فیروزه

 
 

علم پرواز

یی‌یون لی و رحیم قاسمیان

سر ناهار «زیچن» به دو همکارش گفت که این بار برای گذراندن مرخصی، قصد دارد به جای تازه‌ای سفر کند. «تد» پرسید، خیال ماجراجویی داری؟ از سیزده سال پیش که زیچن با تد و «هنری» کار می‌کرد، هر سال در ماه نوامبر، دو هفته مرخصی می‌گرفت و به چین می‌رفت – تد این دوره را خواب زمستانی زیچن می‌نامید. – او در پاسخ تد گفت، انگلیس و پرسید که به نظر آنان کدامیک ماجراجویانه‌ترند: انگلیس یا چین؟

هنری هیجده ساله بود که او را به ویتنام فرستاده بودند و شش ماه بعد با شکم و روده پاره و پوره به آیوا برگشته بود؛ او در نوزده سالگی، در حالی که هنوز سلامت کامل خود را به دست نیاورده بود، با دختری که از دوران دبیرستان همدیگر را دوست داشتند ازدواج کرد. او و همسرش کارولین هر تابستان، سه هفته‌ای را در یک کابین کنار دریاچه در ویسکانسین با فرزندان و نوه‌های خود سر می‌کردند. دورترین جایی که تد در عمرش رفته بود، شیکاگو بود. او چند سال قبل، دخترش را که والیبال بازی می‌کرد، برای شرکت در یک تورنمنت والیبال، به آن شهر برده بود؛ تیم دخترش در مسابقه فینال بازنده شده بود و گرچه دخترش حالا سال آخر دانشگاه ایالتی را می‌گذراند، تد هنوز شهر شیکاگو را مسئول ناکامی تیم دخترش می‌دانست. ادامه…