فیروزه

 
 

یکی دیگر از قربانیان گیشه!

راست می‌گویند آنانی که معتقدند سینما بیشتر از این‌که هنر باشد، صنعت است، صنعت سرگرمی و تفریح. اما سخن این‌جاست که آیامی‌تواند هنر هم باشد یا خیر؟

بی‌شک غالب سینماگران را این غایت در سر است که فیلمی بسازند تا در عین موفقیت در گیشه، متعهد بیان مفاهیمی نیز باشد و یا با رد هرگونه تعهدی تنها زیبا باشد و هنری.

اما امان از این گیشه، که تا می‌خواهی پا را فراتر بنهی و عمقی به فیلم‌نامه و یا کارگردانی و سایر بخش‌های دخیل در تولید و اجرا بدهی، گویی از همه جا فریاد برمی‌خیزد: فروش بالا، بازگشت سرمایه، اقبال عمومی و… غافل از این‌که،عمق هنری و مفهومی در گیشه توفیق بیشتر را به همراه دارد.

نقطه اتکای فیلم «نقاب» فیلم‌نامه‌ای است که نویسنده‌اش از پذیرش مسئولیت آن سر باز می‌زند، گرچه در هر حال این غنا و قوت ساختار و درام را باید به پای او نوشت. (پیمان قاسم‌خانی)

چه رسم ناخوشایندی است که تا نوشته‌ای را به دست کارگردانی می‌دهی تا بسازد، گویی استاد کوزه‌گری است؛ فوتی می‌کند و نوشته با امضای نهایی وی ساخته می‌شود (بخوانید بازنویسی) این هم شاهدی دیگر بر مظلومیت فیلم‌نامه و فیلم‌نامه‌نویسی در کشورمان است.

در هر حال با فیلمی که روی پرده‌ی سینما دیده‌ایم طرفیم؛ به حساب هر کس که می‌خواهد نوشته شود. فیلم‌نامه و داستان «نقاب» دارای قوتی است که کمتر در این چند سال اخیر دیده شده است.

«نقاب» داستانی سرراست و کلاسیک را روایت می‌کند با تمام پیچیدگی‌های دراماتیک، که به مدد پس و پیش کردن زمان و وقایع، مخاطب را گرفتار خود می‌کند، البته بخشی را هم باید به حساب تدوین خوب اثر گذاشت.

اگر فیلم را به دو نیمه تقسیم کنیم، نیمه‌ی اول جز جذابیت‌های بصری مکان و شخصیت‌ها، رنگ و لعاب آنان و تم‌های تکرار شونده‌ی سینمایی چیزی نمی‌بینیم. البته پرداختن به موضوع چالش‌برانگیز و مگوی «خیانت زنان» هم در نوع خود اقدامی جسورانه در سینمای ایران است که در همراهی مخاطب نقش به سزایی دارد (اغلب اعتراض‌ها نسبت به اکران این فیلم و نیز خودداری از دادن مجوز اکران طی سه سال، به همین موضوع برمی‌گردد) که در ادامه فیلم _نیمه دوم_ به طور کلی رنگ می‌بازد و نقش اصلی خود را در ماهیت اصلی داستان (تلکه کردن دختران مرفه) ایفا می‌کند.

در نیمه اول ایرادی که می‌توان گرفت، بی‌اعتنایی و کم‌توجهی به عنصر تعلیق در فیلم نامه است که به کمک آن می‌توانست همراهی اصولی تر مخاطب را برانگیزد خصوصاً در نقاط اوجی که شائبه خیانت زن، در ذهن مخاطب شکل می‌گیرد در حالیکه این موقعیت از طرف شوهر مورد تهدید قرار نمی‌گیرد.

نقطه ضعف دیگر ، اسلوموشن صحنه میانی فیلم است که گویی می‌خواهد شوک حاصل از غافلگیری را پیشاپیش متذکر شود.

در نیمه دوم اما تمهید فلاش‌بک و پرداختن به زمینه و روند همکاری این زوج کلّاش، جالب و مفید به نظر می‌رسد. در ادامه غافلگیری‌های پی‌درپی و رو دست زدن‌های متوالی به مخاطبی که در پی کشف داستان است، چنان غنایی به اثر می‌بخشد که کمتر شاهد آن در سینمای ایران بوده‌ایم.

زمان تماشای فیلم درست یا غلط، به یاد فیلم ماندگار «نیش» افتادم با بازی‌های درخشان «پل نیومن» و «رابرت ردفورد». زوج پیروزفر و حیایی می‌توانست خاطره آن زوج رؤیایی را در اذهان زنده وایرانیزه کند؛ گرچه پیروزفر در این میان تاحدی موفق عمل می‌کند.

نکته پایانی هم این‌که، روند غافلگیری‌های انتهایی فیلم و گره‌گشایی داستان در صحنه‌ی پایانی به غافلگیری

بی‌منطقی ختم می‌شود. اشاره به پوکرباز بودن «نیما» (پارسا پیروزفر) بدون هیچ زمینه‌سازی و نشانه‌گذاری در متن فیلم و منطق‌سازی جهت شک بردن نیما به ماهیت نگار، بدترین پایان ممکن برای داستان را شکل می‌دهد.

در ضمن با این پایان همه چیز به نفع گیشه رقم می‌خورد و اندک روزنه امید جهت این‌که فیلم مفهومی و پیامی داشته باشد را به یأس بدل می‌کند، این یعنی پایانی بد براییک سرگرمی مفرّح در شطرنج میان نویسنده و مخاطب.