سالها پیش جایی که یادم نیست کی و کجا بود، «بهروز افخمی» در پاسخ به پرسش منتقدی کنجکاو که از او دربارۀ فیلم تحسینبرانگیز «روز شیطان» پرسیده بود، گفت: «آن روزها پس از نمایش فیلم از وزارت اطلاعات کسی با من تماس گرفت و پس از تشکر بابت ساخت فیلم، گفت اگر نیازمند کمکی بودید ما در خدمتیم و…» خب میشود حدس زد در پاسخ، فیلمسازی مانند بهروز افخمی که اصولاً فیلمها و پروژهها را به او میدهند تا ساخته نشود!!! چه گفته. با همان خونسردی همیشگی به آنها رو کرده و یکی از همان پاسخهای دلسردکننده را داده که حتماً خالی از گرایشهای سیاسی هم نبوده.
بگذریم…البته آدم گاهی دلش میسوزد که چرا آن برادر گمنام! دیگر یادش نبوده فیلم سینمایی«تعقیب سایهها» را ـ با آن بازیهای درخشان «سیدجواد هاشمی» و «محسن اکبری» اگر نامش درست در خاطرم مانده باشد ـ تا شاید پیشنهادش را به «علی شاه حاتمی» هم میداد یا «سیدضیاءالدین درّی» با آن سابقهاش در ساخت فیلم تبلیغاتی «علی فلاحیان» کاندیدای انتخابات هشتم ریاستجمهوری که هیچگاه فیلمش روی پخش به خود ندید و البته در کارنامهاش سریالی سیاسی و ضدروشنفکری چون «کیف انگلیسی» را دارد یا «شهریار بحرانی» را که فضای پر از وهم پرچمدارش هنوز کابوس همنسلان منِ نویسنده است و…
هر چه میکنم تا بیشتر به یاد بیاورم بودند دیگرانی که میتوانستند در سیاهۀ تماسهای تلفنی برادر گمناممان جای بگیرند، نامی به خاطرم نمیرسد…و این خود گویای فقر ماست…شاید «ابوالقاسم طالبی» و آن روحیۀ سیاسیسازش و البته فیلم ناموفقی چون «ویرانگر»…یا حاتمیکیا و به «رنگ ارغوان»اش…
متأسفانه در تمامی سالهای پس از انقلاب جز برهۀ اندکی در دهۀ شصت که به دلیل اوجگیری برخی توطئهها علیه امنیت و ساختار نظام توسط گروههای تروریستی و جاسوسی (مانند حزب توده و منافقین و گروهک فرقان) اندکی فیلمهای امنیتی ساخته شد ـ مانند اثر قابلتامل «دستنوشتهها» ـ در بقیه این سالها کمتر توجهی به این ژانر پر مخاطب در عرصه سینما و رسانۀ تلویزیون شده است… هر اندازه با در نظر گرفتن مقتضیات سینما (که دستکم یکی دو اثری برای نام بردن در این حوزه دارد) بخواهیم به خودمان دلداری بدهیم که بله! این ژانر در ایران از قدیم طرفدار نداشته ـ و اصولاً در ممکلتی که تا همین سی سال پیش استبدادی اداره میشده و طبیعی است در نظامهای استبدادی همه کاره امنیهها هستند که نباید دربارۀ آنها گفت و شنید چه رسد فیلمی هم ساخته شود و البته با در نظر گرفتن سایۀ سنگین ساواک بر سر مردم و آن نفرت پنهان اجتماعی که مانع حمایت از آن ژانر از سوی مردم میشده ـ از رسانه که نه غم نان دارد و نه غم بودجه، دانشگاهی است برای خودش و برساختۀ همۀ آرمانهای انقلاب است توقع میرفت ژانر فیلمهای اطلاعاتی را احیا کند که تا کنون نکرده…اگر بعد انقلاب فرصتی نبوده تا این ژانر در سینما احیا شود، که در دل دوران پر تنش و پر آشوب پس از انقلاب همین که سینما زنده ماند، خودش معجزهای بوده، اگر در سینما ماهیتاً دگراندیشانی لانه کردهاند که نباید از آنها انتظار همراهی با سیاستهای امنیتی نظام حاکم را داشت، ولی رسانه میتوانسته و باید در این باره انجام وظیفه میکرده که نکرده.
