آنچه در ادامه خواهید خواند گزارشی خلاصه شده از اولین جلسه بازخوانی داستانهای کوتاه شاخص ایرانی است که به همت باشگاه کتاب فرهنگسرای ارسباران برگزار میشود. این سلسله جلسات با حضور دکتر پاینده به عنوان منتقد اصلی و یک منتقد دیگر به عنوان منتقد مهمان به صورت ماهانه تشکیل میشود. آنچه در این گزارش مورد توجه بوده، خلاصه کردن متن و در عین حال امانتداری نسبت به نظرات منتقدین بوده است.
بسیاری داستان «فارسی شکر است» را نخستین داستان کوتاه فارسی به معنای دقیق کلمه دانستهاند. البته کسانی که با داستان کوتاه به طور علمی آشنا نیستند میگویند در ادبیات کهن ما نیز داستان وجود داشته است. ایشان فرق میان حکایت، قصه، تمثیل، مَثَل و داستان کوتاه (short story) را نمیدانند. وقتی صحبت از داستان کوتاه میکنیم منظورمان مطلق روایت نیست چون بشر از ابتدای خلقت به روایتگری مایل بوده است. یافتههای مردمشناسانه هم نشان میدهد حتی پیش از اختراع خط، بشر با تصویری که روی دیوار غارها میکشیده داستان تعریف میکرده است: داستان کارهایی که در طول روز انجام داده، شکار، آتش درستکردن یا هر چیز دیگر. وقتی میگوییم داستان کوتاه شکل معینی از روایت با ویژگیهای معین را در نظر داریم؛ تاریخی برای خودش دارد، نظریهای دارد و خلاصه هر نوع روایت را داستان کوتاه نمیگوییم.
داستان کوتاه داستانی نیست که کوتاه باشد این یک اسم فنی است و باید دید مقصود از کوتاه چیست نه اینکه فقط تعداد واژههایش کم باشد بلکه داستان کوتاه معنی ویژهای دارد و یک ژانر ادبی است.
منادی داستان کوتاه به عنوان یک ژانر در ایران محمدعلی جمالزاده است. کارهایی هم قبل از او صورت گرفته مثلا دهخدا مطالب کوتاهی تحت عنوان «چرند و پرند» در روزنامه صوراسرافیل منتشر میکرد که کم و بیش به ساختار داستان کوتاه شباهت داشت و زمینهساز پیدایش این ژانر شد. بیتردید مجموعه داستان «یکی بود یکی نبود» اولین نمونه تمام عیار از ژانر داستان کوتاه در ایران به شمار میرود. ژانری که بعدها توسط نویسندگان توانمند دیگر پرورانده شد و امروز بعد از حدود یک قرن از کاشته شدن این بذر در خاک ادبیات فارسی دیگر میتوانیم بگوییم این نوع ادبی کاملا رشدکرده و با حال و هوای فرهنگی و ادبی ما انطباق پیدا کرده است.
