در این چند ماهی که از انتشار دورهٔ تازهٔ فیروزه میگذرد بسیاری از خوانندگان در دیدارهای حضوری یا با فرستادن ایمیل و گذاشتن کامنت و.. یادآور میشدند که نسخهٔ قبلی فیروزه را هم به لحاظ شکل ظاهری و هم به خاطر انتشار مطالب به صورت روزانه بیشتر میپسندیدهاند. در جلسهای که چندی پیش با حضور نویسندگان و تعدادی از مخاطبان فیروزه برگزار شد نیز قریب به اتقاق دوستان فیروزهای دوباره بر همین نکات تأکید کردند و لذا قرار شد تغییراتی در سر و شکل سایت صورت گیرد. ادامه…
و با فرهنگ هزاره جاودانه خواهد ماند
کارنامهٔ فرهنگی زندهیاد دکتر علیمحمد حقشناس آنقدر پربار و متنوع هست که بشود سطرها و صفحهها دربارهٔ آن نوشت و به وجوه گوناگون آن پرداخت. او در کنار استادان دیگری مثل دکتر محمدرضا باطنی و دکتر محمد دبیر مقدم از بزرگان رشتهٔ زبانشناسی و راوی نظریات نوین این رشته در ایران بود. بیش از سی سال در دانشگاههای شهید بهشتی و تهران تدریس و شاگردان بسیاری را تربیت کرد. کارهای مهم و ماندگاری نیز در زبانشناسی ترجمه کرد که بسیاری از آنها منابع درسی این رشتهاند: کتاب زبان اثر بلومفیلد، زبان اثر ساپیر، تاریخ زبانشناسی روبینز و… ادامه…
بازگشت
در فیلم درخشان بازگشت اثر نابغهٔ نوظهور سینمای روسیه آندری زویاگانیتسف وقتی پسران خسته از بازی روزانه به خانه میآیند و میبینند که پدرشان پس از دوازده سال دوری به خانه بازگشته است حیران از مادر میپرسند که پدر در طول این سالها کجا بوده و چه افتاده که حالا چه برگشته است و… مادر در پاسخ میگوید که: فقط برگشته، همین.
حالا حکایت ماست. میتوانم سطرهای بسیاری را پشت سر هم ردیف کنم دربارهٔ اینکه چه شد که ناگهان رفتیم و تعطیلی سه ماههٔ ما چطور یک سال طول کشید و در این فاصله چه اتفاقاتی افتاد که حالا برگشتهایم و… اما در این روزها اوضاع آنقدر بد و یأس آلود هست که چندان حال و مجالی برای گفتن و شنیدن داستان رفتن و برگشتن ما باقی نمانده باشد. برای همین جسارتاً ترجیح میدهم که عرض کنم فقط برگشتهایم همین. ادامه…
تعطیلی سه ماههٔ فیروزه
از همان اول قرارمان با مسؤولان بنیاد فرهنگی هنری فیروزه این بود که فیروزه نشریهای حرفهای در زمینهٔ ادبیات و هنر باشد که بیتوجه به گرایشها و صفبندیهای فکری و محفلی حاکم در این عرصه از همهٔظرفیتهای موجود استفاده کند و فضایی جدی و سالم در محیط وب فارسی فراهم آورد. در عین حال قرار بود بستر فراهم آمده جایی باشد برای معرفی و ورود هنرجویان و دانشآموختگان بنیاد فیروزه به فضای حرفهای ادبیات و هنر.
قضاوت با شماست، ولی خودمان که به پشتِ سرِمان نگاه میکنیم میبینیم که تا اندازهای در رسیدن به این دو هدف موفق بودهایم. فیروزه پاتوقی برای طیفهای مختلفِ نویسندگان و شاعران و مترجمان امروز ایران بوده است. سلیقه و گرایش فکری آنها نقش بازدارندهای در انتشار مطالبشان در فیروزه نداشته است؛ بینالعباسینی بوده است برای خودش. علاوه بر این کم نبودند کسانی که کارشان را با فیروزه آغاز کردند و اکنون اینجا و آنجا قلم میزنند و به هر حال وارد عرصهٔ حرفهای شدهاند.
تحریریهٔ فیروزه پس از یک و نیم سال کار بیوقفه نیاز به فرصتی برای بازبینی و ترمیم خود دارد. بعضی صفحات باید محدودتر و بخشهای تازهای باید به نسخهٔ فعلی اضافه شوند. CMS فعلی به خاطر محدودیتهایی که دارد جوابگوی نیازهای فیروزه نیست…
برای همین دیدیم بهتر است که برای مدتی فیروزه را تعطیل کنیم و به رفع کاستیها و مشکلات موجود بپردازیم تا -پس از فترتی کوتاه- بتوانیم در شرایطی بهتر در خدمت شما مخاطبان عزیز باشیم. اگر توفیق رفیق بود از ابتدای اردبیهشت در شرایط تازه و با فیروزهای متفاوت بازمیگردیم.
از همهٔ شما مخاطبانی که در این مدت همراه ما بودهاید، سپاسگزاریم.
