فیروزه

 
 

از دفتر خاطرات یک شاعر کنگره‌ای

غروب بود که رسیدیم هتل. مسئولان کنگره برنامه بازدید از آثار تاریخی شهرستان گذاشته بودند. شام را خوردیم که برگ بود با نوشابه و ماست موسیر. بعد از شام سوار یک مینی‌بوس شدیم. اون‌جا بود که بچه‌های شیراز رو دیدیم. داشتیم سلام و احوال‌پرسی می‌کردیم که دیدیم سر و صدای رودابه از عقب مینی‌بوس بلند شد. با یکی از بچه‌های شاعر اون‌جا حرفش شده بود و همین‌طور فحش و فضیحت بود که بارش می‌کرد. رفتم عقب و پرسیدم چی شده بود. گفت پسره ایکبیری بلند شده اومده به من می‌گه من یه غزل تقدیم کردم به تو. فکر کرده من هم از این دختر شهرستانی‌هام که همین‌طوری خر بشم. متأسفانه برخی از این شاعرهای شهرستان این‌طوری‌اند. تا یکی رو می‌بینن می‌خوان خودمونی بشن. یه خورده باهاش حرف زدم تا آروم شد. بعد هم غزلی رو که قبلاً سر اون قضایا براش گفته بودم براش خوندم. خیلی خوشش اومد. قرار شد برگشتیم با هم قرار بذاریم بریم جلسه شعر فرهنگ‌سرا. خلاصه به خیر گذشت. بعد از نیم ساعتی رسیدیم به محل آثار باستانی. البته با بقیه نرفتیم داخل. با رضا و جواد و دو سه نفر دیگه رفتیم مغازه‌های اطراف رو نگاه کردیم. نیم ساعت بعد هم برگشتیم و با بقیه رفتیم هتل. امیر گفت اسم برنده‌ها رو از آقای مصطفوی گرفته، اما هر کار کردم نگفت کیا هستن. شاید هم مثل همیشه خالی می‌بست. به هر حال فردا صبح و بعد از ظهر اختتامیه است. شب یکی از بچه‌های اون‌جا قلیون آورد و توی اتاق کشیدیم. می‌خواستم بگم رودابه و سارا هم بیان منتها چند نفر غریبه بودن و جالب نبود. زود خوابیدم.

امروز زود از خواب پا شدم که به صبحانه برسم. نمی‌دونم چرا زنگ آلارم موبایلم صداش کم شده. دیگه باید عوضش کنم. صبحانه چای شیرین بود با نیمرو که البته نصفش نپخته بود. ساعت ده بود که مینی‌بوس آمد که ببردمان برای سالن کنگره. تقریباً یازده بود که رسیدیم. نمی‌دانم چرا شاعرها این‌قدر نامنظم‌اند. باید فکری کرد. توی سالن نشستیم و بچه‌ها رو یکی‌یکی صدا می‌زدند که شعرهاشون رو بخونن. چند نفر از پیرمردها و چند نفر از جوون‌ها شعر خوندند. یه نفر از این پست‌مدرن‌ها هم بود. یه غزل هشتاد بیتی خواند که ردیفش «برای» بود. کلی اسباب خنده شد. اسم من رو هم صدا زدند که رفتم و شعر آسمان سرخ رو خوندم. ساعت یک بود که برگشتیم برای ناهار. ناهار امروز جوجه بود با دوغ بدون گاز. بعد از ناهار هم چرتکی زدیم و دوباره ساعت چهار راه افتادیم که برسیم به مراسم اختتامیه. نمی‌دونم چرا همین که به اختتامیه نزدیک می‌شیم ریتم نوشتن من هم تند می‌شه. فکر کنم هیجان اعلام نتایج به طور ناخودآگاه روی من تأثیر می‌ذاره. سالن خیلی شلوغ شده بود. اول مراسم چندتا مسئول و اینا سخنرانی کردند. بعد هم استاد جانفزا و استاد روانروح و استاد مهرافزا شعر خوندن و بعد هم موسیقی و برنامه‌های دیگه که ما بلند شدیم و رفتیم بیرون تا یه سیگار بکشیم. وقتی برگشتیم توی راهرو از شبکه استانی داشتند مصاحبه می‌گرفتند. یکی از بچه‌ها من رو معرفی کرد و گفت ایشون شاعر برجسته کشوری هستند. اون‌ها هم چندتا سؤال از من پرسیدند و من هم درباره‌ی تعالی ادبیات و نقش انسجام اسلامی در شعر براشون صحبت کردم. صدای مجری برنامه از توی سالن آمد که می‌خواست برگزیده‌ها رو معرفی کند. مصاحبه رو ول کردم و سریع رفتم توی سالن. اسم‌ها رو یکی‌یکی خوند و خوند و خوند تا این‌که به اسم من رسید. رفتم بالا. یه لوح تقدیر بود و یه جعبه سکه. پایین که اومدم توش رو نگاه کردم. دوتا تمام بود. به هر حال باید شاکر باشیم. دیگه بقیه‌ش یادم نمونده. خوابم میومد. خوابیدم.

تا کنگره بعدی ادامه ندارد.


 

از دفتر خاطرات یک شاعر کنگره‌ای

طرح از سید محسن امامیان

قسمت اول

امروز صبح زود از خواب بیدار شدم. صبحانه را خوردم و با آژانس راه افتادم برای فرودگاه. راننده با خودش قبض نیاورده بود، ولی ما با امیر از این حرف‌ها نداریم. امیر توی فرودگاه منتظر ما بود. من تقریباً آخرین نفر بودم که رسیدم. خانم قهرمانی و مجید و جواد و رودابه و رضا و ناصر و استاد جانفزا منتظر من بودند. امیر کارت پروازها رو گرفته بود. خدا خدا می‌کردم صندلی من کنار صندلی استاد جانفزا نباشه. همین‌طور هم شد. صندلی من کنار صندلی رودابه بود […]. یک کمی هم راجع به شعر صحبت کردیم. شماره‌ش رو که عوض شده بود بهم داد. شکر خدا با این که هواپیما موقع فرود خیلی تکان می‌خورد اتفاق خاصی نیفتاد و صحیح و سالم نشستیم. همیشه وقتی هواپیما می‌شینه احساس خوبی بهم دست می‌ده. توی فرودگاه یک ماشین ون منتظرمان بود که ما را به هتل برساند. خوشبختانه هتل خوبی‌یه. شاعرهای چند تا از شهرستان‌ها هم اومده‌ان. من و جواد و رضا باهم یک اتاق گرفتیم. من از فرط خستگی به محض دیدن تخت‌خواب خوابیدم. ظهر بچه‌ها برای ناهار صدایم کردند. ناهار جوجه‌کباب بود که با نوشابه خوردیم. ساعت چهار برنامه شعرخوانی داشتیم توی سالن کنگره. من شعر «آستان سبز ملکوت» را برای خواندن انتخاب کردم. مجری مصطفی بود. از دور سلامی بهش کردم که خودش رو به ندیدن زد. وقتی هم خواست صدایم کند گفت دعوت می‌کنیم از شاعر جوان آیینی. فکر کنم می‌خواست دق دلی شب شعر «باران ظهور» را سرم دربیاره. اون‌جا من به جلال اردستانی که مجری بود خط دادم که وقتی خواست مصطفی را برای شعرخوانی دعوت کنه بگه شاعر جوان شهرستانی. من هم نامردی نکردم و قبل از این‌که شعر بخوانم گفتم از دوست عزیزم مصطفی که این راه دور را بر خود هموار کرده و از شهرستانی دوردست به این‌جا آمده تشکر می‌کنم. بعد هم همان جمله همیشگی را گفتم که من البته شعر تازه‌ای ندارم و دوستان همه‌ی شعرهای من رو شنیده‌اند ولی به درخواست دوستان شعر آستان سبز ملکوت را می‌خوانم. موبایلم را هم همان بالا خاموش کردم و گذاشتم کنار دستم. وقتی اومدم پایین چند تا از دخترهای دانشجو آدرس وبلاگم رو خواستند که با شماره موبایلم بهشون دادم. برگشتنی هم نفری یک ربع سکه بهمون دادن. البته این برنامه جنبی بود و برنامه‌ی اصلی پس‌فرداست. به هر حال باید همیشه شاکر بود. شب بچه‌های شاعر این‌جا اومدن هتل برای دیدن ما. توی لابی نشستیم به گپ زدن. یکی از بچه‌ها یه بیت گفته بود و استاد جانفزا رو هجو کرده بود. نفری یک بیت گذاشتیم روش. در نهایت یه مثنوی هیفده بیتی شد که توی اس ام اس‌هام نوشتم. خسته بودم. زود خوابیدم.

صبح از صبحانه جا موندیم. یه دوش گرفتم و لباس پوشیدم تا با رضا و جواد بریم بازار. کاش می‌شد توی کنگره‌ها اول سکه‌هامون رو می‌دادن تا بتونیم با فراغ بال خرید کنیم. البته برای جوون‌ترها می‌گم. ما که تنظیم کرده‌ایم و همیشه سکه‌ی کنگره قبلی رو توی کنگره‌ی بعدی خرج می‌کنیم. من یه کاپشن خریدم. رضا هم یه ام‌پی‌تری پلیر گرفت. ظهر برای ناهار برگشتیم هتل. ناهار برگ بود با کوبیده اضافه. یا سلطانی. خوردیم و خوابیدیم.

