فیروزه

 
 

انتظار

کم‌درآمدترین معلم حق‌التدریسی ناحیه، پنج روز هفته با ماشین مرکوری دست دوم پدرش به تقاطع خیابان هاو و هفتاد و نهم می‌رود، سرعت ماشین را کم می‌کند، با گل و شُل از رمپ می‌گذرد و وارد پارکینگ مدرسه‌ی متوسطه‌ی پاتریک هنری می‌شود که در آن یک بند درس می‌دهد، بی‌آنکه فرصت قهوه و استراحتی باشد، آزرده می‌شود و بعد یاد قرار دیشبش می‌افتد و آرزو می‌کند کار به جاهای بهتری بکشد، مثلا عشق، پا تند می‌کند خودش را به دفتر می‌رساند و لیست حضور و غیاب را برمی‌دارد، لیستی که نمی‌تواند با منوی مخصوص کافه‌تریایی مقایسه‌اش کند که قهوه‌ی مخصوصش حال او را جا می‌آورد و دلش می‌خواهد یکی که می‌آوردش از آن دونات‌هایی بیاورد که خیلی دوست دارد، دست‌کم از درس دادن به کلاس هفتمی‌ها و توضیح معنی شعر بیشتر دوست دارد. به هر حال معلم حق‌التدریسی است و کارش که تمام می‌شود، به سمت جنوب راه می‌افتد و به خانه‌ی پدرش می‌رود که سر شام از او می‌پرسد کارش چطور است و او هم می‌گوید خوب است و پدرش می‌گوید که بعد مدتی استخدام رسمی می‌شود و حقوق و مزایای ثابت می‌گیرد، اما او می‌داند که درس دادن در آن مدرسه یعنی چه و دوست دیشبی‌اش زنگ می‌زند که بپرسد گرفتار است یا نه، می‌گوید کار دارد، چون به پدرش قول داده که ماشینش را بشوید و از وقتی مادرش مرده قول‌هایی که به پدرش می‌دهد خیلی مهم است، به علاوه این کمترین کاری است که می‌تواند بکند، برای او که ماشین را هفته‌ای پنج روز می‌دهد تا به سمت دریاچه‌ی بزرگ و ضلع شمال شرقی خیابان هاو و هفتاد و نهم برود و باقی را هم که می‌دانید.

* Waiting by Peggy McNally