فیروزه

 
 

یک نفر از ۲۰۰ نفر…

بهزاد عشقیانجمن منتقدان سینمای ایران با آرای بیش از ۲۰۰ منتقد، بهترین فیلم‌ها و فیلمسازان و منتقدان را در سه دهه‌ی پس از انقلاب انتخاب کردند. من یکی از آن ۲۰۰ نفر بودم، و با آن که عضو انجمن منتقدان نیستم، بنا به ملاحظاتی در آن شرکت کردم. آیا ما واقعا در ایران ۲۰۰ منتقد و نویسنده‌ی سینمایی داریم؟ در این صورت باید بگویم که تعداد منتقدان از تعداد فیلمسازان افزون‌تر است و این خود مبین یکی از ناموزونی‌های سینمای ایران است. احمد کسروی در کتاب تاریخ مشروطه‌ی ایران می‌نویسد: «تعداد کسانی که روزنامه و مجله در می‌آورند و می‌خواستند مشروطه یاد بدهند، از تعداد کسانی که می‌خواستند مشروطه یاد بگیرند، بیشتر بود. اما چه کسانی که درس می‌دادند و چه کسانی که درس می‌گرفتند، اصولا نمی‌دانستند که مشروطه چیست.» نگارنده از سال‌های آغازین دهه‌ی ۱۳۵۰ با سینمای ایران مکالمه می‌کنم. در گذشته تعداد منتقدان حرفه‌ای و رسمیت یافته‌ی سینمای ایران به زحمت به ۱۰ نفر می‌رسید و نگارنده با نوشتن در مجلاتی چون نگین و رودکی، یکی از این ده نفر بودم. امروزه بیش از ۲۰۰ نفر می‌نویسند و نگارنده نیز یکی از این ۲۰۰ نفر؟ و آیا واقعا هستم؟ اعتراف می‌کنم که نه در گذشته و نه امروز، هرگز خود را در صنف منتقدان سینمایی نمی‌دانستم. نگارنده سینمای ایران را دوست می‌دارم و تمام اتفاق‌های سینما را دنبال می‌کنم و درباره‌اش نظر می‌دهم. اما منتقد فیلم به معنای حقیقی‌اش نیستم. در گذشته تقریبا تمام آن ۱۰ نفر و امروز پاره‌ای از این ۲۰۰ نفر نسبت به نگارنده صلاحیت بیشتری دارند، و به صورت حرفه‌ای‌تری در این عرصه گام بر می‌دارند. بنابراین اگر انتخاب به خودم بود من نیز چون دیگران هرگز خود را به عنوان منتقد برتر انتخاب نمی‌کردم. از این نظر خرده‌گیری‌های مرا به حساب عقده‌گشایی‌های یک بازنده به حساب نیاورید. اما نگارنده نگران انجمن منتقدان ایران و اصولا موقعیت و جایگاه نقد فیلم در ایران هستم. ما همیشه انتقاد می‌کردیم که چرا در جشنواره‌های رسمی منتقدان فیلم برای داوری خوانده نمی‌شوند. چرا که می‌انگاشتیم منتقدان از نظر بی‌طرفی و شناخت کارشناسانه، از سینما از داوران رسمی سرترند و اگر داوری کنند جشنواره‌های ما گزینش بهتری خواهند داشت و اعتبار بیشتری کسب خواهند کرد.

