فیروزه

 
 

روزگار غریبی است نازنین

فکر کنید روز اول بهار است، پیشتر سفره هفت سین چیده‌اید، غبار سال قبل را از گوشه و کنار خانه پاک کرده‌اید و لباس نو بر تن منتظر صدای زنگ هستید تا کسی از دوستان و آشنایان به بهانه تبریک عید، دیداری با شما تازه کند. منتظر هستید اما تا نیمه‌های روز هم کسی پشت در نمی‌آید. خبر از کوچه و محله می‌گیرید و تازه معلوم‌تان می‌شود شهرداری یکی از طرح‌های عمرانی‌اش را هم‌زمان با سال نو در محله شما آغاز کرده و چنان راه عبور و مرور بسته شده که هیچ مسیری به خانه شما باز نمانده. یک اتفاق ساده سال کهنه را در خانه شما نگه می‌دارد و تنها در قاب شیشه‌ای تلوزیون سال نو را می‌بینید. همه تدارک‌های عید شما همان کنج خانه می‌ماند و تازه می‌فهمید عید در کنار دیگران عید می‌شود. ادامه…


 

داستانی روی یک تخت

چشم‌هایم باز نمی‌شوند، انگار رمقى براى تکان دادن پلک‌ها ندارم، باید سرم به جایى خورده باشد که چشم‌هایم این طور فقط سیاهى مى‌بینند. شاید رفته بودم کمک انسیه، عنکبوت‌هاى گوشه سقف را بى‌خانمان کنم که پایم لغزیده و از چهارپایه افتاده‌ام. فکر مى‌کنم الان کجا باید باشد و در چه حالى وقتى افتادنم را دیده و حتما بعدش بى‌هوشى ام را. فکر مى‌کنم، خانه تکانى‌اش را چند روز عقب انداخته‌ام، فکر مى‌کنم صدایش چرا از هیچ طرفى نمى‌آید. دکترها حتما خیالش را راحت کرده‌اند از احوال من و فرستاده‌اندش خانه تا استراحت کند. شاید گفته‌اند تا قبل از ظهر فردا مرخص مى‌شوم و رفته تا تمام آن خانه نا‌مرتب را سامان دهد که فردا پیش دوستان و آشنایانى که مى‌آیند خجالت زده نشویم. گوشه ذهنم خیالم راحت است که از پس خودش بر‌مى‌آید و تازه جاى نگرانى ندارد وقتى آن همه فامیل دور و نزدیک داریم.

نمى‌دانم چند بار برادرم زیر لب سرکوفتش زده که خانه‌دارى کار زن‌هاست و مرد خسته از بیرون آمده را باید با آب یخ پذیرایى کرد نه با لیست کارهاى خانه. مى‌گوید چون زود زن گرفته‌ام این‌ طور بچه‌گانه بازى خورده‌ام. همیشه انگار نظریه‌پرداز مطرح‌ترین الگوى نظام خانوادگى باشد، به انسیه مى‌گوید آخرش یک روز مى‌زند زیر همه کاسه کوزه‌ها و یک باره مى‌بُرد. ادامه…


 

یک روایت معتبر درباره سه گزارش کوتاه

نگاهی به داستان «سه گزارش کوتاه درباره نوید و نگار» نوشته مصطفی مستور

آدم‌ها صداهای متفاوتی دارند، گاهی در خیابان که قدم می‌زنیم با شنیدن صدایی آشنا رو برمی‌گردانیم، دوستی را می‌بینیم که سال‌ها است دور از هم افتاده‌ایم یا آشنایی که دیروز چند ساعتی را با هم گذرانده‌ایم. راه شناخت آدم‌ها در جایی که دیده نمی‌شوند صدای‌شان است، صدایی که منحصر به فردشان می‌کند. در داستان اما وقتی که رنگ‌ها و بوها و صداها به کلمه درمی‌آیند بار تداعیِ آشناییِ صدا را «لحن» به دوش می‌کشد. همان‌طور که صدای هر کس به زیر و بمی، تند و کندی و آهنگ حرف زدن او شناخته می‌شود، لحن هر شخصیت هم به دایره واژگان و ساختار جمله‌ها و در یک کلمه ادبیات ویژه هر شخصیت شناخته می‌شود. همین جا است که لحن سهم مهمی در شخصیت‌پردازی داستان پیدا می‌کند. ادامه…