بعد از ظهر توی تالار دانشگاه شعرخوانی بود. کت و شلوارم رو پوشیدم و با بچه‌ها رفتیم. سالن بزرگی بود که فکر کنم اقلاً هزار نفر گنجایش داشت. شمردم دوازده تا دختر و هشت تا پسر اومده بودن. البته همیشه مخاطب جدی ادبیات متعالی کم بوده و مسئل‌ی مهم کیفیته. بعضی‌ها فکر می‌کنن شعر هم مثل فوتباله که گوش تا گوش جمعیت بشینه. فردوسی هم وقتی مرد قدرش رو شناختند. به هر حال شعر «آسمان ابدی» رو خوندم و اومدم پایین. یه سری از بچه‌های خود دانشگاه هم رفتند و مثلاً شعرهاشون رو خوندن. ما هم مجبور بودیم شعرهای ضعیف‌شون رو بشنویم. البته جواد کنارم بود و با هم به سوتی‌هاشون خندیدیم. اما این درست نیست که شاعران مطرحی مثل ما مجبور باشن این شعرهای ضعیف رو بشنون. بعد هم یه برنامه‌ی موسیقی داشتند که بدک نبود. این‌جا یک نیم‌سکه بهمون دادن که نشون می‌ده نسبت به قبلی‌ها ارزش بیشتری برای شعر و ادبیات قائلن.

حتماً ادامه دارد…


 

از دفتر خاطرات یک شاعر کنگره‌ای

با صدای زنگ موبایل از خواب بیدار شدم. علی‌رضا بود. بعد از سلام و احوال‌پرسی گفت فراخوان کنگره‌ی «غدیر ولایت در آیینه‌ی وحی» اعلام شده. تا هفته دیگر وقت هست. ضمناَ گفت قرار شده با بچه‌های اصفهان به داوری کنگره‌ی «آفتاب نورانی آسمان عنایت» اعتراض کنیم؛ چون رفیق‌بازی کرده‌ان و فقط بچه‌های مشهد رو دعوت کرده‌ان. توی خانه کسی نبود. خودم ناهارم را گرم کردم و خوردم. سریع رفتم تا دفتر پست نبسته شعرهای کنگره‌ی درخت‌کاری را برای‌شان بفرستم. اما پنج‌شنبه بود و دفتر پست زود بسته بود. زنگ زدم به خانم فیروزه‌پرست که امسال دبیر کنگره‌ی درختکاری شده. قرار شد شنبه با پست پیشتاز شعرها رو بفرستم. گفت تا حالا شعر به درد بخوری نیومده و می‌تونم روی برگزیده شدنم حساب کنم. البته گفت جایزه‌ش دوتا سکه بیشتر نیست، اما دغدغه‌ی من که مادی نیست و همه‌ش به اعتلای ادبیات فکر می‌کنم. برای همین خدا رو شکر کردم. برگشتم خانه. مجید زنگ زد. گفت برم پیشش. لباس پوشیدم و سوار تاکسی شدم و رفتم دفترش. با یکی از بچه‌های جلسه نشسته بودن و داشتند یک غزل برای کنگره‌ی «آسمانی‌های شهر غریب» می‌گفتن. اگر درست یادم مونده باشه مطلعش این‌طوری بود:

پوتین و چفیه در نفس خیس ساک بود
تنها نشان تو گل و عطر و پلاک بود

کمک کردم تا شعرش رو تکمیل کنه. البته قافیه دفاع مقدسی خوبی انتخاب کرده بود. قرار شد فردا هم بروم پیشش تا غزل آیینی‌ای رو که دیشب شروع کرده بودم با هم تموم کنیم. خواستیم بریم قهوه‌خونه که یادمون افتاد نیروی انتظامی قهوه‌خونه‌ها رو بسته. قرار شد همین روزا یه شعر طنز درباره این جریانات بگیم. خوب نیست یه شاعر شعر طنز اجتماعی نداشته باشه. شب می‌خواستم کانکت بشم که از خبرگزاری «آینده‌ی فرارو» تماس گرفتن تا برای فردا قرار مصاحبه‌ی تلفنی بذارن. سؤالاشون درباره تأثیر سال انسجام اسلامی در ترویج فرهنگ مهدویت و ادبیات آیینی بود. گفتم فردا صبح ساعت دوازده زنگ بزنن. هفته پیش هم در همین مورد با خبرگزاری «طلوع ابدی» یه مصاحبه کرده بودم. همون جواب‌ها رو آماده کردم برای فردا. هر کار کردم نتونستم به شبکه وصل بشم. امشب نمی‌تونم کامنت‌هام رو جواب بدم. خیلی بد شد. خوابیدم.

امروز صبح زود پاشدم. تقریباً ساعت ده بیدارِ بیدار بودم. چند وقته مثل همه‌ی شاعرای بزرگ جمعه‌ها دلم می‌گیره. داشتم صبحانه می‌خوردم که فرشاد زنگ زد. گفت می‌خواهیم بعد از ظهر با بچه‌ها بریم کوه. باهاشون برای ساعت چهار قرار گذاشتم. خبرگزاری «آینده‌ی فرارو» زنگ زد و مصاحبه‌ش رو انجام داد. بعد از ناهار وصل شدم به اینترنت. از پریشب تا حالا دوازده تا کامنت داشتم. به کامنت‌ها جواب دادم. یکی به اسم آتنا نوشته بود وبلاگ خوبی داری به من هم سر بزن. بهش سر زدم. جالب بود. یه خرده هم با بچه‌های هفت‌سین بلاگ چت کردم. سرچ کردم دیدم تا ماه بعد چهار تا کنگره‌ی شعر برگزار می‌شه که فراخوان دوتاش اینترنتی‌یه. یکیش کنگره‌ی «سردار تنها» بود که همون‌جا یه شعر واسه‌شون فرستادم. یه غزل داشتم که ردیفش امام حسین بود. چون وزنش می‌خورد، به جای همه حسین‌ها حسن گذاشتم و فرستادم. به هر حال ائمه همه‌شون نور واحد هستند و از این لحاظ اشکالی نداره. یکی دیگه‌ش هم کنگره‌ی «خون و انفجار باروت» بود که درباره‌ی مقاومت فلسطین بود. یکی از شعرهای سپیدی که پارسال برای لبنان گفته بودم رو هم برای اون‌ها فرستادم. همون که اولش این‌طوری شروع می‌شه که:

کودکان باروت
با کدامین خواب نقره‌ای
در ویرانه‌های قانا
سر بر بالش رؤیا گذاشته‌اند
که از فراز لوله‌های مسلسل
هیچ پرنده‌ای
آواز صلح نمی‌خواند

البته به جای قانا گذاشتم جنین که ارتباطش بهتر باشه. فکر می‌کنم این شعر از اون دوازده‌تای دیگه بهتر شده. چون ایماژهای خوب‌تری داره. بعد از ظهر رفتم سر قرار. یکی از بچه‌ها قلیون هم آورده بود. دو سه ساعتی بالا بودیم و دم غروب اومدیم پایین. شب شام هویج پلو داشتیم که خوردم و خوابیدم. فردا هم باید زود از خواب پا شم که از پرواز جا نمونم.

طرح از سید محسن امامیان

قطعاً ادامه دارد…

قسمت دوم


 

و ناگهان –برای ما که نه، ولی برای عده‌ای– چقدر خوب می‌شود!

درگذشت قیصر امین‌پور فرصتی شد برای خیلی‌ها – و از جمله خود ما حتی! – که خودشان را به قیصر و قیصر را به خودشان منتسب کنند. در این ایام دوست و دشمن و دور و نزدیک از قیصر گفتند. و ما فهمیدیم که همه با قیصر دوست بوده‌اند و همه قبولش داشته‌اند و هیچ‌کس تا به حال آزارش نداده بوده است و هیچ‌کس تا به حال از نامش استفاده و سوءاستفاده نکرده بوده است و از این قبیل. و چه بسا خودش هم اگر بود‌، با همان بزرگمنشی همیشگی چیزی در این باب نمی‌گفت و کریمانه می‌گذشت. یا چه بسا به نثر شیرینش چیزکی می‌نگاشت، آن سان که در «توفان در پرانتز» نگاشته بود. اما هرچه بود یقین دارم که بر این بساط تازه گسترده می‌خندید. و امید فراوان داریم این متن را نیز، از آن اوج که در آن سکنا دارد ببیند و باز لبخندی بزند.

۱
و ناگهان چقدر زود دیر شد. سه شنبه هشتم آبان ماه شاعر انقلابی، آزاده، روشنفکر، متعهد، اصلاح‌طلب و پرآوازه ایران شعر مرگ را سرود و خیل عاشقانش را داغدار نمود. در این روز بیمارستان دی پیکر بی‌جان شاعری را در آغوش گرفته بود که مردم و مسئولین به طور همزمان با او و شعرهای زلالش هم‌صدا بودند. نسیم خبر این داغ را مخابره کرد و پیامک‌ها اندوه جاری در حجم زمان را از پنجره تلفن‌های همراه به مشترکین عزیز ابلاغ نمودند.

مردم، مسئولین، شاعران و اصحاب رسانه به محض شنیدن خبر اقدامات اولیه را آغاز کردند. عده‌ای از مسئولین به سرعت تحقیق و تفحص درباره آن شاعر فقید را از مشاوران جوان خود خواستار شدند. از آن‌جا که صدور پیام تسلیت در این موارد از اهم امور محسوب می‌شود، مقرر شد مشاوران جوان در اسرع وقت وضعیت نیمه‌های پنهان شاعر مورد اشاره را مشخص کرده، مبادی و مبانی پیام محتمل الصدور را تعیین نمایند. این عمل تا پایان روز طول کشید؛ و در نهایت پیام رهبر معظم انقلاب بر «خودی بودنِ» شاعر فقید صحه گذاشت و مشاوران جوان نفسی به راحتی کشیدند.

از سوی دیگر جمعی از مسئولین سابق، با شنیدن این خبر از خود بی‌خود شده و ناگهان کاندیداتوری خود را برای انتخابات مجلس دهم اعلام کردند. این دسته از مسئولین ضمن مراجعه به فروشگاه‌های ایکات و هاکوپیان، چند دست پیراهن، کت و شلوار و کراوات مشکی تهیه دیده، در بازگشت نیز چند عینک آفتابی ری‌بن ابتیاع نمودند تا بتوانند عمق فاجعه را قشنگ نمایان سازند.