در همۀ این سالها رسانۀ ملی با در نظر گرفتن بسیاری جهات، باید زمینۀ ساخت فیلمهایی در حوزۀ ژانر امنیتی یا آنچه فیلمهای جاسوسی میخوانند را آماده میکرد..نه تنها به خاطر سرگرم کردن مخاطب..نه تنها به خاطر انجام وظیفهاش در قبال ژانرسازی در رسانه که بهترین بستر برای ساختوساز سریال و نگاهداشتن بیننده پای تلویزیون بود، نه تنها به خاطر نیاز بینندۀ ایرانی به نمونهای وطنی از فیلمهای امنیتی و جاسوسی، نه تنها به خاطر ایجاد تنوع در ساختوسازهای رسانهای تا از ملودرامسازی درآید و اندکی جای تنفس برای بیننده باقی بگذارد..بلکه به دلیل این که:
تمامی دهۀ پر مخاطره و پر«شاخص» ۶۰ که به سختی و دلهره گذشت و اکنون در پناه امنیت و رفاه موجود نسل بیحافظۀ پیشین فراموش کرده راهی که آمده است را…و نسل جوان فعلی نمیداند راز کورهراههایی را که مسدود شدند؛
به خاطر تمامی کودتاها و ترورهایی که قرار بود رخ دهند ولی رخ ندادند و در کشف و برچیدن همۀ آنها دستهایی گمنام نقش آفریدند که امروزه به دلیل ماهیت کارشان، قهرمانبودنشان در سایۀ قهرمانپروریهای پوشالی از برخی سایهنشینان هنر و ورزش و سرمایه فراموش میشود؛
به خاطر نیاز یک ملت به احساس حضور کسانی که نمیبینندشان ولی حسشان میکنند و میدانند که در سکون مواظبشان هستند..تا شبها آسودهخیال بخوابند…از همانها که روزگاری «پرویز پرستویی» در فیلم «موج مرده» دربارهشان ـ گرچه با گلایه ـ گفته بود: «قرار بود ما بریم بجنگیم، شما مواظب بچههامون باشین»…
به خاطر ذات اسطورهساز و قهرمانپرور این نوع ساختهها که در امتداد نیاز بشر به قهرمانانی ساختگی است؛ گیرم روزگاری رستم دستان و اکنون برادری گمنام که گُرز آن یکی و مرامش، شده تیزهوشی و سکوت این یکی. نیازی که در جایی دیگر «بروس ویلیس»، «هریسون فورد»، «تام کروز»، «جان تراولتا»، «پیرس برازنان»،«نیکلاس کیج» و نمونههای پایینتری چون«استیون سیگال» برآورده میکنند…با لپتاپهایی همهکاره، ماسکهای تغییر چهره، ماشینهای آخرین مدلِ مجهز، ماهوارههای همهجا حاضر، توانمندیهای شخصی رِنجری برای مقابله با یک ارتش از جاسوسهای دشمن و…همۀ آن چیزهای حسرتبرانگیز برای مخاطب ایرانی؛
به این دلیل که همۀ ما در نهاد ناخودآگاهمان دوست داریم کسی کاردستتر از ما وجود داشته باشد که بینقصتر از ما کارها را انجام دهد، گندکاریهای ما را لاپوشانی کند، راه فراری برای ما از بنبستها طراحی کند و خلاصه آن همهفنحریفی باشد که مانند «برادر بزرگه» (big brother) دست ما را بگیرد و از رود خروشان پیش رو عبور دهد. کسانی که زیرکی و تیزهوشیشان غبطهبرانگیز است و کمحرفند و دقیق. همین حس..همین نیاز باطنی را دیگران با ساختههایشان از قهرمانان دروغین ژانرهای پلیسی و جاسوسی پاسخ میگویند..قهرمانانی آن اندازه کار درست که آدم درمیماند چرا در همۀ جنگ ۲۲ روزه در غزه و از آن زمان تا کنون نتوانستهاند «گیلعاد شلیط» را نجات دهند…شاید چون یکی از آن قهرمانان، «بروس ویلیسی» بود که تا شنید برجهای دوقلو را با هواپیما زدهاند تا مدتها از پرواز ابا میکرد..شیرهای پاکتی؟…به دلیل وجود همین نیاز است که باید بینندۀ ایرانی با نمونۀ وطنی ارضا شود؛
