فیروزه

 
 

فقط قره قوروت تو را سرِ حال می‌آورد

تکیه کلام‌ها - بخش دوم

همیشه «ترزا پورزکانسکی» را به دلیل گرایش او به کوتاه کردن رمان و خلق شخصیت‌های منحصر به فرد و ماندگار در یک فضای داستانی کوتاه تحسین می‌کنم. آثار او محل آمد و شد آدم‌ها و شخصیت‌های گوناگون است، آدم‌هایی که با خصلت‌های عجیبشان درفضا معلق هستند و دائم به این طرف و آن طرف می‌روند.

سال‌ها پیش بود که با یک نویسندهٔ آرژانتینی آشنا شده بودم و پس از گفت‌و‌گوهای تلفنی و ارتباط دوطرفه‌ای که میان ما برقرار شد. تصمیم گرفتم کتاب‌های او را به انگلیسی برگردانم. برای این که ضابطهٔ ترجمه را رعایت کنم، مسئله را با او در میان گذاشتم تا در مسیر ترجمه راه درست را طی کنیم. یک روز ساعت شش صبح با من تماس گرفت و من که تازه از خواب بیدار شده بودم با غرش صدایی، که خش‌خش آن هنوز هم در ذهنم مانده، مواجه شدم که می‌گفت:
«جانی! نمونه ترجمه‌ای که برایم فرستادی درخشان است. خیلی درخشان! این شمارۀ پیشکار من در نیویورک است. ما می‌توانیم شروع کننده یک راه تازه در ترجمه باشیم؛ راهی که در آن میان نویسنده و مترجم ارتباط متقابل وجود داشته و حق هرکدام محفوظ باشد. هریک از ما می‌توانیم کلمات روشنگری برای کتاب بنویسیم و در مدتی که مشغول ترجمه هستی هم می‌توانیم از طریق تلفن یا نامه با هم ارتباط داشته باشیم»

بعد از آن گفت‌و‌گو بود که به مدت چند ماه ناپدید شد و من با پیشکار او تماس گرفتم؛ یک زن عصبی که انگار تازه می‌خواست راه و رسم شغلش را یاد بگیرد و آدمی که احساس می‌کردم قرار است همیشه بی‌ادب بماند و انگار کلید ارتباط درست با دیگران را از دست داده است. از او سراغ نویسنده را گرفتم که با لحن خشنی جواب داد:
«نمی‌دانم کجاست! اگر او را یافتید به من هم خبر بدهید»

بعد از آن که خودم را معرفی کردم گفت:
«آهان! جانی پاین! شما را یادم آمد»

گفتم که مسئله‌ای نیست! فراموش کنید! من سعی می‌کنم ایشان را پیدا کنم یا به آدرسش نامه بفرستم. بعد از قطع تماس احساس کردم که در تمام این مدت وقتم را بیهوده تلف کرده‌ام.

چند روز بعد کارهای ترزا پورزکانسکی را کشف کردم و در همان کشف اول تصمیم گرفتم که با او دوست شوم و آثارش را ترجمه کنم. او در نظرم کسی بود که آثارش دفترچه راهنمایی برای شناخت فرم جدید داستان‌نویسی آمریکای لاتین محسوب می‌شود. تأمل بیشتر در کتابی که از او خواندم چشمانم را باز و مرا برای جست‌و‌جوی کتاب‌های دیگر او روانه کتابخانه کرد. قدم به قدم بیشتر از گذشته مجذوب مهارت و تنوع سبک نوشتاری او شدم؛ سبکی که در آن امور زمینی و انتزاعی به طور هم زمان با هم ترکیب شده و اثری سیال و پویا را پدید آورده بود. پورزکانسکی ذهن حساس و دقیقی در انسان شناسی داشت و تار و پود زبانش آثار او را به یک تابلو پر نقش و نگار یا تندیسی از سنگ که در تابش آفتاب می‌درخشد شبیه ساخته بود. همان روز نشستم و به عنوان یک تجربه دم دستی، مجموعه‌ای از قطعات کوتاه او را ترجمه کردم.

