«سالها فکر میکردم فضا به هیچ وجه برای من الهامبخش نیست؛ اما اکنون فهمیدهام که هست، البته پس از آنکه از آنجا بروم. یاد گرفتهام درباره یک مکان ننویسم، مگر پس از ترک کردن آن، خواه ساکن آن باشم یا مسافرش. مثلاً دو کتاب نوشتهام که ماجرایشان در مدیسون (ایالت ویسکانسین) رخ میدهد، اما فقط وقتی احساس کردم لازم است ماجرای کتاب را در آن شهر خلق کنم که برای گرفتن مدرک دانشگاهی به وستچستر (ایالت نیویورک) رفتم. پس از ترک آن شهر، مدیسون در مورد توجهام قرار گرفت: در این وقت به جای آنکه از پنجره به شهر بنگرم و در تلاش برای کشف جزئیاتِ پیش رویم دیوانه شوم، فاصله به من اجازه میداد واقعیات را ویرایش و از نو تصور میکنم. اما اکنون که دوباره به مدیسون برگشتهام دیگر حس نمیکنم نیازی به آوردن این شهر بر روی صفحات کتاب باشد. در عوض اکنون نیویورکیها را تصویر میکنم: جایی که مدرسه میرفتم و اتاقکی ارزان کرایه کرده بودم، جایی که هفت سال تمام هر روز قصد ترکش را داشتم. تصورش هم برایم ممکن نبود که این شهر اینقدر الهامبخش من شود؛ اما یک روز به این فکر افتادم که آیا این ماجرا، ترک کردن و نوشتن، برای نیویورک هم رُخ میدهد؟ و البته رُخ داد.»
—Michelle Wildgen, author of But Not for Long (Thomas Dunne Books, 2009)