حامد نعمتی
در ابتدا باید مروری داشت بر داستان: داستان فارسی شکر است از زبان راوی اول شخصش نقل میشود که بعد از چند سال در فرنگ بودن، به ایران بازگشته است. راوی به محض وارد شدن به ایران در انزلی به دستور مامور تذکره به زندان برده میشود. در ادامه از زبان راوی متوجه میشویم که دلیل این برخورد غیر مترقبه، درگیری شاه و مجلس در تهران است و به قول راوی بگیر و ببند شدت یافته است و این گیر و بستها برای مسافرین از فرنگ برگشته شدت بیشتری دارد. در محبس متوجه دو هم بند خود میشود یکی به قول راوی فرنگیمآب و دیگری شیخ است. در ادامه شخصیت دیگری به نام رمضان که جوان ساده و عوامی است به محبس وارد میشود. رمضان در ابتدا با شیخ هم کلام میشود و اظهار تظلم میکند. شیخ در پاسخ به رمضان با زبانی نامفهوم و پر از واژههای عربی و نافهمیدنی سخن میگوید که رمضان از گویش او چیزی سر درنمیآورد. وی پس از بیحاصل دیدن گفتوگوی خود با شیخ به سراغ فرنگیمآب میرود و میگوید شما را قسم میدهم چرا ما را به زندان انداختهاند. فرنگیمآب هم در پاسخ رمضان با گویشی پر از واژگان فرانسوی سخن میگوید. رمضان پس از استیصال مجددش به دلیل عدم برقراری ارتباط با هم بندهایش خود را به در محبس میرساند و ناله و فریاد سر میدهد و در نتیجه با عتاب شدید نگهبان مواجه میشود. در این میان راوی دلش به حال رمضان بیچاره میسوزد و با او سر سخن را باز میکند و دلداریاش میدهد. رمضان هم راوی را به سان منجی خود میبیند و قربان صدقه راوی میرود که به زبان رمضان صحبت میکند. در ادامه داستان میبینیم که با عوض شدن مامور تذکره، برای لجاجت با مامور قبلی دستور آزادی تمامی زندانیها صادر میشود و در این میان یک جوان اهل خوی را که با واژههای ترکی استانبولی سخن میگوید به محبس میبرند. در پایان داستان راوی با فرنگیمآب و شیخ همسفر میشود و رمضان که به بدرقه راوی آمده است او را نصیحت میکند که با این دیوانهها هم مسیر نشود. راوی به سفر خود با آن دو ادامه میدهد و در مسیر مامور تذکره تازهای را میبیند که به تاخت به سمت انزلی میرود.
از آنجا که ریشههای داستان کوتاه به شعر و شعر غنایی باز میگردد، دست مایه خوبی برای نقد فرمالیستی و تحلیل و نقد داستان از این منظر فراهم میکند. فرمالیستهای روس بسیار به مسئله زبان ادبی و تحلیلهای صورت گرفته در اثر ادبی توجه داشتهاند. داستان فارسی شکر است از این حیث بسیار صناعتمندانه نوشته شده است.
جنبش فرمالیست روسی در ابتدا توسط رومن یاکوبسون، ویکتور شوکلوفسکی، بوریس آیکن بام، یوری تینیانوف، بوریس توماشفسکی و اعضای دیگر در دو «انجمن محفل زبان شناسی مسکو» و انجمن پژوهش درباره زبان شعری «اوپایاز» در سنپترزبورگ در سالهای ۱۹۱۴ و ۱۹۱۶ قبل از انقلاب کبیر شوروی شکل میگیرد. همانطور که از نام این محفل و انجمن پیداست مساله اصلی این افراد تحلیل و بررسی زبان ادبی و شاعرانه بوده است. از این رهگذر این سوال را مطرح کردهاند که چه چیزی ادبیات را ادبیات میکند یا وجه تمایز ادبیات و زبان ادبی با زبان روزمره چیست؟ از همین رهگذر ایشان بر آن بودند که مقوله نقد ادبی را از شکلهای قبلیاش نظیر نقد بر اساس زندگینامه جدا کنند. ایشان متن را قائم به ذات خود میدانستند.
دکتر شوکلوفسکی در سال ۱۹۱۷ مقاله بسیار مهمی تحت عنوان «هنر به مثابه صناعت» نگاشت. در این مقاله شوکلوفسکی این نکته را بیان میدارد که شگرد و تمهید به کار رفته در اثر ادبی باعث آشنازدایی یا غریبسازی امر آشنا گردیده است. شگردها و تقلیدهای به کار رفته در هنر (دیوایس) باعث آشنازدایی از زندگی و مقولات مغفول مانده از آن میشود زیرا هنر این قابلیت را دارد که توجه درونی انسان را به خود جلب کند.