دو روز بعد یک آگهی تبلیغاتی دیدم که در آن نوشته بود پورزکانسکی به مدت یک نیم روز برای ارائه کنفرانس علمی در مدرسه ما بوده است. چون خیلی شگفت زده بودم، با مسئول کنفرانس تماس گرفتم تا خوشحالی خودم را از این واقعه ابراز کنم. او که از تشکر من به وجد آمده بود، توضیح داد که پورزکانسکی در ۷۰ کیلومتری اینجا اقامت دارد. ظرف چند دقیقه با او تماس گرفتم و پورزکانسکی برایم توضیح داد که چند ماه است برای پژوهش در مطالعات انسان‌شناسی خود در آن منطقه سکونت دارد و من بلافاصله سوار تویوتای خودم شدم تا ترجمه‌ام را که هنوز کاغذ پرینتش گرم بود، به او نشان دهم.

در بین راه، داشتم ذهنم را برای ملاقات با ستارهٔ درخشان داستان نویسی مدرن آماده می‌کردم. در آن روز باز هم با یک شخصیت عجیب و ماندگار آشنا شدم، شخصیتی که تکیه کلامش در ذهنم باقی ماند. او یک صندوق‌دار بود که به مدت پنج دقیقه با او صحبت کردم. ماجرا از این قرار بود که وقتی به داویس (محل اقامت پورزکانسکی) رسیدم، به یک شیرینی فروشی رفتم تا دست خالی به ملاقات او نرفته باشم. در آن مغازه چشمم به یک بسته افتاد و پرسیدم:
این چیه؟

به این می گویند قره قوروت! تا حالا ندیدی؟

اما تعجب من بیشتر از این بود که در شیرینی فروشی قره قوروت می‌دیدم. صندوق‌دار گفت:
«با این حالت فقط قره قوروت تو را سرحال می‌آورد»

قره قوروت را با یک چاقوی بزرگ برید و به من داد. آن را دارویی دیدم که اثر شفابخش آن را غیرقابل توصیف است؛ دارویی که تلخی خاطره نویسنده آرژانتینی را از وجودم محو کرد. غیب‌گویی آن صندوق‌دار درست از آب در آمده بود و به همین دلیل تکیه کلام او (فقط قره قوروت تو را سرحال می‌آورد) برای همه عمر در خاطرم ماند. او چگونه من را شناخته بود و دوای دردم را می‌دانست؟ آیا می‌توانست دوای درد همهٔ آدم‌ها را هم بگوید؟ او را شخصیت فرعی یکی از داستان‌هایم قرار دادم و با آن که بیشتر از چند کلمه با او صحبت نکردم، اما آن قدر او را شناخته‌ام که بتوانم این صندوق‌دار را به عنوان یک شخصیت اصلی در داستانم توسعه دهم و صفحات زیادی درباره‌اش بنویسم. همهٔ این‌ها را از همان تکیه کلام به دست آوردم. تکیه کلام باید جمله روشن و بامفهومی باشد تا بتواند به شما کمک کند که درونی‌ترین لایه یک شخصیت را بشناسید و عصاره تجربیات زندگی او را به دست آورید تا اگر خواستید چنین آدمی را به داستان خود وارد کنید، امکان توسعه دادن به نقش و شخصیت او برایتان مهیا باشد.


comment feed یک پاسخ به ”فقط قره قوروت تو را سرِ حال می‌آورد“

  1. آکادمی هنر

    ویژه نامه نوروزی آکادمی هنر منتشر شد برای دانلود این ویژه نامه در قالب pdf لطفا به سایت مراجعه کنید. در ضمن وبلاگ‎های فعال هنری می‎توانند وب خود را در بخش دوستان سایت معرفی کنند.

    مطالب ویژه نامه عبارتند از:
    – بهترین‎های سینمای ۸۹ از نگاه منتقدین آکادمی هنر
    – مصاحبه با همایون اسعدیان بهترین کارگردان ۸۹
    – چشم انداز دهه ۹۰ سینما
    – در جستجوی حقیقت از دست رفته
    – فون تریر پیش رو یا فون تریر دگر آزار
    – عصر بازتولید مکانیکی در عکس‎های ویکتور برگین
    – دیوگو ریورا نقاش انقلابی مکزیک
    – به یاد ماکسیم گورکی
    – مردی که خاکستری بود، در رثای حسین منزوی
    – برگردان شعری از مارینا تسوه تایوا
    – گزارش سالی با شعار تئاتر برای همه
    – گفت‎وگوی کریشتف میکلاشفسکی و تادئوش کانتور
    – کودک و فلسفه
    – امروز همان فردای دیروز(نگاهی به مدیریت تئاتر و روند بازیگری)
    – مقایسه دوره آخر زندگی گروتفسکی و استانیسلاوسکی