 

این‌جا جای کسی خالی‌است

فیروزه در مسیری است که آن‌چه را تولید می‌کنند خاص پسند و عام فهم باشد. کسی از پای ستون فلسفه هنرش خواب‌آلود برنخیزد و به خام‌نویسی داستانی نخندد. همین کافی است که هر تولیدی حتی از تحریریه‌اش هم راه به انتشار نیابد. دشواری این مسیر بی‌شک به خاطر‌آرامی مخاطبین فیروزه می‌ارزد تا آن‌چه را خوب است بخوانند. ادامه…


 

دعوت‌نامه‌ای برای همه

فیروزه بعد از همهٔ این روزها که نشسته بود تا نفس تازه کند، حالا دست به زانو زده و قد راست کرده و عزم استوار نموده که راه را با همت بیشتر آغاز کند.

این بار با خودمان قرار گذاشته‌ایم که یک‌روز در میان با مطلبى تازه پیش‌خوان‌مان را نوبه‌نو کنیم. آغاز فصلِ جدیدِ فیروزه با پرونده‌اى خواهد بود در مورد یک کتاب، یک رمان که زمان و مکان انتشارش و هزار و یک دلیل دیگر باعث شد تا کمتر از آن چه باید دیده شود. شنبه، اول مهر هم‌زمان با همهٔ مدرسه‌هایى که باز می‌شود، با همهٔ شادى‌هایى که بر لبِ بچه‌ها می‌نشیند، فیروزه هم فصل جدیدش را آغاز خواهد کرد. فصل جدیدى که تلاش می‌کنیم بهارى دوباره براى فیروزه باشد. ادامه…


 

شبی در کنار و تنها

ساعت باید میانهٔ نیمه شب و اذان باشد که تو بالا مى‌آورى. انگار از به هم پیچیدن دلت تا تلخ و شور و ترش‌کامى، بیشتر از یک تهوع راه نیست و تو بى امان از دلى که مانند لباسى چرک از هر سو چنگ مى‌خورد، از تخت بلند شوى و تا راه حمام را که نزدیک‌تر از دستشویی است بروى مشت‌هایت چند بار پر مى‌شوند و از سرشان جا به جا روى سرامیک‌ها، ته خورده‌هاى ظهر تا شب رد مى‌اندازند.

تا بیایم از جا بلند شوم و در تاریکى سرد اتاق بفهمم که ظرفى نیاز دارى و همراهى تا حمام، صداى چندبارهٔ عق‌هایت مى‌آید و من خودم را وقتى جاى آن صداها مى‌گذارم فکر مى‌کنم ناى بیرون کشیدن خودم را هم از کف نم برداشتهٔ حمام نخواهم داشت. یک بار اگر بشمرم شاید بیش از هفت هشت بارى عق مى‌زنى و هر بار همهٔ بندهاى بدنت جمع مى‌شود، تکانى مى‌خورد، فشارى مى‌آورد و انگار تقلایى بکند براى آخرین جان کندن، به هم مى‌پیچد و تو بالا مى‌آورى. بارهایى که کنار دستت بوده‌ام، دیده‌ام که چه سخت چند عق اول را زده‌اى و چه مصیبت‌بار چند عق بعدی‌ات همراه مى شود با آب زرد معده. ادامه…


 

فرصتی برای خواب و رویا

غلتی می‌زنم و باز صدا می‌آید. فکر می‌کنم اگر صدا واقعی بود، فهیمه هم بیدار می‌شد. از من سبک‌تر می‌خوابد. چشم‌ها روی هم نیامده باز انگار در را می‌زنند. کسی با خودم می‌گوید اگر صدایی بود یک‌باره از خواب می‌پریدی، همین که الان فکر می‌کنی صدایی هست یا نه، یعنی خبری نیست. روی تخت سنگین‌تر می‌شوم. فهیمه آن‌قدر نرم روی تخت خوابیده که دلم می‌خواهد بیشتر نزدیکش شوم. انگار همهٔ خبرهای دنیا را پشت پلک‌ها جا گذاشته و حالا خودش را رها کرده در دست رویایی. حتی اگر خوابش بی‌رویا هم باشد باز بهتر از خواب من است که سرتاسرش غلت است.