به این دلیل که ما کشوری برآمده از انقلابی هستیم که ما را «دیگری» میکند..ما را از مرزهای جهانیشدن دور میکند.به ما این اعتماد به نفس را میدهد که خودمان باشیم نه شهروندی در دهکدۀ جهانی…پس دیگرانی که میخواهند ما را مانند خود کنند، دسیسهها دارند برای ما و این ملت، نیازمند اعتمادبخشی است..اعتماد به نفسی که با نمایش این گونه فیلمها حاصل میشود.سادهتر بگویم ملتی که تئوریسینهایاش در همۀ حوزهها ـ از سنتگراها در هنر گرفته تا اصولگراها در سیاست ـ میگویند و میخواهند ملتی متفاوت باشیم، میخواهند در نهایت تاثیرگذاری و البته تفاوت باشیم،..ملتی باشیم که با مرزبندی میان خود و جهان نخواهیم با جهان یکی شویم و برای جهان، آن «دیگری» بمانیم.. ملتی که میخواهد بر حق هستهای خود پافشاری کند، بر ذخایر بیکران نفتی و گازی و خاویار و زعفران و میوه و فرش و هنر خود فخر بفروشد، این ملت باید در برابر حسودان مطمئن باشد که گزندی به او نمیرسد، تا در این فخرفروشی..این دیگریماندن و جهانینشدن، پایدار باشد..راهش، یکی از راههایاش، ساخت سریالهایی است که به او بگوید در کنار گوشش..هستند انسانهایی ابرانسان، نیچهوار که با زیرکی، آن حسودان را در هوا نعل میکنند و موشهایشان را در میان دیوارها دفن. مگر نه این است که در صنعت هالیوود این چنین میکنند با مردمان که پیش چشمانشان ۱۱ سپتامبر ببینند ولی هنوز با همۀ قلدری کشورشان در دنیا، در سپهری که رسانهها برایشان ساختهاند، دلشان خوش باشد به دهها نهاد امنیتی مشابه CIA که کشورشان را حفاظت میکنند…مگر نه این است که حتی در «مورد عجیب شهرام امیری» وبرای ترساندن وی از نام «موساد» بهره میبردند که این یعنی یک سازمان اطلاعاتی، هویتی فراتر از ماهیتش پیدا میکند، هویتی در مقام یک تهدید..یک امتیاز..یک کُنش…
ما نیازمند احیای چنین ژانری با همان مختصات هالیوودیاش ـ البته برای شروع، در ادامه میتوانند این را هم ایرانیزه!! کنند ـ هستیم، با همان میزان غلو، اعتماد به نفس، پردازش دقیق سینمایی و تلویزیونی، بودجه، جذابیت بصری، داستانسرایی پرتنش و پرتعلیق، با پایانهایی خوش و با رویۀ انتقادی کم تا در ذهن بینندۀ ایرانی این ژانر پذیرفته شود، بعد دستاندرکار بومیسازی میشویم…
مهمتر از امنیت احساس امنیت و مهمتر از نظارت احساس نظارت است. برای ایرانی که جوان است و خطاروی و عصیان لازمۀ سن و سال اوست، اینکه بداند یا احساس کند همیشه چشمانی مراقب اوست میتواند در کاهش کجمداریهایی مشابه آنچه در سال ۱۳۸۸ رخ داد، موثر باشد. دستکم ریزشها را کمتر میکند..از یاد نبریم یکی از مهمترین دلایل حمایتهای پیدا و پنهان دستگاههای اطلاعاتی دنیا از ساخت چنین آثاری، نمایش اقتدار و تلسط آنان بر همه چیز نه برای دشمن که برای مردم و خودیها است. به هر حال چوب را که برداری گربه حساب کار دستش میآید؛
ما نیازمند این ژانریم؛ چون بینندۀ ایرانی باید در حالت مجازی هم بهره ای از آن ناسیونالیسم برانگیزانندۀ شیعی ببرد؛ نمیشود رییسجمهور این ملت برای دیگران گردنکشی کند و بگوید «قطعنامهدانتان» پاره شود، نمیشود در حیات خلوت آمریکا (آمریکای لاتین) لحافتشک بیندازیم، نمیشود آشکار و پنهان برای آمریکا و اسراییل و رفقایاش خار در چشم و استخوان در گلوهایی چون حماس و حزبلله بسازیم ولی هنوز مردممان در خلوت دنبال ۲۴ و CSI و آلیاس باشند…نیازمند این ژانریم برای وحدتبخشیدن به آن طبقه از جامعه که به چنین نمایشهایی دلخوش است و قانع، و برای به حرکتدرآوردنشان این چنین ترفندهایی کارساز است. جامعهای که برای گرفتن تصمیمهای بزرگ و گردنکشانه به نوعی وحدت مجازی نیازمند است.. اگر ژانرهای پلیسی به کار نقد جامعه میآیند و با نشان دادن ناهنجاریها به مردمان گوشزد میکنند، آن چنان تحفهای نیستند که میپندارند و از دل این بدبینی، ایشان را به نوعی آگاهی برحذردارنده و آیندهساز میرساند، ساختههای رسانه در ژانر امنیتی، میتواند ملتی را مطمئن و بیدار کند…ملتی که در یکی از بیبدیلترین صحنههای عمرش ـ مشابه همۀ آن سکانسهای باشکوه و هولانگیز هالیوودی و دقیقا در مباهله و تحدی با اسراییل و آنچه از خود با نمایش ربایش «رودلف آیشمن» از آرژانتین رقم زد ـ مردانی سیاهپوش را دید که از پلکان هواپیما پایین آمدند و در میان خود تروریستی متعجب چون «عبدالمالک ریگی» را کادوپیچ کرده بودند..