از سوی دیگر مراکز، سازمان‌ها و نهادهای فرهنگی، ادبی، هنری، سیاسی و غیره نیز با طراحی و تهیه حجله، تراکت، پوستر، بیلبورد و بیانیه، و نیز تورق فوری کتب منتشر شده آن یار سفر کرده به دنبال ابیاتی در راستای سفر و شمع و پروانه و پرواز و غیره، به استقبال فردا رفتند؛ که در این میان نقش حوزه هنری با نصب حجله در جلوی درب اصلی، سازمان فرهنگی- هنری شهرداری با طراحی انواع بیلبوردهای جالب، و خانه شاعران با کرایه سه دستگاه اتوبوس برای جابجایی هزاران عزادار، برجسته می‌نمود.

ناشران مربوطه نیز با رجوع به انبار و پیدا کردن فیلم و زینک کتاب‌های قبلاً چاپ شده آن شاعر از دست رفته، به طرزی ناگهانی از ورشکستگی حتمی نجات یافتند.

۲
مراسم مربوطه

در روزهای بعد ایران شاهد برگزاری مراسم متعددی در سوگ قیصر امین‌پور بود. خانه شاعران و هنرمندان، خانه مشارکت ایران اسلامی، جنبش تحکیم موقعیت، بسیج محترم دانشجویی، حزب افتخار ملی، دانشکده‌های ادبیات چندین دانشگاه، و البته جبهه کاملاً فرهنگی انقلاب اسلامی، با برگزاری مراسمات‌های باشکوه یاد و خاطره‌ی آن شاعر از دست رفته را گرامی داشتند. در خانه شاعران، شاعران جوان و پیرجوان گرد هم آمده و سروده‌های‌شان را در رثای قیصر امین‌پور برای همدیگر قرائت کردند. در خانه هنرمندان نیز جمعی از فرهیختگانِ اساسی ضمن شعرخوانی و خاطره‌پردازی یاد و خاطره این شاعر روشنفکر و آزاداندیش را گرامی داشتند. در خانه مشارکت نیز با دعوت از چهره‌های فعال سیاسی، از قیصر امین پور، این شاعر اصلاح‌طلب و این فعال سیاسی تقدیر به عمل آمد. جبهه کاملاً فرهنگی انقلاب اسلامی با پخش نوار قرآن و توزیع خرما بین خودشان عروج شاعر خونین بال را به تعزیت نشستند و صداوسیمای جمهوری اسلامی نیز پس از تأخیری چند ساعته که ناشی از ابهام در تعیین درجه خودیّت شاعر از دست رفته بود، با طراحی استودیویی شامل شمع، کبوتر، گل و پروانه و با دعوت از شاعران در دسترس، به تبیین موارد دلخواه پرداختند.

۳
بیانیه‌های مربوطه

بسیاری از مراکز و نهادهای مربوطه و نامربوط، بیانیه‌هایی را در سوگ قیصر امین‌پور منتشر کردند. این بیانیه‌ها که سرشار از عشق به ادبیات ایران‌زمین بود، در رسانه‌های کثیر و قلیل‌الانتشار منتشر شد. برخی از این بیانیه‌ها را با هم می‌خوانیم:

۱
بیانیه کانون روشنفکران جوان در سوگ قیصر امین‌پور

متبرک باد نام تو
خبر تلخ بود و واقعه سخت و نامنتظر. و همیشه پیش از آن‌که کسی فکرش را بکند اتفاق می‌افتد. و این بار این قیصر امین‌پور بود که جامعه روشنفکر ایران را در سوگ خود نشاند. و به راستی چگونه است که در این جامعه استبدادزده که هنوز تلاش می‌کند خود را از زیر سایه سیاه دیکتاتوری نجات دهد شاعران آزاده جوانمرگ می‌شوند؟ فروغ فرخزاد، سهراب سپهری، خسرو گلسرخی، فردریکو گارسیا لورکا و… اینک قیصر امین‌پور، این شاعر روشن‌فکر و روشن‌اندیش و این آزادمرد که سر پیش هیچ اهل قدرتی خم نکرد و شعرش را به پای دولتمردان نریخت؛ و همان‌گونه که شاملوی کبیر فرموده است شیر آهن کوه مردا که تو بودی. ما به عنوان نماینده روشنفکران ایران از دست رفتن آن شاعر از دست رفته را به تمامی شاعران روشنفکر و بعضی از دوستان او و نیز مردم آزاداندیش ایران تسلیت گفته، در رثایش یک دقیقه سکوت اختیار می‌نماییم. باشد که بقای عمر دیگر شاعران روشنفکر باشد.

۲
بیانیه انجمن محترم قلم ایران سراپا اسلامی

[در این راستا چیزی مشاهده نشد.]

۳
بیانیه کانون ادبی سوزنی در رثای آن شاعر از دست رفته

همی گفتم که خاقانی دریغا گوی من گردد
دریغا من شدم آخر دریغاگوی خاقانی

بار دیگر دست کین آزمای اجل از آستین روزگار غدار به در آمد و یکی از اصحاب شعر را بدرود زندگانی فرازنای یاد آمد. ستاره‌ای فروغنده از آسمان ادب ایران زمین افول کرد و شب را سیاهپوش آسمان ابرآلود نمود. استاد دکتر قیصر امین‌پور که عمری را در کار پاسداشت زبان و ادب پارسی گذرانده بود رخت مرگ بر تن آورد و خانه خاک را اختیار کرد. ما شاعران کانون ادبی سوزنی ضمن گرامیداشت یاد اوی، این واقعه تلخ را به فردافرد ادب دوستان و هنرپروران ایرونی تسلیت می‌گوییم. ضمناً جلسات شعر این کانون هر چهارشنبه از ساعت پنج تا هشت به صرف چای و سیگار و غیره، در منزل سرهنگ فرمانفرما ادب دوست و فرهیخته گرامی برگزار می‌گردد. شرکت شما ادب دوستان گرامی موجب فرخندگی شعر ایران‌زمین است. ضمناً از کلیه یاران انجمن خواستاریم از پارک کردن اتومبیل خود در پیشاپیش درب خانه‌های همسایه جداً خودداری کنند. در غیر این صورت پنچر خواهد شد.

۴
بیانیه کانون نویسندگان ایران عزیز

[در این راستا هم خبری نبود.]

۵
بیانیه جنبش تحکیم موقعیت در سوگ قیصر امین‌پور

یار دبستانی!
شاعر نخواهد مرد
چونان که آزادی.

هر فرهیخته‌ای که می‌میرد تکه‌ای از بنای آزادی و مردمسالاری فرو می‌ریزد؛ اما این بنا همواره برجا و استوار خواهد ماند؛ چرا که نیروهای تازه نفس از راه می‌رسند. درگذشت قیصر امین پور این شاعر آزاده و اصلاح‌طلب که از دوستان و دوستداران نیروهای جبهه دموکراسی‌خواهی بود، ادبیات اصلاح‌طلبی را در بهتی عمیق و سکوتی حزن‌آلود فرو برد. قیصر عزیز در حالی به دو یار دبستانی دیگرش پیوست که چند ماه بیشتر به انتخابات مجلس شورا نمانده است. این در حالی‌ست که تمامیت‌خواهان در شورای نگهبان درصددند بار دیگر با قلع و قمع نامزدهای اصلاح‌طلب، حاکمیت خود و هم‌فکران‌شان را بر این سرزمین نهادینه نمایند. قیصر عزیز شاعری آزاداندیش و توانا بود که مفاهیم انسانی را به زیبایی در شعر خود منعکس می‌کرد. او هیچ‌گاه محافظه‌کاری پیشه نکرد و به هیچ محافظه‌کاری روی خوش نشان نداد. بلکه همواره با مشی اصلاح‌طلبانه به یاری اصلاح‌طلبان آمد. ما ضمن تسلیت درگذشت او، از شاعران و ادب دوستان آزاداندیش می‌خواهیم برای زنده ماندن نام و یاد قیصر عزیز در انتخابات به ما که هم‌فکران اوییم رأی دهند.

۶
بیانیه دفتر عدالتخواه دانشجویی در سوگ قیصر امین پور

غالباً قومی که از جان زرپرستی می‌کنند
زمره بیچارگان را سرپرستی می‌کنند
زرپرست سرپرست و سرپرست زرپرست
لنگی این قافله تا بامداد محشر است

در گذشت قیصر امین‌پور شاعر انقلابی و عدالتخواه، جامعه ادبی و هنری ایران اسلامی را در سوگ نشاند. شاعری که در تمام عمر هنری‌اش در تمنای عدالت و تحقق آرمان‌های انقلاب بود و هیچ‌گاه در برابر توطئه‌های تجدیدنظر طلبان که قصد مصادره او را داشتند کلمه‌ای دال بر تأیید بر زبان نیاورد. قیصر امین‌پور مصداق بارز عدالتخواهی در شعر معاصر بود. او در منش و رفتار فردی و اجتماعی نیز عدالتخواه بود؛ چنان‌که در دوران به اصطلاح توسعه که آغاز انحراف از آرمان عدالت بود، با جریان غالب همراهی نکرد. این شاعر آرمانخواه همواره به آرمان‌های بلند عدالت عشق می‌ورزید و هیچ‌گاه این آرمان را فراموش نکرد. این در حالی‌ست که بسیاری از مسئولان و مدیران نظام با وادادگی در برابر سرمایه‌سالاران به تجدید نظر در این آرمان‌ها روی آورده‌اند. اعضای دفتر عدالتخواه ضمن محکوم کردن درگذشت این شاعر برجسته، اعلام می‌دارد: در اعتراض به این ضایعه، صبح روز پنجشنبه همین هفته در مقابل ساختمان وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی تحصن خود را آغاز خواهند نمود.