به طور کلی میتوان گفت آنچه هنر را از غیر هنر متمایز میکند صناعتها و تمهیدات به کار رفته در آن اثر است. در نهایت همین همپیوندی و صناعات است که اثری را برجسته و ممتاز میکند. پر واضح است که در ادبیات این صناعات ادبی است که با همپیوندی خود یک اثر بزرگ را خلق میکند.
در داستان فارسی شکر است تمهید و شگرد غالب آن آیرونی است که موجب آشنازدایی و طنز گزندهای شده است. میتوان گفت آیرونی در کنار استعاره از قدیمیترین تمهیدات و صناعات به کار رفته در ادبیات از سه هزار سال پیش تا به امروز است. شاید بتوان این تاریخ را با استناد به کتب مذهبی افزایش داد زیرا در روایتهای داستانی این کتب مثلاً در عهد قدیم، از این صنعت زیاد استفاده شده است. هیچ داستان افسانهای و حماسی نیست که در آن یکی از گونههای مختلف آیرونی به کار نرفته باشد و اساساً زندگی پر از آیرونی است. آیرونی معادل دقیقی در فارسی ندارد خیلیها گفتهاند خلاف آن وضعیت معمول یا به عبارت دیگر چیزی که توقع آن را نداریم. ارسطو در کتاب شعرشناسی خود تبیین هنری این صناعت را انجام داده است. البته در آنجا عنوان وارونهسازی اوضاع و احوال نمایش به کار برده شده است. اولین بار افلاطون این واژه را در کتاب خود تحت عنوان ایرونیا به کار میبرد. البته نه برای تبیین هنری آن بلکه برای فریفتن دیگران به وسیله چربزبانی و زبانبازی به کار میرفته است. بعدها در قرن ۱۸ گونههای مختلفی از آیرونی از جمله آیرونی موقعیت پیدا میشود. تا امروز نیز شکلهای مختلفی از آیرونی تبیین شده است.
تبیین گونههای مختلف آیرونی در طول زمان نشان میدهد هر قدر زمانه جلو میرود گونههای جدیدی از آیرونی در هنرها به خصوص در سینما و ادبیات نمایان میشود زیرا زندگی شکلهای پیچیدهتر و جدیدتری به خود میگیرد برای مثال میتوان به استفاده آیرونی وضعیت در داستان پستمدرن اشاره کرد. از مهمترین گونههای آیرونی میتوان به آیرونی کلامی، موقعیت، شخصیت و آیرونی نقش ساده لوح اشاره کرد. در داستان فارسی شکر است سه شکل عمده از آیرونی برجسته میشود. در ادامه هر کدام از آیرونیهای به کار رفته در متن داستان را تبیین خواهد شد:
۱. آیرونی موقعیت، که در زمان و فضای بازگشت راوی به ایران شاهد آن هستیم و سر از زندان در آوردن راوی و همینطور همبند شدن رمضان، یکی از کارکترهای اصلی داستان، با دو شخصیت دیگر.
۲. آیرونی کلامی، که در کلام و نوع بیان دو شخصیت همبند با رمضان یعنی فرنگیمآب و شیخ معلوم است به گونهای که مخاطب این اثر نه تنها سر از گفتار و بیان این دو شخصیت در نمیآورد بلکه موجب طنز در دیالوگ داستان نیز میشود. یکی از نتایج و کارکردهای آیرونی در داستان، طنز است. همینطور نام داستان نیز از این نوع آیرونی پیروی میکند چون به جای اینکه طبق نام داستان ما با زبان فارسیای روبرو شویم که به سان شکر راحت حل شود و دوست داشتنی باشد، زبان و گویشی را میشنویم که نه تنها به راحتی حل و درک نمیشود بلکه اساسا نافهمیدنی و حل ناشدنی میماند.
۳. آیرونی نقش ساده لوح که در کنش رمضان میبینیم و مایه طنز و جذابیت داستان میشود.