همیشه همین‌طور بوده، نیمه‌شب‌ها از خواب که بیدار می‌شوم، آن‌قدر هوشیارم که حساب‌های اداره را مطمئن‌تر از هر وقت دیگر می‌توان انجام دهم؛ صبح‌ها اما ساعت که زنگ می‌زند، التماسش می‌کنم برای دقیقه‌ای بیشتر در خواب ماندن. ادامه…


 

ماهنامه‌ای از جنس کودکان

به بهانهٔ‌ بیست و یکمین سال انتشار نشریهٔ‌ عروسک سخنگو

از معدود چیزهایی که نشان می‌دهد من هم دوران کودکی داشته‌ام، یک دفتر بزرگ است که یک طرفش کاردستی‌های کاغذی‌ام چسبیده و سمت دیگرش داستان‌های دوران کودکی‌ام. داستان‌هایی برآمده از قصه‌هایی که می‌شنیدم و تخیل‌های ساده کودکانه‌ام. آن وقت ها هنوز نمی‌دانستم چاپ و انتشار یعنی چه. همه تصور من از مجله هم، همان تصویر پوپک بود و کیهان بچه‌ها. ادامه…


 

تپه‌ای مثل همه جا

همه جا سفید بود. سفید مثل پنبه، مثل گچ،
مثل برف، مثل یخ، مثل آب، مثل شیشه، مثل نور
مستقیم خورشید توی چشم کسی که زل زده به آن. ادامه…


 

من آناکارنینا نیستم

طرح جلد کتاب من آنا کارنینا نیستممجموعه داستان «من آنا کارنینا نیستم» در سال ۱۳۸۴ منتشر شد. این مجموعه حاصل دوازده داستان کوتاه از خانم یثربی است که پیش از این در نشریات مختلف (سال ۶۸ تا ۷۵) به چاپ رسیده. مجموعه «من آنا کارنینا نیستم» از دو بخش تشکیل شده، بخش اول داستا‌ن‌های نویسنده و بخش دوم ترجمه انگلیسی همان داستان‌ها. این مجموعه بیش از یک بار چاپ نشده و چاپ نخست آن ۲۵۰۰ نسخه تیراژ دارد. خانم یثربی نویسنده پرکاری است. از سال ۱۳۷۶ که اولین اثر او منتشر شد تا کنون نزدیک به ۴۵ اثر به چاپ رسانده است. آثار خانم یثربی در حوزه‌های مختلفی دسته بندی می‌شوند که شعر، داستان، نمایشنامه و روان شناسی از آن جمله‌اند.

شاید همین توجه به کمیت و تولید بالا باعث شده تا داستان‌های خانم یثربی (حداقل در این مجموعه) از کیفیت بالایی برخوردار نباشد. در ادامه نگاهی نه چندان موشکافانه به داستان‌های مجموعه «من آنا کارنینا نیستم» خواهیم داشت:

– پیرمرد و یاقوت، عنوان اولین داستان این مجموعه است، این داستان قصه پیرمردی است که از زمان جوانی هفت تیری پیش خود دارد، هرشب آن را تمییز می‌کند و زیر بالش خود می‌گذارد، تنها به این دلیل که «آدم از فردای خودش خبری ندارد» او صاحب فرزندانی می‌شود، بچه‌ها بزرگ می‌شوند، ازدواج می‌کنند، همسرش فوت می‌کند و او هر شب همان هفت تیر را زیر بالش خود می‌گذارد و در نهایت یک روز پس از عمری خستگی با همان هفت تیر خودکشی می‌کند. داستان به صورت فصل‌های پیاپی نقل می‌شود. یک فصل زندگی پیرمرد و فصل دیگر صحنه خودکشی و جست و جوی پلیسان. داستان پیرمرد و یاقوت با طرحی ساده پیش می‌رود، نویسنده با ناتوانی در استفاده از تعلیق مناسب از جذابیت آن کاسته است. روایت این داستان با دانای کل است، اولین و ساده‌ترین انتخابی که به ذهن می‌رسد. شاید اگر از روایت اول شخص استفاده می‌شد، تعامل با داستان راحت‌تر بود. پایان بندی ضعیف نیز از دیگر نکات منفی این داستان است. این ضعف تا حدی است که اگر پاراگراف نهایی داستان را حذف کنیم اشکالی به آن وارد نمی‌شود.