ملتی که برای او ماجرای «شهرام امیری» شبیهسازی سرنوشت «ویل اسمیت» بود در «دشمن ملت»؛
اگر در همۀ این سالها و در یک عقبماندگی آشکار، سینماگران ایرانی به دلیل عقدههای جهان سومی، عرضه یا همت ساخت چنین فیلمهایی را نداشتند ـ چون آن یکی تلقیاش از روشنفکری مخالفت با هر حکومت مستقری است حال میخواهد شاه باشد یا جمهوی اسلامی و اصلا از یاد برده حرف نخست روشنفکری خواستن همۀ چیزهای خوب برای مردمانت است، یا آن یکی معتقد است این حکومت چون مذهبی است شایستۀ هیچ مساعدت و همراهی در حیطۀ هنر نیست یا آن یکی هنوز چشم طمع دارد به جشنوارهها و خب ساختن فیلم در ستایش نهادهای اطلاعاتی کشورش یعنی مهر باطل زدن بر پاسپورتهای دائمیشان، یا آن یکی چون یک بار آنجا سینجین شده (گیرم از روی کجسلیقگی) در یک انتقامگیری شخصی کاری در این ژانر نمیسازد یا آن دیگری از وقتی سقّش را در سینما برداشتند، آمال و آرزویش تبدیل شدن به نسخۀ ثانی فلینی و گدار و آنتونیونی بوده و اصلا قرابتی با سینمای داستانگوی پرتعلیق جاسوسی ندارد…و آن یکی… ـ از دوستان هم آبی گرم نشده. به گونهای که کسی با دردهای قهرمانان بیرونی این ژانر، باورهایشان، سختیهای زندگیشان، اضطرابها و استرسهایشان، پنهانکاریهایشان، صبر و بردباری همسرانشان و همۀ خطرات زندگیشان آشنا نیست. همۀ آن چیزهایی که در هالیوود در بستهبندیاش شکیل به خُورد بینندۀ ایرانی میدهند و او را افسون نظم سیستماتیک آن سامان میکنند و مرعوب ساختار اطلاعاتی آنجا..
این میان شاید کندی و کمکاری نهادهای امنیتی خودی نیز موثر باشد..شاید هنوز دخالت مستقیم را شایسته نمیدانند..شاید هنوز دیوارهای بیاعتمادیشان فرونریخته..شاید ورود مستقیم در این عرصه را جایز و استراتژیک نمیبینند..شاید رفیقِ شفیقِ محرمِ رازی نمیبینند..شاید….هر چه هست وقت دارد میگذرد..به تندی…و داستانهای بسیاری هستند که باید به آرامی زیر گوش مردمان زمزمه کرد. با همان زیباییشناسی بصری که در ذهنمان از این گونه سریالها و فیلمها جاافتاده..فضاهایی تیره و تار.رمزآلود..مردانی کمگوی و گزیدهگوی…آرام و کاربلد که ِمیدانیم دیر خشمگین میشوند، در آرامش و با چشمانی نافذ همه چیز را نظاره میکنند و بعد در لحظه تصمیم میگیرند و ملتی را که در خوابند آرامش میبخشند.. مانند سایهاند و شبح..در سکوت میآیند و میروند…بیآنکه کس بداند کیستند و چیستند…گویی اصلا نبودهاند در حالی که میدانی چشمانشان به من و تو و دیگران است…
از یاد نبریم اگر «دم سگ را بجنبان» با همۀ رویکرد افشاگرانهاش به جایی نمیرسد، از آن رو است که مردمان ینگۀ دنیا در سپهری کاملا هدایتشده و ملیگرایانه از آثار درجۀ ۱ و ۲و ۳ سینمایی و تلویزیونی تربیت شدهاند که در آنها یکسره نهادهای امنیتی و کاربلدیشان تصویر شده و دیگر جای نگرانی ـ یا شاید امیدی به تاثیرگذاری ـ بابت نمایش آثاری چون «دم سگ را بجنبان» وجود ندارد…حتی شاید مردمان را خوش بیاید که عجب مارمولکهایی هستند که به این تمیزی همه چیز را ماستمالی میکنند..