۷
بیانیه دفتر سازمان نهاد تبلیغات در رثای شاعر انقلاب

بیا به خانه آلاله‌ها سری بزنیم
ز عشق با دل مردم حرف بهتری بزنیم
اگرچه نیت خوبی بود زندگی کردن، اما
خوشا که این بار دست به تصمیم بهتری بزنیم

قیصر امین‌پور شاعر پیروزی انقلاب اسلامی با درگذشت خود تمام هنردوستان را سیاهپوش کرد. این شاعر انقلابی که به تعبیر مقام معظم رهبری آرزوهایی را در خاک کرد، از نخستین شاعرانی بود که انقلاب و امام را ستود و ارزش‌های اسلامی را در قالب هنر که از زیباترین قالب‌ها می‌باشد تبیین کرد. به طوری که به جرأت می‌توان گفت قیصر امین‌پور، صادق آهنگران و سهراب سپهری سه قله رفیع ادبیات ارزشی انقلاب بوده و به فضل خدا هستند. دفتر سازمان نهاد تبلیغات ضمن بزرگداشت یاد آن شاعر از دست رفته مجلس ختمی را با حضور مسئولان نظام برگزار خواهد کرد که تاریخ آن متعاقباً به اطلاع خواهد رسید.

۸
بیانیه خانه استادان و شاعران و هنرمندان و مجریان مستقل صداوسیما

به نام چاشنی بخش زبان‌ها
حلاوت بخش معنی در بیان‌ها

سوگ قیصر امین‌پور این شاعر دیندار و آزاده، ما دوستان و یاران برجسته او را داغان کرد. ما به عنوان تنها دوستان او که در سفر و حضر با او بودیم، به همراه مسجدجامعی عزیز اظهار می‌داریم که او به هیچ جناح و جریانی وابسته نبود و هیچ‌گاه ایمان او برای او نان و نان او برای او ایمان نیاورد. او یک معلم دانش‌پژوه صالح و مصلح و اصلاح‌طلب بود که هیچ‌گاه با بنیان گذاشتن کنگره به نام دفاع مقدس، به دنبال سکه نبود؛ و مثل بعضی‌ها نان کنگره‌ها و بزرگداشت‌ها را نخورد. او جز از طریق شعرش برای ارتباط با مردم بهره نگرفت و برای همین عمیقاَ به آقای خاتمی ارادت داشت. ما اوضاع فعلی را قبول نداریم و همین نشان می‌دهد که قیصر هم حتماً قبول نداشت. هر کس جز این بگوید از ما نیست. یادش گرامی باد.

تنها تو می‌مانی
ما می‌رویم از یاد

۴
گفتگوی کوتاه با یکی از یاران نزدیک قیصر امین‌پور

– استاد از این‌که وقت خود را در اختیار ما قرار دادید از شما کمال تشکر را داریم.

خواهش می‌کنم. موضوع مرگ قیصر آن‌قدر مهم است که وقت من و امثال من در برابر آن هیچ اهمیتی ندارد. برای همین هر مطلب یا مراسم یا گفتگویی که درباره قیصر عزیز باشد من وظیفه می‌دانم شرکت کنم. به خاطر احساس وظیفه و این‌ها.

– برای شروع می‌خواستم بپرسم ارتباط شما با مرحوم امین‌پور چگونه بوده است.

خیلی خوب. خیلی خوب. من از دوستان نزدیک او بودم و همیشه با هم بودیم. به جز مواقعی که او در خانه بود یا در دانشگاه مشغول تدریس بود، ما همیشه با هم بودیم. همه احوالات‌مان مشترک بود. حتی چندین بار به پشت من زد و گفت که بعد از من باید تو راهم را ادامه بدهی (گریه می‌کند). ما خیلی با هم صمیمی بودیم و برای همین من الان خیلی ناراحتم و کنترلم دست خودم نیست.

– به جز احوالات شخصی آیا به لحاظ فکری هم هم افق بودید؟

بله. ما همیشه در یک افق بودیم. ببینید ما یک نسلی بودیم که در انقلاب و با انقلاب رشد کردیم. من و قیصر بودیم و چند نفر دیگر که بعداً اضافه شدند. حالا یک سری افراط‌هایی در آن زمان صورت گرفت که البته ما نبودیم. من چند جای دیگر هم این‌ها را گفته‌ام. یک سری دیگر بودند که نمی‌خواهم اسمی از آن‌ها ببرم. منظورم کسانی است که فحاشی می‌کردند و به مفاخر ملی و هنری ما انتقاد می‌کردند. ما همیشه می‌گفتیم این کارها را نکنید، اما آن‌ها گوش نمی‌کردند. برای همین یک شکاف بین شاعران و هنرمندان دو نسل اتفاق افتاد. بعد من و قیصر سعی کردیم این شکاف را برطرف کنیم. البته بیشتر من بودم، یعنی قیصر خیلی آرامش داشت و چه همان موقع و چه بعد از آن کار خاصی انجام نداد. اما من که می‌دیدم این اتفاقات افتاده، سراغ مفاخر می‌رفتم و سعی می‌کردم جبران کنم. به هر حال منظورم این است که بله ما خیلی با هم هم افق بودیم. عکس‌هایش هم موجود است.

– می‌دانید که بعضیها تلاش کردند قیصر را مصادره کنند…

غلط کرده‌اند. من این‌جا اعلام می‌کنم هرکس هر حرفی می‌خواهد بزند. قیصر به هیچ گروهی وابستگی نداشت. درست مثل خود من. ما هرجا هستیم مستقل هستیم. این‌جا هستیم، مستقل هستیم، آن‌جا هستیم، مستقل هستیم، جای دیگر هستیم، مستقل هستیم، حتی یک‌بار یک جای دیگری بودیم، آن‌جا هم مستقل بودیم. ممکن است جاهای مختلفی باشیم اما همیشه مستقل هستیم. قیصر هم همین‌طور بود. البته او به جز دانشگاه و خانه شاعران و فرهنگستان جای دیگری نبود، اما این‌جاها هم که بود مستقل بود. به هر حال چه ما و چه قیصر مستقل هستیم و وابستگی نداریم.

– نظر قیصر درباره وضعیت فرهنگی فعلی کشور چه بود؟

قیصر با این‌که یکی از نشانه‌های اعتدال در فرهنگ ما و یک نفر صالح و مصلح و اصلاح‌طلب بود، در این روزها دلش خون بود. من خودم که از یاران نزدیک او هستم الان دو سال و نیم است در بهارستان حتی ترمز نکرده‌ام. من از خودم ماشین دارم و تاریخ بر این امر گواه است. من ترمز نکرده‌ام و قیصر حتی ماشین هم نداشت که از آن کوچه رد بشود. اگر هم با تاکسی یا آژانس از آنجا رد می‌شد، مطمئن باشید من که دوست نزدیک او بودم متوجه می‌شدم. حالا دیگر خودتان ببینید وضعیت از چه قرار است.

– یعنی به نظر شما الان وضعیت فرهنگی کشور این‌قدر بد است؟

پس چی؟ گفتم که دل همه ما خون است. ببینید ما یک رسمی داریم توی دروازه غار که مرام داریم. یعنی وقتی مسجدجامعی قربونش برم رفت ما هم چی؟ می‌ریم. یادش به خیر! دو سه سال پیش که بود، مسجدجامعی بود، ما بودیم، رفقا بودند… عشق، صفا، رفاقت… اما حالا چی؟ برو ببین چطوری شده… حالا الان وقتش نیست. بعداً بیاید همه‌ش رو واسه‌تون تعریف می‌کنم.

۵
گفتگوی کوتاه با یکی از مسئولین فرهنگی

– سلام علیکم

سلام علیکم و رحمهٔ الله و برکاته.

– مستحضرید که قیصر امین پور درگذشت…

بله. دقایقی پیش یکی از دوستان پیامک دادند و به اطلاع رساندند. خیلی باعث تأسف است. من خیلی اندوهگین شدم. الان هم قرار است جلسه‌ای داشته باشیم با مشاوران که راجع به این موضوع هم صحبت خواهیم کرد.

– می‌خواستم بپرسم شما به عنوان یکی از مسئولین فرهنگی نقش قیصر امین پور را در ادبیات معاصر چگونه ارزیابی می کنید؟

به نظر من ایشان یکی از برجسته‌ترین افراد در این زمینه بودند. فعالیت‌های ایشان در راستای ادبیات معاصر بسیار گسترده و عمیق بود. و ایشان نقش گسترده‌ای را در زمینه ادبیات ایفا می‌کردند. به طوری که شاید در این چند سال اخیر نتوانیم نمونه دیگری مثل ایشان پیدا کنیم. ایشان با عشق و علاقه مثال‌زدنی به قصد خدمت به ادبیات معاصر فعالیت می‌کردند و به مطامع دنیوی بی‌اعتنا بودند.

– به نظر شما تأثیر فقدان ایشان بر شعر معاصر تا چه اندازه است؟

بسیار زیاد. ایشان از کسانی بودند که در شعر معاصر بسیار مؤثر بودند. شعر ایشان سرشار از مفاهیم بلند معنوی بود. اشعار زیبای ایشان همواره زینت‌بخش محافل و مجامع شعر معاصر بوده است و جایی نبوده است که یادی از شعر ایشان نباشد. شعر معاصر با درگذشت ایشان قطعاً ضربه سنگینی خورد.