در سال‌های اخیر، در مواردی شاهد بودیم که پاره‌ای از منتقدان خودی و استرلیزه شده، داور چنین جشنواره‌هایی می‌شوند. اما در عمل هیچ اتفاقی نمی‌افتد و این منتقدان در جمع مستحیل می‌شوند و هیچ نشانی از خود به جا نمی‌گذارند و تسلیم حکم‌های بخش‌نامه‌ای می‌شوند. اکنون ۲۰۰ نفر از منتقدان سینمایی، در کمال آزادی و بدون هیچ فشار و بخش‌نامه‌ای، تعدادی از نویسندگان سینمایی و سینماگران ایرانی را بر می‌گزینند. اما این انتخاب به جای آن‌که موقعیت منتخبین را بالا ببرد، به شکل تاسف‌انگیزی جایگاه انجمن را زیر سوال می‌برد. نگارنده به عمر خود به یاد نمی‌آورم که هیچ انتخابی در این سرزمین، به اندازه‌ی انتخاب انجمن منتقدان، باندی و دل‌بخواه و غیر کارشناسانه بوده باشد. به نظر می‌رسد که بخش عمده‌ای از این ۲۰۰ نفر، منتقدان نو آمده‌ای باشند که هیچ اطلاعی از ادبیات سینمایی ایران و منتقدان کارآمد و شایسته در این سه دهه ندارند. وگرنه چه طور ممکن بود که بابک احمدی با کتاب‌های ارزنده‌ای چون باد هر جا بخواهد می‌وزد (تحلیل فیلم‌های روبر برسون)، سینمای تارکوفسکی، از نشانه‌های تصویری تا متن و… و ده‌ها مقاله‌ی کارشناسانه‌ای که در مطبوعات ایران چاپ کرد، حذف شود؟ یا نقش تاریخی هوشنگ کاووسی، که پدر نقد در ایران به حساب می‌آید و در تمام این سی سال نیز فعال بوده، از یاد برود. یا غلام حیدری (عباس بهارلو)، با کتاب‌های متعددی که در مورد تاریخ تحولات سینمای ایران و کارنامه‌ی فیلمسازان و فیلم شناخت فیلم‌های ایرانی نوشته است، نادیده گرفته شود؟ و یا هیچ‌کس محمد تهامی‌نژاد را با مطالب روشنگرانه‌ای که درباره‌ی تاریخ سینمای ایران و به خصوص سینمای مستند ارائه داده است به یاد نیاورد؟ آیا این ۲۰۰ نفر مقالات ایرج کریمی را در ماهنامه‌ی فیلم نخوانده‌اند؟ کریمی فخر نقد فیلم در ایران است و به آسانی در سایه قرار می‌گیرد. ماهنامه‌ی فیلم به همت مسعود مهرابی و هوشنگ گلمکانی و عباس یاری حدود سه دهه در ایران منتشر می‌شود و نقش غیر قابل انکاری در تحولات سینمای پس از انقلاب داشته است و آن وقت به آسانی از صفحه‌ی روزگار محو می‌شود. بامزه‌تر از همه آن که فیلمسازان را زیر عنوان‌های مبهم بهترین فیلمساز اجتماعی و یا کمدی و یا ملودرام و یا معناگرا، دسته‌بندی می‌کنند و آن وقت از این میان مسعود کیمیایی به عنوان بهترین فیلمساز اجتماعی بعد از انقلاب انتخاب می‌شود. در حالی که تمام این سال‌ها کیمیایی بیشتر در نوستالوژی قیصر سیر می‌کرد و تحولات این روزگار نشان چندانی در فیلم‌هایش به جا نگذاشت. آیا فیلم‌سازانی چون داریوش مهرجویی و رخشان بنی‌اعتماد و جعفر پناهی و بسیاری دیگر، در تبیین ناموزونی‌های اجتماعی این روزگار نقش تعیین‌کننده‌تری نداشته‌اند؟ کمال تبریزی به عنوان بهترین فیلمساز کمدی انتخاب می‌شود در حالی که داریوش مهرجویی کمدی فناناپذیر «اجاره‌نشین‌ها» را در سال‌های بعد از انقلاب ساخته است. آیا داریوش مهرجویی با فیلم‌هایی چون «سارا و لیلا»، در طیف فیلم‌های ملودرام، بسیار خلاق‌تر و مدرن‌تر از رسول صدر عاملی نبود؟ به نظر می‌رسد که بسیاری از این ۲۰۰ نفر، نه با شناخت و اراده‌ای فردی، که بیشتر با تمایل سر گروه‌های خود دست به انتخاب زده‌اند. انتخابی که به جایگاه هیچ‌کس نمی‌افزاید و فقط صلاحیت منتقدان سینمایی را زیر سؤال می‌برد. اگر این انتخاب را به اهالی سینما و یا به سینما دوستان وا می‌گذاشتیم به نتیجه‌ی سنجیده‌تر و عادلانه‌تری دست نمی‌یافتیم؟ در اوایل دهه‌ی ۱۳۷۰، سردبیر یک فصل‌نامه‌ی سینمایی تماس می‌گیرد تا در نظرخواهی بی‌بدیل مجله درباره‌ی نویسندگان یک عمر سینمایی، شرکت کنم. اما گویا در این نظر خواهی، جز نگارنده، هیچ نویسنده‌ی با سابقه‌ای شرکت نداشت و نظر دهندگان بیشتر جوانان نو آمده‌ای بودند که در مجله‌ی مذکور در پیشگاه سردبیر گرامی مشق نقادی می‌کردند، نتیجه آن که سردبیر نشریه در کنار پرویز دوایی به عنوان یکی از بهترین منتقدان تاریخ سینمای ایران انتخاب می‌شود و به خود فخر می‌فروشد. اما این ذوق‌زدگی دیری نمی‌پاید و از سردبیری آن مجله عزل می‌شود و عنوان بهترین منتقد تاریخ نیز کمکی به حفظ جایگاهش نمی‌کند و به زودی از یادها می‌رود. در واقع نه‌تنها صلاحیت انتخاب‌کنندگان، که انتخاب‌های جرگه‌ای و هدایت‌شده، جایگاه انتخاب شوندگان را نیز زیر سؤال می‌برد.