– دو داستان بعدی این مجموعه «این جا زنی گم شده است» و «داماد ژاپنی» در یک چیز مشترک‌اند و آن این که اگر خواننده حوصله کند و تا پایان داستان را بخواند، بعد از آخرین خط دنبال نوشته‌ای می‌گردد تا داستان را تمام کند. هر دوی این داستان‌ها اگرچه دچار اطنابی خسته کننده هستند (مخصوصاً در داماد ژاپنی) اما آنچنان که باید قصه را پیش نمی‌برند. روایت هر دو این داستان‌ها اول شخص است اما تفاوت آنها بسیار. داستان اول به جهت روایی مشکلی ندارد هم زوایه دید مناسب است و هم نوع روایت اما در «داماد ژاپنی» بیش از آنکه روایت داشته باشیم احساس نگاری داریم. شخصیت راوی آنقدر در بیان احساسات و اظهار نظرها زیاده روی می‌کند که خواننده قدرت کشف و فهم جدیدی برای خود نمی‌بیند.

– «فقط می‌خواستم بگویم دوستت دارم» عنوان یکی دیگر از داستان‌های این مجموعه است. سوژه و طرح این داستان خوب است اما پرداخت آن به همان اندازه ضعیف. این داستان روایت تازه‌ای از داستان قدیمی لیلی و مجنون است و همان شعر که «اگر با دیگرانش بود میلی / چرا جام مرا بشکست لیلی» روایت شتاب زده داستان اصلی‌ترین نقطه ضعف آن است. تصویر سازی در این داستان بهتر از دیگر آثار این مجموعه صورت گرفته است.

نکته‌ای که در بیشتر آثار خانم یثربی (در این مجموعه)به چشم می‌خورد، انتخاب سوژه‌های دخترانه است. سوژه‌هایی که تنها یک دختر، آن هم اگر اهل مطالعه باشد از آن لذت می‌برد.

احساسی نگری به داستان سبب شده تا نویسنده در نگارش داستان نیز تحت تأثیر احساس قرار گیرد و این یعنی جدا شدن از تکنیک و فراموش کردن عناصر داستان. احساسی نویسی در برخی داستان‌های خانم یثربی تا آنجا پیش رفته که به طرح داستان آسیب زده است.

مجموعه «من آنا کارنینا نیستم» اگر به لطف کوتاهی داستان‌هایش نبود شاید مخاطب را در همان ابتدا از خود دور می‌کرد. اگرچه داستان‌های این مجموعه کوتاه‌اند اما نویسنده به هیچ وجه حداقل نویسی را (مینی مال نویسی) در داستان‌هایش را رعایت نکرده. کلمات، جمله‌ها و گاهی پاراگراف‌ها را می‌توان حذف کرد بدون اینکه به طرح و درون مایه خللی وارد آید.

نویسنده این مجموعه داستان‌هایش را در سطح پیش می‌برد. داستان‌های «من آنا کارنینا نیستم» جای کشفی برای مخاطب ندارد. همه چیز همان است که گفته می‌شود و جایی برای درک لایه‌ای دیگر از داستان وجود ندارد.

دیگر آثار داستانی نویسنده:
قصه‌های جزیره / ترجمه
مردان کوچک / ترجمه
ماجراهای باور نکردنی ۶ مداد رنگی و شما / تأْلیف (داستان کودکان)
مروارید، دختری که سر از تخم مرغ شانسی درآورد / تألیف (داستان کودکان)
دوست داشتن یعنی … / تألیف (داستان کودکان)
روی پاشنه‌های بلند / ترجمه
اسرار انجمن ارواح / تألیف
سلام خانم جنیفر لوپز / تألیف (نمایشنامه و داستان)