– نظر شما درباره شخصیت آکادمیک قیصر امین پور چیست؟

به نظر من ایشان شخصیت آکادمیک والایی داشت. ایشان در آکادمی هم در جهت حفظ و اشاعه ادبیات و شعر معاصر تلاش می‌کرد. ایشان در سال‌هایی که در آکادمی فعالیت می‌کردند توانستند گام‌های خوب و مثبتی در جهت اعتلای ادبیات و شعر معاصر بردارند. اساساً پیوند شخصیت آکادمیک ایشان با شعر و ادبیات معاصر از نقاط قوت ایشان به حساب می‌آمد. به نظر من شخصیت آکادمیک ایشان هم به اندازه شخصیت ادبی‌شان مثبت و مؤثر بوده است.

– همان طور که می‌دانید ایشان در سالیان اخیر در فرهنگستان زبان فارسی هم حضور داشته‌اند. به نظر شما فعالیت‌های ایشان به عنوان یک شاعر و استاد ادبیات در فرهنگستان تا چه اندازه در حفظ زبان فارسی از گزند زبان‌ها و فرهنگ‌های بیگانه موفق بوده است؟

فعالیت‌های ایشان در فرهنگستان تا آنجا که بنده اطلاع دارم در این زمینه بسیار مؤثر بوده است. ایشان توانسته بودند با استفاده از شخصیت ادبی و شخصیت آکادمیک خود زبان فارسی را به خوبی از گزند زبان‌ها و فرهنگ‌های بیگانه حفظ کنند. همان طور که می‌دانی هم اکنون دشمن با استفاده از تهاجم فرهنگی به هویت و ملیت و زبان ما هجوم آورده است. و می‌دانید که اگر دارای شخصیت آکادمیک به همراه شخصیت ادبی و شعری نباشد نخواهد توانست به زبان فارسی که سند هویت و افتخار ملی ماست خدمت کند. اما ایشان و همکاران‌شان توانستند در برابر این هجمه فرهنگی ایستادگی کرده و زبان فارسی را از گزند نابودی محافظت کنند.

– می‌دانید که قیصر امین پور هم در شعر کلاسیک و هم در شعر نو و هم در شعر نوجوان آثار قابل توجهی از خود برجا گذاشته است، به نظر شما او در کدام یک از این شاخه‌ها موفق‌تر بوده است؟

به نظر من ایشان در همه رشته‌ها موفق بودند. ایشان چه در شعر گذشته و چه در شعر نو و نیز شعر نوجوان آثار برجسته‌ای دارند که همگی در تاریخ ادبیات ایران می‌درخشد.

– به عنوان سؤال آخر کدام یک از اشعار قیصر امین‌پور در ذهن شما ماندگار شده است؟

به نظر من… من الان باید از شما عذرخواهی کنم. چون دوستان تشریف آورده‌اند و باید جلسه را شروع کنیم. مؤید باشید.


 

گفتگوی شیخ و شاعر در بستر سوزش شمع و پروانه

بیت ششم و هفتم:
گفتش ز قمار آخر برگوی به ما اینک
از حال خود و شمع و از آتش و پروانه
گفتم که مکن نفی‌ام در جلوه او دیدم
اسرار اناالحق و دار و سر و پیمانه

و این‌جا هم اوج تعلیق شعر است. عقل که تا بیت پیشین از در انکار وارد می‌شد ناگهان طی تحولی انفسی دگرگون شده و از در نیاز وارد می‌شود و از شاعر می‌خواهد تا قدری از حال خود و حال آتش و حال پروانه را به او برگوید. خضوع عقل شرطی اصیل در سلوک است. تا آن‌گاه که عقلی خاضع نشود مدام در راه سلوک سنگ‌اندازی کرده و سالک را معذب می‌سازد، اما اگر عقل سرافکنده شده ابراز ندامت نماید نه تنها مانع راه نخواهد بود، بلکه با طرق فلسفی راه سلوک را مستند و مستدل خواهد کرد. در این‌جا نیز عقل شاعر از پارسنگ‌هایی که بر می‌داشته و در راه سلوک او پرتاب می‌کرده ابراز ندامت می‌کند. البته شاعر این ندامت را بیان نکرده اما این معنا در شعر مستتر است. که اگر نبود چگونه عقل به وجود اسرار وقوف می‌یافت و درباره آن‌ها از شاعر سؤال می‌نمود. اما شاعر نیز که این خضوع را می‌بیند عقل را دوستانه در آغوش کشیده پاسخ سؤالش را می‌دهد. و در ضمن پاسخ از او می‌خواهد که دیگر او را نفی نکند و سپس پرده از اسرار برمی‌دارد. این اسرار نیست مگر همان اسراری که سرِ منصور را بر باد داده بود، یعنی سرّ انالحق. و شاعر برای آن‌که سرش را بر باد ندهد تنها به این سِر اشاره‌ای می‌کند و در می‌گذرد. اما دو نکته که در این مناظره برجستگی خود را به نمایش می‌گذارد یکی حضور ناگهانی پروانه در بیت اول است و دیگری ارتباط پیمانه با دار و اسرار اناالحق. این رمزی است که نمی‌توان به آن اشاره ای نکرد. پروانه نماد عاشق پریشان است. شاعر می‌خواهد بگوید تا در قمار عشق به آب و آتش (در این‌جا فقط آتش) نزنی نخواهی توانست از حال سالک آگاه شوی. پیمانه نیز ظرف وقت شاعر است. شاعری که وقت ندارد و مدام سرش به کارهای دنیوی گرم است نمی‌تواند در سلوک موفق شود. و منصور از آن جهت که وقت آزاد داشت توانست سرش را بر باد دهد. منصور از ظرف وقت خود استفاده کرد و توانست سرش را بر باد دهد و این اولین بار است که در تاریخ ادب فارسی شاعری به ارتباط وقت و اوقات فراغت با منصور اشاره کرده و این قطعاً در داوری نهایی امتیاز ویژه‌ای را برای شاعر به ارمغان خواهد آورد.

و با پرده‌برداری از این اسرار است که خواب شاعر به پایان می‌رسد:

بیت هشتم و بیت نهم:
از خواب چو جستم من اشک رخ خود دیدم
هر یک به زبان خود گفتند صمیمانه
یاران چه غریبانه رفتند از این خانه
هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه

عرفان ناب اگر با اقتضائات زمان همراه نشود و خود را در طریق سیر الی الحق به روز ننماید جوی نمی‌ارزد. عرفان آن است که علاوه بر این‌که روی نیاز بر آستان معشوق می‌مالی تفنگ و آر پی جی به دست بگیری و در راه معشوق جان خود را بنهی، علاوه بر آن‌که کنگره، کنگره استانی مرتبط با دفاع مقدس باشد. این‌جاست که اهمیت اجتماعی بودن عرفان و ارتباط عرفان و جهاد آشکار می‌گردد. چرا که اگر این کنگره فی المثل کنگره‌ای عرفانی بود شاعر عارف هیچ گاه به نسبت عرفان و جهاد نمی‌اندیشید و همان‌گونه که در ابتدای مقال آمد، این کنگره‌ها هستند که نقشی وافر در پیوندهای معنوی ایفا می‌نمایند که از دست‌اندر کاران آن کمال تشکر را داریم.

شاعر در این بیت یاران خود یا یاران شاعری دیگر را یاد می‌کند که غریبانه رفته و شمع و پروانه را سوزانده‌اند. شمع و پروانه نماد عاشق و معشوق‌اند. شاعر می‌گوید رفتن یاران اساساً بساط عشق و عاشقی را برهم زده و سوزانده است. و این حکایت را در حقیقت نه خود شاعر، که «اشک رخ شاعر» روایت می‌کند. با بیانی «صمیمانه» و البته هر یکی از اشک‌ها با زبانی مختص به خود. و این حاکی از تساهل و تسامح دینی و تلورانس اسلامی است. این که هر اشکی به زبان خود بیت یاران چه غریبانه را می‌گوید نشانه غور شاعر در مبانی پلورالیستیک عرفان ناب است. و داور محترم را به این بیت حافظ رهنمون می‌سازد که:

یکی ست ترکی و تازی در این معامله حافظ
حدیث عشق بیان کن به هر زبان که تو دانی

(بر اساس نسخه پلورالیستیک مصحح حکیم شاملوی بزرگ، خیلی بزرگ؛ و گرنه در نسخه تمامیت‌خواهانه قزوینی – غنی آمده است:
حدیث عشق بیان کن «بدان زبان» که تو دانی)

و این پایانی‌ست درخشان بر این سلوک شگفت عرفانی که در این شعر به تمامیت اتفاق می‌افتد. گذر از وادی خواب دسته جمعی (طلب) و رسیدن به سوزش شمع و پروانه (فنا) همه و همه در این غزل شکوهند روایت شده و پوز ارجمندانی چون مولانا و عطار را می‌زند.

مؤخره ۱:
پس از اتمام داوری، داور محترم متوجه می‌شود که در شرح بیت به بیت این شعر شکوهند یک بیت را از قلم انداخته است. اما با توجه به این که این شعر درست همچون غزلیات حافظ از پیرنگ و محور عمودی برخوردار نیست، بلکه رنگینی طاووس‌وار حافظانه دارد، هراسی به دل راه نمی‌دهد و آن بیت را برای تبرک و تیمن به شارح محترم رسانده و وی نیز آن را در انتهای شرح خود مورد یادکرد قرار می‌دهد. باشد که پایانی نیکو باشد بر این شرح عرفانی.

بیت جامانده:
آوخ که ندانستم بیهوده تبه کردم
شیرین لحظاتم را با عاقل و فرزانه

مؤخره ۲:
از آن‌جا که شارح محترم فراموش می‌کند که نسخه شعر را به داور گرامی بازگرداند، شعر بر اثر این اشتباه لپی از گردونه رقابت باز می‌ماند و شاعر عارف، از سکه‌ای حتمی محروم می‌ماند. باشد که از این پس داوران و شارحان با دقت در انجام وظایف محوله و تجمیع حواس در هنگام فعالیت‌های مربوطه، موجبات عدم تکرار اشتباهاتی از این‌گونه، و در نتیجه اعتلای بیشتر کنگرات ادبی را فراهم آورند.