از این نظر نگارنده به عنوان یک نفر از آن ۲۰۰ نفر، اعلام می‌کنم که وابسته به هیچ جرگه و گروهی نیستم و اشتباهی به این میدان آمده‌ام و از اشتباه خود اعلام برائت می‌کنم.


 

م. مؤید و نبوت هنری

بهزاد عشقیمن منتقد شعر نیستم، و حتا خواننده‌ی حرفه‌ای شعر نیز به حساب نمی‌آیم. بنابراین شعر معاصر ایران را چندان دنبال نمی‌کنم و نسبت به جریان‌های شعر امروز اشراف چندان محققانه‌ای ندارم. اما پاره‌ای از شاعران را دوست دارم و با شعرشان زندگی می‌کنم.

فروغ فرخزاد، احمد شاملو، سهراب سپهری، نصرت رحمانی و … از دیرباز تعدادی از دوستانم شاعر بودند و من خواسته ناخواسته در جریان تحولات شعر معاصر قرار می‌گرفتم. شعر نیمایی، شعر سپید، شعر موج نو، شعر تصویری، شعر حجم و تا سال‌های بعد از انقلاب، که پاره‌ای از متشاعران با تقلید خامدستانه از تئوری‌های وارداتی و با تظاهرات فرا مدرن گرایی، باعث سقوط آزاد شعر مدرن ایران شدند.

حسین مهدوی ( م. مؤید) اما هیچ‌وقت کاری به این جلوه‌گری‌های بی‌مایه نداشت. او تابع مدهای موسمی نبود و هرگز از شعر به شکل رسانه‌ای، به مثابه‌ی ابزاری برای سیاست‌بافی و یا تئوری‌بافی و یا خودنمایی و یا شگفت‌نمایی و یا سرپوش گذاشتن بر امیال سرکوب شده، استفاده نکرد. حسین همان طور شعر می‌گفت که زندگی می‌کرد و همان طور زندگی می‌کرد که شعر می‌گفت. پاره‌ای از شاعران فقط موقعی که شعر می‌گویند شاعرند، اما به محض این که از شعر جدا شوند به موجودات بی‌مایه‌ای بدل می‌شوند که توطئه می‌چینند، حسد می‌ورزند، دروغ می‌بافند، ریاکاری می‌کنند و به خاطر لقمه‌ای نان و کفی نام، به هر وسیله‌ای متوسل می‌شوند و در شعرهای‌شان از خود قهرمان می‌سازند و مدام برای خود دسته گل می‌فرستند و از شجاعت‌های نداشته و احساسات انسانی و پاکی‌های دروغین خود داد سخن می‌دهند. در شعر زنجیریان را می‌ستایند و در عمل سر بر آستان عمو زنجیر باف می‌سایند، در شعر بر قدرتند و در عمل با اصحاب قدرت مغازله می‌کنند. اما بین زندگی شعری و زندگی واقعی حسین هیچ انشقاقی وجود ندارد. امروز پاره‌ای از مفسران در تعریف شعر می‌گویند که شعر واقعه‌ای است که در زبان اتفاق می‌افتد. اما حسین مهدوی از آغاز شاعری زبان محور بود، آن هم در دوره‌ای که همه در تعریف شعر از کلام متخیل و یا تصویری سخن به میان می‌آوردند.