تمهید آیرونی در کنار شگرد آشنازدایی در داستان فارسی شکر است باعث خلق دو تیپ اجتماعی مهم جامعه از روزگار مشروطه تا به امروز در قالبی بدیع و نو شده است. این داستان با برجسته کردن نوع زبان این دو تیپ اجتماعی و همین طور آشنازدایی کردن از کنش این دو به وسیله نوع روایت خاص و طنزآلود راوی، سعی بر آن داشته که ما را به تعمق و تامل پیرامون مساله زبان و زبان خاص تیپهای مختلف اجتماعی وادارد. البته آوردن این دو تیپ در فضای زندان در کنار رمضان بیدلیل نبوده است. این دو تیپ اجتماعی همواره در طول تاریخ یکصد ساله مشروطهخواهی و آزادی طلبی ایرانی نه تنها مورد توجه مردم، بلکه موتور محرک هر جریان و گرایش تازه در جامعه ما نیز بودهاند. از انقلاب مشروطه تا نهضت ملی شدن صنعت نفت و انقلاب اسلامی. همواره این دو نهاد فرهنگی و فکری در جامعه ایرانی راهبر بودهاند.
جمالزاده با نگاه دقیق به جایگاه این دو نهاد و مشکلی که هر دو در برقراری اعتبار با عامه مردم (رمضان) داشتهاند، تلاش میکند تا نشان دهد چرا جامعه ایران با طبقه روشنفکر خود و به عکس، نتوانسته همراه شود. شاید پاسخ در همان دیباچه اول این مجموعه باشد. در نهایت میبینیم که شیخ و فرنگیمآب به همراه راوی که میتوان او را رابط بین جریان فکری و فرهنگی و همینطور روشنفکری و معنویت جامعه دید به راهی میروند و رمضان به راهی دیگر.
نکته دیگری که فرمالیستهای روس آن را تبیین میکنند مقوله فبیولا یا داستان ابتدایی و خام است. همواره داستان و یا اثر هنری از یک سوژه یا شروع ابتدایی در ذهن مولفش برخاسته سپس به وسیله تمهیدها و شگردهای هنری پرداخته میشود تا تبدیل به یک هنر شود. به عبارت دیگر آشنازدایی و استفاده از تمهیدها در این مرحله انجام میشود.
داستان کوتاه فارسی شکر است به کالبد شکافی فرهنگی و فکری پیرامون مساله زبان و ارتباط بین نهادهای فرهنگی و فکری جامعه با مردم میپردازد؛ مقولهای که تا امروز به انحای مختلف در میان طبقه روشنفکر ایران بازنمود دارد. شاید بتوان گفت که دلیل پر مخاطب بودن این اثر تا امروز تکرار مساله و موقعیتی است که در این داستان خلق شده است.
دکتر حسین پاینده
من میخواهم به نظریه دیگری اشاره کنم که نظریهای پسامدرن است. نظریه میشل فوکو راجع به «گفتمان» و «سوژهبودگی». گفتمان اصطلاحی است که به خصوص از راه نوشتههای فوکو در نقد ادبی رواج پیدا کرده است. فوکو این اصطلاح را آن گونه که زبانشناسان میفهمند -چون این اصطلاح قبلاً در زبانشناسی بوده است- نمیفهمد و این است که ما تذکر میدهیم که نقد ادبی حوزهای است که با دقت باید وارد آن شد. اگر همین طور نگاه کنیم اغلب فرهنگهای اصطلاحات نوشتهاند که این اصطلاحی است که در زبانشناسی به کار میرود ما معنای دیگری در نظر داریم که فوکو تبیین کرده است. از نظر فوکو هر وقت یک گویشوری، یعنی کسی که زبان را استفاده میکند، سخن میگوید یا گزارهای بیان میکند و حکمی را میگوید فقط زبان را به کار نبرده است بلکه در واقع واقعیت را هم برساخته است، حال واقعیت هر چیزی میتواند باشد. یعنی هر کسی در زمان صحبت کردن گزینههای مختلف در بیان دارد اما بیان هر کس به خودش مربوط میشود