 

گفتگوی شیخ و شاعر در بستر سوزش شمع و پروانه

همان‌طور که بر همگان واضح و مبرهن است برگزاری کنگره‌های ادبی مهم‌ترین عامل در ترویج زبان فارسی و پیوندهای معنوی و تقویت شعر شکوهمند ایران‌زمین و نیز زننده محکم‌ترین مشت به دهان یاوه‌گویان غیرفارسی‌زبان است. اهمیت دادن به کنگره‌ها و اشعاری که برای شرکت در آن‌ها از طریق پست یا اینترنت و اخیراً پیامک کوتاه! ارسال می‌شود به غنای بیشتر شعر معاصر کمک می‌کند. لذا در این مقام به بررسی و اهمیت دادن به شعری که توسط یک شاعر کاملاً معاصر به طوری کاملاً جدی برای یکی از کنگره‌های شعر فرستاده شده مشغول می‌شویم:

نام شعر: جامه تقوا
شاعر: […]
متن شعر

بیت اول:
دوشینه به خواب اندر دیدیم به میخانه
شیخی شده پابرجا در کسوت پیرانه

شعر با زبانی سخته و لحنی آرکائیک به شدت خودش را می‌آغازد. به طوری که غزلیات پیربلخ ثم الروم مولانا را فرایاد داور محترم می‌آورد. شاعر برای آغازیدن شعر فضای خواب و رؤیا را بر می‌گزیند. منتها نه رؤیایی ساده و معمولی و شخصی، بلکه رؤیایی گروهی. اقتضای هرمنوتیک این است که بپنداریم شاعر به همراه جمعی از دوستان در جایی «به خواب اندر» بوده و همگی بالاتفاق و در آن واحد شیخی را می‌بینند که در کسوت پیرانه اندر میخانه پابرجا شده است. و پرواضح است دیدن رؤیاهای گروهی علاوه بر تحکیم مبانی وحدت ملی باعث پاس‌داشت زبان پارسی نیز می‌گردد. لازم به ذکر است بر اساس آن‌چه در رساله «شرح الاشعار العرفانیه فی کنگره الاستانیه» آمده پابرجایی شیخ نیز دال بر یقین زایل‌نشدنی وی در طریق سلوک می‌باشد.

بیت دیّم:
من جامه تقوا را بگرفته بدم، اما
وآن شیخ بدادم می با دست کریمانه

شاعر در بیت اخیر، خود را از گروه یادشده متمایز می‌کند. بدین‌ترتیب که او – احتمالاً پیش از خواب – به یک بوتیک رفته و یک دست جامه تقوا ابتیاع کرده و باز می‌گردد. گویا دیگر افراد آن زمره از بنیه مالی مناسبی برخوردار نبوده‌اند، اما در هر حال شاعر پس از ابتیاع جامه تقوا باز می‌گردد و به همراه جمع یادشده به خواب اندر می‌شود. اما شیخ که «دست کریمانه» ای دارد در عین این‌که شاعر را جامه تقوا به دست مشاهده می‌کند با «بدادن می» به او، او را به مرتبه جمع ظاهر و باطن رهنمون می‌شود. («بدادن می» توسط شیخ بنا بر آموزه‌های رساله یاد شده، خود نشان از آن است که او به مقام جمع الجمعی رسیده، و این تحولی بی‌سابقه در تاریخ شعر عرفانی فارسی است، چرا که تا پیش از این شیوخ عموماً نه‌تنها می به دست کسی نمی‌بداده‌اند، بکه با سواقی و مطارب که به این کار می‌پرداخته‌اند به شدت دشمنی کرده و به توسط محتسبین آن‌ها را از پا در می‌آورده‌اند.)

حال شاعر با جمع شریعت و طریقت آماده است تا گام در وادی‌های بعدی گذاشته از خویشتن خویش بالکل خلاص گردد. اما شیطان تلاش می‌کند او را از طی این طریق بازدارد:

بیت سیّم:
گفتم که مرا کاری با می نبود باری
تسخر زد و گفت آری می نوش دلیرانه

شاعر در اثر تسویلات شیطانی از می کناره می‌گیرد اما شیخ که در مقام ابرمرد و عارف کامل در کسوت پیرانه پابرجا و ثابت عهد است او را به طریق نجات تحریض می‌نماید. نکته برجسته‌ای که در روان‌شناسی شیخ جلب توجه می‌نماید آن است که شیخ با شاعر از در مجادله وارد نمی‌شود. یعنی بعد از تسخر زدن نمی‌گوید «نه، می نوش دلیرانه»؛ بلکه می‌فرماید «آری، می نوش دلیرانه». شاید پنداشته شود شاعر آری را تنها به خاطر ایجاد سجع در کلام آورده است، اما همان‌طور که گفتیم این‌گونه نیست و شیخ به خاطر بهره‌مندی از آموزه‌های روان‌شناسی و تئوری موفقیت و برای تأثیرگذاری بر شاعر کلام را با «آری» می‌آغازد چرا که اگر نبود این لحن دوستانه ممکن بود شاعر بر اثر کید شیطان در برابر شیخ موضع تدافعی اتخاذ کند و علاوه بر شکستن حرمت شیخ و دادن فحش به او، ابواب هدایت را یکسره بر روی خود فروبندد.

حال در این میان که شیخ از یکسو و شیطان از دیگر سو به کشاکش بر سر شاعر مشغولند عقل مآل اندیش چونان خرمگس معرکه از گوشه‌ای سر بر می‌آورد:

بیت چهارم:
ناگاه ندا آمد از عقل مآل اندیش
پندم بشنو جانا برگرد به کاشانه

در رساله یاد شده یعنی همان شرح الاشعار العرفانیه فی فلان آمده است که عقل عقال است و سد راه سلوک معنوی. لذا برحسب طبیعت ذاتی خود از او ندای بازگشت به طبیعت نفسانیه به گوش می‌رسد. این بیت اوج تعیق شعر است. تو گویی جمله عالم دست به دست داده‌اند تا شاعر طریق سلوک را در پیش نگیرد. اما ببینید در بیت بعد چگونه شاعر بر هرچه که هست و حتی چیزهایی که نیست هفت هشت ده تا تکبیر می‌زند و نه‌تنها دل و دین، که حتی جان خود را «می‌نهد»:

بیت پنجم:
جان و دل و دینم را بنهاده و برگفتم
این است قمار آخر افسون تو افسانه

و در این جاست که داور محترم به نحو شگفتی رنگ و بوی اشعار ملای روم را در تار و پود شعر مشاهده می‌کند. تو گویی این روح مولوی است که به سخن در آمده و از زبان شاعر به عقل مآل‌اندیش می‌گوید: «افسون تو افسانه». و به راستی اگر در مکتب عرفان ناب اسلامی پرورش نیافته باشی چه سان می‌توانی با عقل چنین خطابی کنی؟ در ادامه شاعر می‌گوید «قمار این است»، یعنی همان «نهادن» جان، نه این‌که گرد میزی بنشینی و ورق‌پاره‌هایی را در دست بگیری و حکم کنی. بلکه باید دل و دین و جان را «بنهی». و اینک مخاطبه‌ای بس باشکوه میان شاعر و عقل مآل‌اندیش در می‌گیرد:

بیت ششم و بیت هفتم:
گفتش ز قمار آخر برگوی به ما اینک
از حال خود و شمع و از آتش و پروانه
گفتم که مکن نفی ام در جلوه او دیدم
اسرار اناالحق و دار و سر و پیمانه

ادامه دارد.


 

این مجموعه را می‌نویسند داداشم

مجموعه حاضر که با نام […] مزیّن شده است، حاصل فیوضات قرآنی و الهامات الهی است.

مبادا تصور کنید که این جمله قصد تمسخر شعرهایی را که در ادامه می‌آید دارد. مگر این‌که خود شاعر چنین قصدی داشته باشد. چون خودش این جمله قشنگ را انداخته است پشت جلد کتابش. البته خیلی سخت است که آدم راجع به اشعاری که حاصل فیوضات قرآنی و الهامات الهی است حرف بزند. اما ما اصولاً مرد کارهای سخت هستیم. از این مجموعه که حاصل همان است که گفتیم (یعنی خودش گفت)، یک نمونه شعر! انتخاب می‌کنیم و به توضیح آن می‌نشینیم (چهارزانو).

این
مجموعه را
می‌نویسند
داداشم

ثانیه‌های
دارم
می‌التهابمِ
فکرم
فکرش

به مرزِ
آنسوی
امشب
خرابم
خراب

نگاره‌یِ
نگارشم را خواهش می‌کنم!؟
کمتر پشتک واروی
من قرار دهید:
به صمیمیت شما قسم

فردا برایتان
ارمغان آورده‌ام
این دلِ
افسرده‌یِ…
شما
که مهلتم نمی‌دهید…

پیش از این‌که حرفی بزنیم باید این نکته را خاطرنشان کنیم که درک این گونه اشعار با ساده‌انگاری میسر نیست، تنها خواننده حرفه‌ای و علاقمند است که می‌تواند این نوع شعر را درک کند و از آن لذت ببرد. پس اگر شما حرفه‌ای و علاقه‌مند نیستید و تنها دنبال بهانه می‌گردید، ادامه این مطلب را نخوانید و بروید دنبال زندگی‌تان.

خوب، حالا که تنها خوانندگان حرفه‌ای و علاقه‌مند مانده‌اند می‌توانیم حرف‌مان را شروع کنیم.