آری این چنین است برادر گمنام!
افزونۀ ۱: احیای ژانر فیلمهای امنیتی و جاسوسی در نهایت منجر به وقوع برخی تحولات در زوایای نرمافزاری و سختافزاری رسانه میشود؛ برای نمونه از آنجا که شخصیتهای امنیتی عمدتا آدمهایی با درجۀ بالایی از اعتماد به نفس، خودداری، رازپوشی، دقت و تیزهوشی، رازآلودی، شکاکیت، تعهد، شجاعت، بیپروایی و کمحرفی هستند، دیگر مرزهای بین بازیگرنمایان و بازیگران واقعی سینما و تلویزیون هویدا میشود. از طرفی توان بازی گرغتن بازیگردانان و کارگردانان ایرانی نیز مشخص میشود. بدیهی است در این گونه کارها حتی اگر نامی در تیتراژ آغازین و پایانی نیاید، میدانیم که کارشناسان امنیتی نظارت کردهاند و دیگر نمیتوان با زدن نام یک سرهنگ نیروی انتظامی یا کارشناس قضایی یا یک روحانی همان گافهای پیشین را تکرار کرد ـ البته امیدوارم ـ همچنین در حوزۀ سختافزاری هم دقیقا مشابه آنچه در سریال «هوش سیاه» رخ داد، برای نمایش برتریهای سختافزاری نهادهای امنیتی ایرانی بر همتایان بیگانه، ناچار از ساختوساز ماکتها و نمایش آلات و ابزارهایی هستند که برای بینندۀ ایرانی ـ و حتی چشمان دزد بیگانه ـ غریب و کنجکاوبرانگیز باشد..نیاز این گونه فیلمها به قاببندیهای خاص، سرعت حرکت دوربین در تعقیب و گریزها و خیلی ویژگیهای زیباییشناختی دیگر، به تحولی در فهم و درک سازندگان ما از سریالسازی منجر خواهد شد؛ گرچه ناگزیر در روزهای اول به تقلیدهایی ناشیانه از نمونههای غربی دست بزنند. به اینها اضافه کنید فیلمنامهنویسان پرچانۀ ایرانی را که حال مجبورند برای شخصیت اول قصهشان که یک افسر امنیتی است و آدمی گزیدهگو و کمحرف و دقیق است، دیالوگ بنویسند. حال تفاوت آنکه واقعا فیلمنامهنویس است با آنکه فقط دیالوگنویس است، مشخص میشود…این است که گمان میکنم احیای این ژانر دستکمی از آثار «قانون هدفمندکردن یارانهها» ندارد.
افزونۀ ۲: جالب آنکه در فقدان چنین آثاری برخی سازندگان آثار تلویزیونی در ترسیم شخصیت نیروهای پلیس رویکردی امنیتی دارند و گاه پلیسهایی خلق میکنند که فرسنگها با آن افسران و سردارانی که ما در تلویزیون و به عنوان نیروی انتظامی میشناسیم، فرق دارند. پلیسهای نمونۀ سریالهایی چون «آخرین شب آرامش» (با بازی مهرداد ضیایی)، پلیس سریال «تاوان» (با بازی احمد ساعتچیان) پلیس سریال «زیر هشت» و یکی دو نمونۀ دیگر بیشتر به بازجویان امنیتی میمانند تا افسران آگاهی که دربارۀ نحوۀ سلوک برخوردشان بسیارها شنیدهایم. این هم نشاندهندۀ علافقۀ ذاتی نویسندۀ ایرانی برای ورود به این حیطه است و هم نشاندهندۀ نوعی بدفهمی یا انسداد است (انسداد در مسیر نمایش و ساخت آثار امنیتی به هر علت)..به هر حال این هم پدیدهای است برای خودش برادر…
۱۰ مرداد ۱۳۸۹ | ۱۳:۲۲
کی بود می خوند «خطر دارد خطر دارد» اما در این حد میشه بگیم که قاعده «همه چیزمان به همه چیزمان می آید» در بسیاری از موارد جاری و ساری است، بابا این قدر کلاس گذاشتی برای …
۱۴ مرداد ۱۳۸۹ | ۰۱:۵۷
از نوشته دهشتناک شماره قبل بهتر بود فقط صدر و ذیل کلام تماما یک حرف بود. مرحمت کن از این پس مانند رفقای گمنامت با آن صفات مرقومه در یادداشت، دلنوشته هایت نیز اینچنین باشدالبته با چفت و بست اضافه ……………. بهر حال تو هم برای خودت پدیده ای هستی برادر