اگر کوئنها را از فهرست برادران کارگردان سینما خط بزنیم برادران داردن در صدر معروفترین برادران کارگردان سینمایی قرار میگیرند. برادرانی که سینمایشان با ویژگیهای خاص خودش موجب شد که امضای مخصوص به خودشان را در سینما داشته باشند.
«پسری با دوچرخه» با درگیری بین معلم و سیسیل یازده ساله (شخصیت اصلی فیلم) شروع میشود و با فرار کودکانهٔ او ادامه پیدا میکند. فراری که در همان آغاز فیلم مخاطب را مجبور به تصمیمگیری یا به نوعی موضعگیری میکند. اینکه یا تا انتهای فیلم پابهپای سیسیل بدود و یا زیربار منطق مستندوار فیلم برود و احتمالاً -اگر در کنار مخاطب عام نشسته باشد- به خوابی عمیق فرو برود.
سیسیل پس فرار از مدرسه و فرار از دست سامانتا هدفی بزرگ را در سر دارد. اینکه با پیداکردن پدرش و فرار از پرورشگاه به خانه برگردد و بتواند زندگی آیندهاش را در یک مسیر عادی سپری کند. این خواستهٔ بزرگ و در عینحال کودکانه آنقدر برایش جدی میشود که نه تنها در مقابل دیگران که حتی، بالاتر از آن، در مقابل احساسات خود نیز میایستد و برای محقق کردن این آرزو میجنگد و به سختی تلاش میکند. او در جایی که میفهمد دوچرخهاش توسط پدر به فروش رسیده، چشمش را بر وابستگی شدیدش به دوچرخه میبندد و احساسش را -از ترس از دست ندادن زندگی عادی در کنار پدر- با گفتن جملهٔ کوتاه «اشکالی نداره» مخفی میکند. او با اینکار سعی میکند همه چیز را به حالت اول برگرداند و دل پدر را برای بازگشت به دست بیاورد. این دغدغه را میتوان به وضوح در صحنهٔ هم زدن ظرف سس به نظاره نشست که سیسیل در تصورات کودکانهاش با اینکار میخواهد تواناییهایش را برای کنار پدر ماندن بهرخ او بکشاند و یا شاید از این طریق بتواند چند دقیقهای بیشتر پیش او بماند.
«پسری با دوچرخه» از جهات زیادی «خانهٔ دوست کجاست» را تداعی میکند و البته بعضی از ویژگیهای داردنها خود کیارستمی را! بهرهگیری از بازی نابازیگران یا استفاده از مکانهای واقعی و اجتناب از دکورسازی و فضای ساختگی از جمله شباهتهای کار این دو کارگردان به کیارستمی است.
اما در مقایسهٔ این فیلم با «خانهٔ دوست کجاست» میتوان گفت که هر دو قصهٔ پسربچهای را روایت میکنند که قرار است داستان را جلو ببرد و مخاطب را وادار میکنند که پابهپای پسربچه تمام فیلم را بدود. در حیطهٔ فرم نیز استفادهٔ نمادین از رنگها یکی از وجوه شباهت این دو اثر است. تمهیدی که در «خانهٔ دوست کجاست» بهدرستی بهکار گرفته میشود و کارکرد مثبتی دارد. مخصوصاً استفاده از رنگ آبی که در فضای روستا یکدستی ایجاد کرده و روح حاکم در این موقعیت جغرافیایی را به زیبایی به تصویر میکشد.
اما بازی با رنگ در «پسری با دوچرخه» که نمودش در لباسهای آبی و قرمزی است که متناسب با موقعیت روحی شخصیت تغییر میکنند نه تنها تعلقی به کار برادران داردن ندارد که اساساً میتوان گفت متعلق به سینمای مستندگونهای که قرار است فقط برایمان وقایعی را روایت کند نیست. خصوصاً زمانیکه منطق حاکم بر فیلم چنین نمادگراییهای کلیشهشدهای را نطلبد.
فارغ از گفتههای پیشین، به نظر میرسد نویسندگان این اثر نتوانستهاند همهٔ رفتارهای کنشگران داستان را به خوبی توجیه کنند و دلایل قابلقبول و مخاطبپسندی برای رفتارهایشان ارائه کنند. به عنوان مثال اینکه چرا سامانتا (زنی که در مطب بهصورت اتفاقی سیسیل را میبیند) به فکر مراقبت از سیسیل میافتد. اینکه نامزد او بهچه دلیلی سیسیل را بین عذرخواهی یا پیادهشدن از ماشینش مخیر میکند و از همه عجیبتر اینکه سامانتا چه نیروی مسحورکنندهای را در این نوجوان شهود کرده که حاضر میشود به خاطر او قید نامزدش را بزند و به سادگی بودن با سیسیل را ترجیح دهد.
بهانههای پدر برای تحویل نگرفتن فرزندش از سامانتا نیز هیچ توجیهی ندارد جز اراده و خواست اینچنینی نویسندگان. علامت سؤالهای پیرامون شخصیتها -بهویژه سامانتا- به گنگشدن رابطهها و درک ناقصی از فیلم میانجامد و همهٔ اینها روی هم رفته منجر میشود که «پسری با دوچرخه» فیلم چندان خوبی نباشد.
ایرادهای فیلم به اینها ختم نمیشود. دوربین روی دستی که در برخی سکانسها تماشاچی را از کادر بیرون میاندازد و جلوهٔ بصری آزاردهندهای میسازد (همچون سکانس اول فیلم که تلاش سیسیل را برای تماس گرفتن با پدر و درگیر شدن معلم با او میبینیم)، بازی غیرواقعی و تصنعی دو معلم، استفاده غیرضروری از موسیقیهای بیکارکرد -آن هم از سوی کسانی که سابقهٔ فیلمسازیشان نشان از حساسیتشان در استفاده از موسیقی دارد- و ایرادهای ریز دیگر نهفته در این فیلم نیز باعث میشود نقاط قوتش آنچنان که باید خودنمایی نکنند. نقاط قوتی همچون بازی خیره کنندهٔ توماس دورت در نقش سیسیل یا پلان طولانی رکابزدن او وقتی که پدرش بعد از دزدی او را بیرون میکند، که سبب میشود که جایگاه داردنها به عنوان برادرانی که میتوانند خوب فیلم بسازند زیاده از حد خدشهدار نشود.
هر چند که داردنها با فیلم «بچه» در سال ۲۰۰۵ توانستند برندهٔ نخل طلای کن شوند، اما آخرین فیلمشان حداقل در ایران سر و صدای بیشتری به راه انداخت. علتش هم زیاد دور از ذهن نیست؛ رقیب شانه به شانهٔ فرهادی بودن در گلدنگلاب این دو برادر را بیش از پیش میان اهالی سینما در ایران مطرح کرد.