این شعر با یک سفید سرایی آغاز می‌شود. ببینید:

این
مجموعه را
می‌نویسند
داداشم

شاعر در این‌جا یک جهان انتزاعی را که برگرفته از الهامات الهی است تصویر می‌کند. شاعر هنوز شعر اولش را تمام نکرده اما با استفاده از قوه خیال مجموعه شعرش را پیش چشم می‌آورد. مجموعه شعری که قرار است در ۵۰۰۰ نسخه چاپ شود و به دست مخاطب حرفه‌ای و علاقه‌مند برسد. حرکت در زمان و مکان به حرکت در شخصیت منجر می‌شود و شاعر به داداشش تبدیل می‌شود. این که داداش شاعر از او بزرگ‌تر است یا کوچک‌تر ربطی به ساختار شعر ندارد و لذا ما هم با آن کاری نداریم. در ادامه شاعر با ادامه دادن تکنیک حرکت طولی در زمان، کیفیتی منحصر به فرد از تکاپوی درونی زمان را در نسبت با تغییرات دینامیک ارائه می‌دهد:

ثانیه‌های
دارم
می‌التهابمِ
فکرم
فکرش
به مرزِ
آن‌سوی
امشب
خرابم
خراب

خرابی در نسبت با آبادانی است که معنا می‌کند. و این سفیدنویسی که مستلزم سفیدخوانی از سوی خواننده است، خرابی را صفتی نسبی تعریف می‌کند که بدون درک نسبت‌های ذاتی اشیا درک آن برای مخاطب میسر نیست. در این زمینه به مثالی توجه کنید:

زلزله ویرانه‌ای را خراب کرد.

آیا یک بنای ویران می‌تواند دوباره خراب شود؟ این دوباره‌کاری نیست که یک بنای ویران را خراب کنیم؟ جواب این است که ویرانی امری نسبی است که در قیاس با موارد دیگر معنا می‌یابد. ممکن است یک بنا صرفاً کلنگی باشد، اما همان بنا مورد علاقه یک فرد بساز و بفروش قرار می‌گیرد، چون مبانی زیبایی‌شناسی او با یک شاعر تفاوت می‌کند.

نگاره‌یِ
نگارشم را خواهش می‌کنم!؟
کمتر پشتک واروی
من قرار دهید:
به صمیمیت شما قسم

فردا برایتان
ارمغان آورده‌ام

این که کسی نگاره‌ی نگارشش را خواهش کند یا نکند امری است که به گونه‌ی هستی شناختی او مربوط می‌شود. مثلاً اگزیستانسیالیست‌های خداباور نظیر اشپانشیبل همواره معتقد بودند که انسان باید نگاره‌ی نگارشش را خواهش کند، اما پوزیتیویست‌ها به خلاف این امر باور داشتند. شاعر تا این‌جای شعر موضعی در قبال این اختلاف فلسفی اتخاذ نمی‌کند، اما آن‌جا که این موضوع بغرنج را در نسبت با پشتک واروی خود بیان می‌کند نظری تازه در این باب طرح می‌کند، چرا که هیچ‌یک از فلاسفه‌ی تاریخ موضوع نگاره‌ی نگارش را در متن و بطن پشتک وارو ملاحظه نکرده بودند. و درست همین جاست که اهمیت الهامات الهی روشن می-شود. به راستی اگر نبود الهامات الهی چه کسی می‌توانست ارتباط میان نگاره‌ی نگارش و پشتک وارو را درک کند؟ و تازه ماجرا آن‌گاه شگفت‌انگیز می‌شود که شاعر نوید می‌دهد که فردایی را برای مخاطب ارمغان می‌آورد. و این اشاره به همان انتظار آماده‌گر است که هایدگر طرح کرده است. با این تفاوت که با آن خیلی فرق دارد.

این دلِ
افسرده‌یِ…
شما
که مهلتم نمی‌دهید…

پایان ناتمام این شعر نیز خود دارای معانی عمده‌ای است که کسی نمی‌تواند درباره‌ی آن صحبت کند.


 

تعالی و ترانه – دوم

امید مهدی نژاداما از این‌جا ترانه با یک تغییر پاساژ ناگهانی با ارائه تصویری ناب و نوستالژیک فضایی تازه را پیش روی مخاطب می‌گشاید.

فضایی که در آن شاعر را می‌بینیم که روی یک صندلی ورشو نشسته یا شاید هم روی زمین دراز کشیده و تنش مشغول خوابی آرام است و از سقف خانه که می‌شود تصور کرد خانه‌ای قدیمی در پامنار یا شاپور است دارد خاطره و ترانه چکه می‌کند:

روی صورتم داره خاطره چکه می‌کنه
یه ترانه می‌شکفه رو خواب آروم تنم

تعبیر چکه کردن خاطره و شکفتن ترانه تعبیری بدیع و بی‌سابقه است. در این بیت شاعر خاطره را به صورت مایعی می‌بیند که در حال چکیدن است. در حالی که پیشینیان عمدتاً این مقوله را از جنس جامدات می‌دانسته‌اند. و می‌دانیم که چکه کردن از خصوصیات طبیعی مایعات است. فی‌المثل آب، نفت، روغن مایع، نوشابه و… همگی قابلیت چکه‌کردن و چکیدن دارند. به این ترتیب شاعر با خلق خاطراتی مایع ما را به فراسوی مرزهای خیال رهنمون می‌شود. در این‌جا باید متذکر این نکته شد که نباید مایع دیدن مفاهیم را بدعتی ناجور یا توهمی مالیخولیایی دانست، چرا که این امر در فرهنگ عامه به شدت شایع و رایج است، به طوری که عوام نیز مفاهیمی نظیر ترس، زهره (به فتح ز) و آبرو را نیز از جمله مایعات می‌دانسته و آن‌ها را دارای قابلیت چکیدن و ریختن می‌دانسته‌اند.

شکفتن ترانه نیز تصویری ناب و باشکوه است. حتی تصور این نکته که یک ترانه می‌تواند شکوفه دهد، میوه تولید کند، و ما میوه‌های آن را بچینیم و پس از شستن بخوریم انسان را به وجد می‌آورد. ضمن آن که ترانه شکفتنی یک معنای نمادین هم دارد. به این ترتیب که ترانه درست مثل دیگر مفاهیم هنری و فرهنگی نوعی حیات مستقل و منتزع از پدیدآورنده‌اش دارد که حتی بعد از مرگ مولف نیز می‌تواند زنده بماند و زندگی کند.

شاعر در این بیت از خواب تنش با صفت آرام یاد می‌کند. خواب آرام نقطه مقابل خواب سریع است که صاحبان مشاغل سخت از قبیل خبرنگاران، خلبانان و مجریان تلویزیونی از آن استفاده می‌کنند. در مقابل خواب آرام مخصوص کسانی است که مشاغل سهل و ساده‌ای از قبیل شاعری و ترانه‌سرایی دارند و شاعر از آن‌جا که شاعر است طبیعی است که خواب تنش خواب آرامی باشد.

در ادامه شاعر بار دیگر متوجه همان کسی می‌شود که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند. این‌جا پس از آن‌که مقدار معتنابهی خاطره و ترانه بر صورت و تنش چکه کرده استاحساس می‌کند که دیگر لازم نیست برای رفتن فرد فوق الاشاره از خودش دل بکند. از همین رو با اعتماد به نفسی که ناشی از شخصیتی والا و خودساخته است از فردی که تا پیش از این تصور می‌کرده برای رفتنش باید از خودش هم دل بکند می‌خواهد که برود و وقتی دارد می‌رود شب را هم بردارد و با خودش ببرد. ضمن این‌که متهورانه تصمیم می‌گیرد خودش هم برود. فقط از فرد مورد نظر می‌خواهد که در این رابطه چیزی به ستاره‌ها نگوید:

شبو وردار و برو ماه بریده نفسش
به ستاره‌ها نگو رسیده روز رفتنم

شب، ماه و ستاره که در فرهنگ شعر فارسی معنایی استعاری دارند در ارتباط با یکدیگر شبکه تصویری و معنایی شبانه را ایجاد می‌کنند. ماه کنایه از صورت محبوب است و در این شعر همان کسی است که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند. شب کنایه از تاریکی است و در مقابل روز قرار دارد و ستاره نیز راهنمای شب است که مسافران صحرا در قدیم با توجه به آن راه را از بیراهه تمییز می‌دادند. شاعر در این‌جا با تعریضی شگفت به تمدن تکنولوژیک غربت انسان مدرن را در قالب شبی تاریک روایت می‌کند. او متهورانه از زبان یک انسان مدرن و بلکه پست مدرن از مظاهر تمدنی ماقبل مدرن اعلام استغنا می‌کند. چرا که انسان مدرن با اتکا به لوازم تکنولوژیک از قبیل رادار و ماهواره دیگر نیازی به توجه به ستاره‌ها در هنگام سفر احساس نمی‌کند. شاعر در این‌جا ماه را موجودی ذی‌حیات در نظر می‌گیرد که نفس می‌کشد اما بر اثر علت نامعلومی دچار نفس‌تنگی شده تا آن‌جا که نفسش بریده است، اما اشاره‌ای به نحوه تعامل بین ماه و ستاره‌ها نمی‌کند که البته نیازی به آن نیست.