یعنی خود ویژه است و ویژگیهای آن شخص را نشان میدهد. فوکو استدلال میکند که این گزینهها یعنی طرز صحبت کردن و طرز توصیف جهان پیرامون در واقع ادراک شخص از جهان را نشان میدهد پس وقتی ما با گفتارهای مختلف مواجه میشویم در واقع با ذهنیتهای مختلف مواجهیم، ذهنیتهایی که هر کدام واقعیت را یک جور میفهمند و البته گفتمان، تبلور زبانی این ذهنیت است. وقتی کسی بنابر ذهنیت خودش یک جور ادراک از انسان و روابط بینافردی دارد و بر همان اساس مثلا رابطه خودش با همسایهاش را توصیف میکند زبان او آیینهای از ادراکش راجع به واقعیت است. اینجا منظور از زبان به مفهوم طرز صحبت کردن یک صنف خاص نیست مثلاً زرگرها هم برای خودشان زبان زرگری دارند یا اگر ما پزشک نباشیم وقتی دو پزشک با هم صحبت میکنند شاید ۳۰ درصد از حرفهای آنها را اگرچه فارسی است نمیفهمیم چون طرز خاص صحبت کردن آنهاست. منظور این است که زبان چگونه با مفهومسازی واقعیت را برمیسازد. مثالی از نظام آموزش و پرورش: معلم نمونه یعنی چه؟ آیا معلمی که صرفاً به تدریس اهمیت میدهد اما با دانشآموزان رابطه صمیمی برقرار نمیکند نمونه است؟ یا معلمی که در نمرهدادن ملاحظات غیر علمی را هم در نظر میگیرد نمونه است؟ مثلاً معلمی که میداند پدر یکی از دانشآموزان فوت کرده و پسر برای اینکه خرج خانه را در بیاورد در آژانسی کار میکند و باید دیپلمش را بگیرد تا شغلش را از دست ندهد، با ملاحظه و ارفاق نمره بیشتری به او میدهد تا قبول شود، نمونه است؟ پاسخ این است که گفتمانهای مختلف در جوامع مختلف تعریفهای متباین و متفاوتی از معلم نمونه ارایه دادهاند؛ در یک گفتمان میگویند معلم باید کارش را بکند، چه کار دارد به رابطه شخصی و عاطفی با دانشآموز. در گفتمانی دیگر معتقدند تاثیرگذاری کلام معلم به رابطه عاطفیای است که با دانشآموزان دارد. حتی ممکن است این ملاحظات غیر علمی در گفتمانی جرم محسوب شود و آموزگار باید در دادگاه حاضر شود و جوابگو باشد که چرا به ورقهای نمرهای بیش از آنچه مستحق بوده داده است. مشخص است که عبارت «معلم نمونه» به تنهایی هیچ معنایی ندارد مگر اینکه گفتمانی شود و این دقیقا حرف فوکو است. میبینید که گفتمان معرفت میآورد؛ معرفت به معنای فلسفیاش یعنی شناخت جهان. معرفت من در خصوص معلم نمونه، حفظ محیط زیست، جرم و مواردی از این دست میتواند بر اساس گفتمانهای مختلف تغییرکند.
نکته دیگر آن است که گفتمان موجد قدرت است. برای مثال اگر معلمی نمونه بود چه اتفاقی میافتد، آموزش و پرورش بعد از چند سال برای او حکم معاونت یک مدرسه صادر میکند و ارتقا میگیرد و بعد از گذشت مدتی هم ممکن است برای او حکم مدیریت صادر کنند و بعدتر هم بشود رئیس یکی از مناطق آموزش و پرورش. یعنی در سلسله مراتب قدرت زمانی موفقیت خواهیم داشت که به گفتمان مربوطه گردن نهیم، اگر خلاف آنچه که معلم نمونه تعریف میشود رفتار کنیم طبیعی است که از قدرت محروم شویم. در واقع با رعایت گفتمان برخوردار از قدرت میشویم و با نقض گفتمان از قدرت محروم و چه بسا مجازات میشویم. به این ترتیب مشخص است که زبان فقط یک وسیله ارتباطی ساده بین انسانها نیست بلکه تنظیم کننده قدرت است.