آشنایی من با حسین مهدوی و جهان شعری او به سال‌های دور بر می‌گردد. به اوایل دهه‌ی ۱۳۵۰، یکی از دوستان صمیمی‌ام لاهیجانی بود. کسی که قرار بود مثل هیچ کس نباشد و تا ابد هفده ساله باقی بماند. از طریق این دوست با دوستان دیگری در لاهیجان آشنا شدم؛ هادی جامعی، بیژن نجدی، حیدر مهرانی، بهرام چهاردهی و حسین مهدوی …. حسین می‌گفت یا شعر، شعر نیست و اگر شعر است همیشه مدرن است. حسین میراث خوار سنت‌ها و باورهای عتیق بود و چشمی بر آسمان داشت و در میان اهالی هنر، که اغلب از آسمان بریده بودند، برخلاف موج حرکت می‌کرد. اما در قلمرو زبان و رفتار نوگرایانه با شعر، از بسیاری از شاعران متجدد مدرن‌تر بود. می‌گویند در ذات هر هنر اصیلی نوعی پیش‌گویی و نبوت هنرمندانه وجود دارد و هر هنرمند خلاقی نه فقط با زمانه‌ی خود، که با آیندگان وارد مکالمه می‌شود. نیما در مرغ آمین از آینده‌ای سخن می‌گوید که مردم به خیابان‌ها می‌آیند و آمین گویان مرگ جهان خواره را فریاد می‌زنند. در واقع او از انقلابی سخن می‌گوید که هویتی دینی دارد و این اتفاق سال‌ها بعد در انقلاب اسلامی ۱۳۵۷ به وقوع می‌پیوندد. آوانس اومگانیانس در فیلم حاجی آقا اکتور سینما، از دورانی سخن به میان می‌آورد که اقشار سنتی جامعه و حاج آقا به مثابه‌ی نماد این قشر، با سینما به مثابه‌ی پدیده‌ای مدرن سر ناسازگاری دارند. اما حاج آقا وقتی تصویر خود را بر پرده می‌بیند، از قابلیت و کارایی سینما خوش‌اش می‌آید و دست از مخالفت بر می‌دارد. اما این اتفاق نه در زمان فیلم اومگانیانس، که در انقلاب ۱۳۵۷ متحقق می‌شود. شعار ما با سینما مخالف نیستیم، با فحشا مخالفیم، مصداق پیش گویی اومگانیانس بود. اکنون تصویر رسانه‌ای می‌شد و به مثابه‌ی پدیده‌ای مدرن در خدمت آرمان‌های انقلابی قرار می‌گرفت، که ریشه در باورهای سنتی و عتیق داشت. صادق چوبک در داستان انتری که لوطی‌اش مرده بود، سرگذشت انتری را باز می‌گوید که لوطی‌اش مرده است. این لوطی انتر را به سختی آزار می‌داد و حالا با مرگ او انتر به ظاهر به آزادی می‌رسید. اما انتر به اسارت خو کرده است و استبداد پذیری ذاتی شخصیت‌اش شده است. بنابراین نمی‌تواند از آزادی خود بهره بگیرد و مرگ لوطی به جای آن که باعث رهایی‌اش شود، بیش‌تر به سرگشتگی و نگون بختی‌اش می‌افزاید. آیا وضعیت انتر مصداق ملتی نیست که از سلطان – پدر رها شده است و اکنون به دنبال پدر سالار تازه‌ای می‌گردد؟

حسین مهدوی در گذشته بسیار مدرن‌تر و پیشگام‌تر از دوران خود بود و با شعرهایش نه فقط با نسل خود، که با نسل‌های آینده سخن می‌گفت و نه فقط در شعر، که در زندگی واقعی نیز می‌توانست افق‌ها را درنوردد و با ذهن خلاق و شهودی وعارفانه‌اش زمان‌های دیگر را کشف کند. یادم می‌آید که یکی از روزهای ۱۳۵۱ و یا ۱۳۵۲ بود. من و حسین و آن دوست دیگر، دور استخر لاهیجان می‌گشتیم و از هر دری سخن می‌گفتیم. من بیشتر شنونده بودم و بیشتر آن دوست سخن می‌گفت و گهگاهی نیز حسین با زبان ویژه‌اش مسایلی را طرح می‌کرد که برای همیشه در ذهن ثبت می‌شد و به فراموشی راه نمی‌داد. از جمله آن که در آن روز خاص می‌گفت: راه رستگاری استقرار یک حکومت مقتدر دین محور است. ما گمان می‌کردیم که چنین موقعیتی برای همیشه در تاریخ بایگانی شده است و احیای مجدد آن در وهم ما نیز نمی‌گنجید. اما آنچه که در وهم نمی‌گنجید اتفاق افتاد. اما حسین هرگز از این پیش گویی برای خود ابزاری برای رسیدن به نام و نان نساخت و از پاره‌ای از همسویی‌ها برای بالا رفتن از نردبان قدرت استفاده نکرد. اکنون مایلم از زبان حسین بشنوم که آیا به رهایی رسیده است؟ و یا اینکه در افق چه می‌بیند؟ و رهایی را امروزه چگونه تفسیر می‌کند.

حسین مهدوی بی‌تردید حافظ مدرن این روزگار است و مردی برای تمام فصول است و فارغ از مدهای موسمی و جلوه‌گری‌های فرصت طلبانه، یکه و بی‌تکرار باقی‌مانده است. راهش مستدام