پایان این شعر نوعی تعالی‌خواهی و تنزه‌طلبی را به مخاطب القا می‌کند. درون‌مایه این بیت به نسبت خدا با انسان و متعاقب آن نزدیکی خدا به انسان اشاره دارد:

وقت فریاد شب و گریه نور
خودمو صدا زدم خدا شنید

شاعر می‌گوید خدا به انسان نزدیک است به طوری که اگر انسان خودش را هم صدا بزند خدا می‌شنود. پس چه بهتر که انسان حتی وقتی خودش را هم صدا می‌زند به یاد خدا باشد. چه رسد به مواقعی که وقت فریاد شب یا وقت گریه نور است. گریه نور را باید در نسبت با شبکه شبانه بیت قبل معنا کرد. کسی که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند، شب را با خودش نبرده است و ماه همچنان دچار نفس‌تنگی است به طوری که حتی خود شب هم از این جفا به تنگ آمده و نور نیز از این غم می‌گرید. فریاد شب و گریه نور اوج غربت و دلتنگی انسان معاصر را در مواجهه با عوالم ناشناخته روایت می‌کند. اما در این میان چیزی که می‌تواند این غم غربت را تا حدی تسکین دهد پناه بردن به عشق است. عشقی پاک و انسانی که شاعر در بیت بعد جغرافیای آن را ترسیم می‌کند:

پر زدم از لب گل تا در عشق
هرکی چشماشو نبست خدا رو دید

جغرافیای عشق انسانی نیست مگر فاصله میان لب گل تا در عشق. و نکته حائز اهمیت این است که شاعر فاصله بین لب گل تا در عشق را که پیاده هم می‌توان طی کرد و آن‌ها که رفته‌اند گزارش کرده‌اند که پیاده بیش از بیست دقیقه هم طول نمی‌کشد با پریدن طی می‌کند. و این همان عشق پاک و متعالی است که از زمین فاصله می‌گیرد و به آسمان پیوند می‌خورد. و از این رهگذر است که بر خلاف نظر برخی علمای کلام انسان حتی خواهد توانست خود خدا را هم مشاهده کند. فقط به این شرط که چشم‌هایش را نبندد. و این اگرچه با مشهورات عرفان شرقی که مشاهده خدا را تنها پس از بستن چشم‌ها میسر می‌داند در تقابل است، اما درست به همین دلیل می‌توان این شعر را واضع عرفانی جدید و روزآمد دانست که می‌تواند آفاق نامکشوفی را پیش چشم انسان معاصر بگشاید و بسیاری از گره‌های کور فکری و معنوی او را که از دست عرفان‌های کهنه جا مانده است باز کند. عرفانی که مشاهده خداوند را منوط به عزلت گزینی و چشم بستن بر حیات نمی‌کند و در آن می‌توان با چشم‌های کاملاً باز هم خدا را دید و با او احوال‌پرسی کرد.

ادامه ندارد.


 

به این ترتیب، پس اینطور!

یکی از مباحثی که معمولاً توسط بدخواهان مطرح می‌شود این است که ترانه و ترانه‌سرایی امروز رو به انحطاط است و ترانه‌هایی که این روزها سروده می‌شود یا تهی از معنا هستند، و یا آنقدر انتزاعی و فانتزی‌اند که هیچ ربطی به هیچ چیز ندارند. حتی بعضی‌های‌شان پا را از این هم فراتر می‌گذارند. منظور از این‌که پای‌شان را از این فراتر می‌گذارند این است که می‌گویند بعضی ترانه‌ها حتی معانی بدی دارند. اما ما عجالتاً در این مقال بر آن هستیم که با ذکر یک نمونه شگفت‌انگیز، به این بدخواهان معاند ثابت کنیم که نه‌تنها اینطوری که شما می‌گویید نیست، بلکه اساساً یک طور دیگر است!

این نمونه شگفت‌انگیز، نیست مگر ترانه «روز رفتن» سروده استاد ف. ح. که تا چندی پیش با صدای استاد ع. الف. از در و دیوار پخش می‌شد. نیست. اما از آن‌جا که ممکن است بدخواهان همین طور خشک و خالی مجاب نشوند و کماکان ساز خودشان را بزنند، ناچاریم با ذکر ادله متقن که حتی مو به این باریکی هم لای درزش داخل نمی‌شود مدعای‌مان را که همانا تعالی ترانه و ترانه‌سرایی است اثبات کنیم. پس ای بدخواهان! این شما و این هم شرح و تاویل ترانه روز رفتن سروده استاد فوق الاشاره:

تو کی هستی که برای رفتنت
من باید از خودمم دل بکنم

شاعر در آغاز شعر به طرزی کوبنده فردی ناشناخته را مخاطب می‌گیرد. «تو» در این‌جا نمادی از همه کسانی است که برای رفتن آن‌ها آدم باید حتی از خودش هم دل بکند. در این‌جا این سوال در ذهن پدید می‌آید که واقعاً این کیست که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند، اما هنرمندی شاعر در همین‌جا جلوه می‌کند که مخاطب را در تعلیقی نفس‌گیر نگه می‌دارد و نمی‌گوید این چه کسی است که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند.

شاعر در بیت بعد از آن کسی که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند سوال می‌کند که «توی چشام چی خوندی؟» و این گامی است هرچند کوچک در جهت کشف هویت کسی که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند:

تو کی هستی و چی خوندی تو چشام
که حالا تمام آرزوت منم

حتی اگر دایره کسانی که برای رفتن‌شان آدم باید از خودش هم دل بکند قطر زیادی داشته باشد و کسان زیادی را در زندگی انسان شامل شود، دایره کسانی که توی چشم‌های آدم چیزی می‌خوانند دایره محدودی است. به این ترتیب هر مخاطبی خواهد توانست با توجه به روحیات و وضعیت تاهلش متوجه شود که این کیست که توی چشم‌هایش چیزی خوانده است و حالا برای رفتنش باید از خودش هم دل بکند. البته نباید تصور کرد که شاعر در این بیت خواسته است به مخاطب باج بدهد و با از بین بردن تعلیقی که خود ایجاد کرده است هویت فردی را که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند افشا کند. خیر. شاعر در این‌جا تنها وصفی از کسی را که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند بازگو می‌کند و به هیچ عنوان نامی از او نمی‌برد. این نکته زمانی اهمیت پیدا می‌کند که به این مهم توجه کنیم که شاعر در این بیت مثل بقیه شاعران نمی‌گوید «از توی چشام چی خوندی» بلکه می‌گوید «توی چشام چی خوندی» و این نوعی دوپهلویی معنایی تولید می‌کند به این ترتیب که حتی ممکن است فردی که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند اساساً خودش توی چشم آدم باشد و همان تو مشغول خواندن یک چیزهایی باشد. حالا این چیز می‌تواند یک کتاب، یک روزنامه، یک پلاتو، یا حتی یک ترانه باشد که البته فرقی در سرنوشتش نخواهد داشت.

و حالا شاعر بعد از ایجاد این فضای سوررئال بدون اینکه به این موضوع اشاره کند که فردی که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند توی چشماش چی خونده نکته‌ای کلیدی را در فهم این شعر بیان می‌کند و آن نکته این است که تمام آرزوی فردی که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند اوست. و این امری طبیعی است. مگر می‌شود کسی در زندگی آدم باشد که توی چشم‌های آدم چیزی خوانده باشد و آدم مجبور شود برای رفتنش از خودش هم دل بکند و آن وقت آدم تمام آرزوی او نباشد. و این اشاره با روابط گرم انسانی چیزی است که این ترانه را از ترانه‌های غیرانسانی متمایز می‌کند.

و حالا در ادامه شاعر این روابط گرم را با نگاه به مقولات معنوی معنا می‌بخشد:

نمی‌خوام نگاه آخرت منو
بسپره به بغض اولین گناه
نمی‌خوام خدا خدا گفتن من
گم بشه تو غربت یه اشتباه

کلمات کلیدی این بیت عبارتند از نگاه، گناه، خدا و اشتباه که برای درک معنای این بیت باید به شبکه معنایی پیچیده‌ای که در اثر همجواری این کلمات ایجاد می‌شود دقت کرد. نگاه علاوه بر همانندی آوایی با گناه دارای رابطه‌ای منطقی نیز با آن هست. برای درک این رابطه منطقی به گزاره‌های زیر توجه کنید:

گناه معمولاً با نگاه آغاز می‌شود
بعضی نگاه‌ها گناه دارند
یک نگاه گناه ندارد

در نتیجه منطقی ترین نتیجه‌ای که از این گزاره‌ها می‌توان گرفت این است که ممکن است نگاه آخر کسی آدم را به بغض اولین گناه بسپرد. توجه به عبارت بغض اولین گناه نقاط مبهمی را برای مخاطب روشن می‌کند. به این ترتیب که شاعر به این کشف بدیع اشاره می‌کند که اولین گناه با بغض توام است. بغض واژه‌ای است دو معنایی که یک معنای آن کینه و نفرت و معنای دوم آن قلمبه‌ای است که توی گلو گیر می‌کند و راه گریه را سد می‌کند. در این عبارت بغض به هر دو معنای مذکور قابل تاویل است. در معنای اول مفهوم بیت این است که من نمی‌خواهم آخرین نگاه تو مرا به کینه اولین گناهم تحویل دهد و در معنای دوم مفهوم بیت این است که نمی‌خواهم گناه آخر تو که برای رفتنت من باید از خودم هم دل بکنم مرا بسپارد به قلمبه‌ اولین گناه که توی گلو گیر می‌کند و راه گریه را سد می‌نماید. و اوج هنرمندی شاعر در آن‌جاست که هیچ نشانه‌ای که دال بر یکی از دو معنای کلمه بغض باشد ارائه نمی‌دهد و شعر را به طرزی مضاعف قابل تاویل می‌کند. در نتیجه عبارت بغض اولین گناه چون تاجی است که بر تارک این ترانه می‌درخشد. کسانی که در زندگی اشتباهاتی مرتکب شده‌اند می‌دانند که ارتکاب اشتباه چه حس غربتی به انسان دست می‌دهد. شاعر در مصراع دوم این بیت ضمن همدردی با کسانی که مرتکب گناه یا اشتباه می‌شوند از کسی که برای رفتنش آدم باید از خودش هم دل بکند می‌خواهد که به او نگاه نکند چون ممکن است با یک نگاه گناه‌آلود به دامن اشتباه بغلتد و آنگاه با بغضی سنگین در غربت اشتباه غوطه‌ور شود. و این تمهیدی است برای پیام معنوی این ترانه که در انتها احتمالاً به آن اشاره خواهیم کرد.

ادامه دارد…