لانگ و مدیر انتشارات راینهارت یا حرفی که به خودِ در آینهاش هنگام تنهایی با روث میزند هیچگاه برای تعمیق شخصیتش کافی به نظر نمیآیند. شخصیت روث نیز به رغم میزان نقشی که در داستان پیدا میکند و عصبیتی که تا حدودی شمایل اغواگرانه مییابد (با تلویزیون حرف میزند!) برای مخاطب صمیمی و نزدیک نمیگردد. میماند شخصیت آدام لانگ که به رغم حضور فیزیکی نسبتا کمش ویژگیها و موقعیت منحصربهفردی (دوران دانشگاه و بازیگری، سیاستی که منجر به جدا شدنش از اجتماع و محدودیتهایی همچون رانندگی نکردن یا پول نقد نداشتن یا بیاطلاعی از کارکرد فلشمموری و… شده) برایش تعریف میشود اما در ادامهٔ فیلم کمتر به آنها رجوع میشود.