گفتمان یک کلیدواژه در نظریه فوکو است. کلیدواژه دیگر سوژه است. سوژه کیست؟ سوژه کنشگری است که رفتارهایش بر اساس گفتمان صورت میگیرد یعنی مثلاً لباس معلم باید چگونه باشد؟ اگر معلم تحت تاثیر گفتمانی باشد که معلم نمونه را به شکل خاصی تعریف کرده است، لباسی میپوشد که با آن گفتمان همخوان باشد. سوژه کسی است که بر اساس یک گفتمان عمل میکند؛ شهروند قانونمدار چگونه رانندگی میکند؟ معلم نمونه چگونه لباس میپوشد؟ بیشک سوژه طوری عمل میکند که ایدئولوژی برآمده از آن گفتمان حکم میکند و اگر خلاف آن ایدئولوژی عمل کند حتی امکان دارد کار خود را از دست بدهد و از قدرت هم محروم شود.
هر گفتمانی سوژه تابع خودش را به وجود میآورد یعنی در زمان ما حکومتها کمتر به خشونت آشکار متوسل میشوند بیشتر یک گفتمان به وجود میآورند و این گفتمان شهروندان مناسب را تربیت میکند و آدمها در چارچوب آن گفتمان رفتار میکنند.
زبان، ترجمان سمبلیک قدرت گفتمانی است. حتی در یک سلام کردن ساده، شما به کسی میگویید سلام عرض میکنم این خیلی فرق دارد با اینکه بگویید سلام و یا حتی برای مثال در تعارف کردن به کسی تا در جایی بنشیند چگونگی گفتن بشین به او، رابطه قدرت بین شما و دیگری برقرار میکند، استدعا میکنم بفرمایید یک طرز گفتن است و اینکه بگوییم خوب بشین چرا ایستادهای، طرز دیگری. واضح است که در دومی از موضع قدرت صحبت میکنیم اما در اولی یا خودمان را مساوی با شخص میبینم یا اندکی حتی پایینتر. پس مراوده زبانی، گویشوران را وارد یک شبکه رمزگذاری شده میکند همین که افراد شروع به تکلم با یکدیگر میکنند، آن رمزگان گفتمانی را استفاده کردهاند و جایگاهها و موقعیتهای خود را در سلسله مراتب قدرت مشخص میکنند. از اینجا فوکو نتیجه میگیرد مراوده زبانی دلالتهای فرهنگی و ایدئولوژیک هم دارد. کسی نمیتواند بگوید من زبان را خنثای از فرهنگ میدانم. منتقدان پیرو آرا و اندیشههای فوکو میگویند حتی در نوشتن یک متن علمی هم میتوان نشانههایی از قدرت زبان ردیابی کرد. برای مثال کتابی راجع به شیمی نوشته شده است ولی با چنان تعبیرهایی از علم شیمی حرف زده است که انگار شیمیدان خدای زمانه ماست و مگر میشود بدون شیمی زندگی کرد، یعنی زبان نمیتواند فارق از دلالتهای ایدئولوژیک تنها ابزاری برای بیان باشد.
حالا با این توضیحات میتوانیم به داستان فارسی شکر است برگردیم که هم عنوانش نشان میدهد راجع به زبان است – موضوعی که فوکو خیلی به آن توجه میکند – و هم کارکرد زبان در آنجا نشانداده میشود.
یکی از شیوههای نقد پستمدرن ادبیات همین منظر گفتمان و سوژهبودگی است که آن را مدیون فوکو هستیم. اگر از منظر فوکویی به کارکرد زبان نگاه کنیم این داستان خیلی درخور تامل است. نوشته شدن این داستان در سال ۱۳۰۰ یعنی درست اندکی بعد از مشروطه هم خیلی دلالت دارد. در مشروطه ما دو گفتمان داشتیم یکی مشروعه بود یکی هم مشروطه بود. مشروعه از طرف متدینین مطرح میشد در حالی که مشروطه از طرف روشنفکران. روشنفکرانی که تحت تاثیر الگوهای غیرایرانی جامعه که از طرف غرب مطرح میشد مثل پارلمان، رای و مفاهیم این چنینی بودند. پیداست که ما با آرایش نیروهای سیاسی در این داستان سرو کار داریم. نیروهایی که در برابر یکدیگر جبهه گرفته بودند بازنماییشان از طریق شخصیتهایی است که زبانشان گفتمانی است. اگر بخواهیم مثل فوکو فکر کنیم باید بگوییم در این داستان شخصیت بازنمایی گفتمان است. اصلا این دیدگاه پستمدرن راجع به شخصیت است، در گذشته ما وقتی ادبیات داستانی را بررسی میکردیم و میگفتیم کارکتر یک مفهوم دیگری را در نظر داشتیم الان که در دوره پستمدرن صحبت میکنیم در این نظریههای جدید وقتی میگوییم کارکتر یا شخصیت، گفتمان و بازنمایی گفتمان را در نظر داریم.
ناتوانی شخص فرنگیمآب از صحبت کردن با شیخ حکایت از فاصلهای دارد که در آن برهه تاریخی به خصوص بین این دو کمپ ضد قاجاریه وجود داشته است. یعنی هر دو ضد قاجاریه بودند ولی در عین حال این قطببندی درونی هم درون نیروهای انقلاب مشروطه وجود داشته است. پس رویارویی دو گفتمان، تباین این دو و سازشناپذیریشان چون زبان یکدیگر را اصلاً نمیفهمند، در اینجا خوب بازنمایی شده است.
این داستان ارزش زیادی دارد به خاطر اینکه با تحلیل تقابل شخصیتها شناختی از گفتمانهایی پیدا میکنیم که تا به امروز هم نتوانستهاند متاسفانه با همدیگر سازش پیدا کنند.
این داستان چنان که گفته شد با این نوع کالبد شکافی فرهنگی درخور تامل است، ادبیات اگر ما را به ژرفاندیشی واندارد کارکرد ادبیات را ندارد و جز نوشتهای عامهپسند و صرفا سرگرم کننده است. به گمانم همیشه ما ایرانیها باید به این فکر بکنیم که این انشقاقهای درونی ما چیست؟ چرا جایی که همه ما باید متحد باشیم برای دفاع از منافع ملی باز یک عدهای کوتاه میآیند و منافع ملی را فراموش میکنند؟ در اینجا این داستان به طور تلویحی حرفهایی برای گفتن دارد. امروز ببینید آیا ملت ایران حق دارد از دانش هستهای برای خودش استفاده کند یا نه؟ چرا این حق را نداشته باشد!؟ تاسف بر روشنفکری که متوجه اهمیت این برهه تاریخی نشود و باز هم جبههگیریاش ضد منافع ملی باشد. این داستان هشداری است به همه ما که امروز لااقل با تحلیل گفتمانهای موجود متوجه باشیم که کوچکترین اشتباه در دفاع از منافع حقه ملی ما مسئولیت سنگین تاریخی برای ما در آینده به دنبال خواهد داشت.
۱۸ بهمن ۱۳۹۱ | ۱۶:۲۷
سلام. این جلسات به دو منظور برگزار میشوند: یکی نقد علمی داستانهای کوتاه شاخص به قلم نویسندگان ایرانی (نقد مبتنی بر نظریهی ادبی) و دیگری معرفی منتقدان جوانتری که باید کمکشان کرد تا راه خودشان را در مطالعات ادبی باز کنند و بیشتر شناخته شوند. از اینکه با گزارش امانتدارانهی این جلسات به این دو هدف یاری میرسانید کمال امتنان را دارم
با بهترین آرزوها،