همهٔ آنچه که میخواهید دربارهٔ نویسندهٔ محبوب خود بدانید
گاهی خبر انتشار دوبارهٔ کتابی که سالها در بازار نایاب بوده است و برای خواندنش همیشه مجبور بودی که آن را از کتابخانه امانت بگیری و سالها منتظر انتشار دوباره آن بودهای بسیار بیشتر از خبر ده تا کتاب چاپ اول و تازه خوشحال کننده است. حالا یکی از این کتابها دوباره ( پس از بیست سال) منتشر شده است: هفت صدا
هفت صدا حاصل گفتوگوهای مفصل ریتا گیبرت با هفت نویسنده و شاعر بزرگ آمریکای لاتین است. نویسندگانی که جملگی از شهرتی جهانی برخوردارند و آثارشان به زبانهای مختلف ترجمه شده است و برندهٔ جایزههای مهم و معتبر ادبی مثل جایزهٔ نوبل شدهاند. این هفت نفر عبارتند از: پابلو نرودا، خورخه لوئیس بورخس، میگل آنخل آستوریاس، اکتاویو پاز، خولیو کورتاسار، گابریل گارسیا مارکز و گییرمو کابررا اینفانته.
ریتا گیبرت در خلال این گفتوگوهای مفصل -که هر کدام حداقل سی چهل صفحهاند و بعضیها به بیش از صد صفحه هم رسیدهاند- به ابعاد گوناگون ذهنی و شخصیتی هر یک از این شاعران و نویسندگان سرک کشیده است. از بحث درباره تکتک آثار این نویسندگان و چگونگی خلق هر یک از این آثار گرفته تا بحثهای اجتماعی و سیاسی و نوع روابط و مناسبات شخصی و خانوادگی نویسنده و حتی رابطهٔ آنها با دیگر نویسندگان و شاعران بزرگ آمریکای لاتین و… . پس از خواندن این کتاب دیگر چیزی نیست که درباره نویسندهٔ محبوبتان ندانید.
یکی از بخشهای بسیار جذاب کتاب مقدمههای سه چهار صفحهای است که ریتا گیبرت برای ابتدای هر مصاحبه نوشته است. نوعی معرفی و درآمد برای ورود به دنیای یک نویسنده با نثری دلنشین که نشان از آشنایی کامل و تسلط گفتوگو کننده بر آثار و احوال این نویسندگان و شاعران دارد.
به هر حال اگر از علاقهمندان شعر پابلو نرودا یا اکتاویو پاز هستید یا نویسنده محبوبتان گابریل گارسیا مارکز است، یا دوست دارید سری به هزارتوهای بورخس بزنید خواندن هفت صدا را در اولین فرصت ممکن از دست ندهید.
* هفت صدا/ مصاحبه ریتا گیبرت با هفت نویسنده آمریکای لاتین/ ترجمه: نازی عظیما/ ناشر: نشر آگه پاییز ۱۳۸۷
آن سوی بادها
اگرچه گروس عبدالملکیان از شاعران جوان کشور محسوب میشود و سابقهٔ شاعریاش هنوز به ده سال نرسیده است، اما در همین مدت اندک به موفقیتهای قابل توجهی دست یافته است. مجموعهٔ نخست او پرندهٔ پنهان (۱۳۸۱) جایزهٔ شعر کارنامه را از آن خود کرد و مجموعهٔ دومش رنگهای رفتهٔ دنیا (۱۳۸۳)جایزهٔ کتاب سال شعر جوان را. همچنین او یکی از برگزیدگان جشنواره شعر فجر سال گذشته بوده و سرو بلورین این جشنواره را به خانه برده است. مجموعههایش در بازار نشر نیز با استقبال خوبی مواجه شده است. اینها همه حاکی از مقبولیت این شاعر -چه در میان مخاطبان عام و چه در میان منتقدان و مخاطبان حرفهای شعر- است.
شعر گروس عبدالملکیان – برخلاف شعر بسیاری از شاعران این سالها – نه آنقدر پیچیده است و فضاهای نامتعارف و عجیب و غریبی دارد که مخاطب عام نتواند با آن ارتباط برقرار کند و نه آنقدر پیش پا افتاده و دمدستی است که برای مخاطبان حرفهای شعر جذابیتی نداشته باشد. شعر او معمولاً با مضامین و واژههای متعارف و آشنا -که پیش از این شاعران دیگر از آن بهره بردهاند- خلق میشود، در عین اینکه شاعر با تکنیکها و جریانهای روز شعر آشناست و به قدر لازم از آنها استفاده میکند.
شاید بتوان جنگ و عشق را دو مضمون محوری و دو دغدغهٔ اساسی شعر او دانست که در بسیاری از کارهایش به چشم میخورد؛ دو مضمونی که به نوعی دیگر در شعرهای پدرش محمدرضا عبدالملکیان نیز وجود داشتهاند. انگار دغدغههای عبدالملکیان پدر به عبدالملکیان پسر نیز رسیده است. هر چند که نمی توان منکر تفاوتهای جدی نوع نگاه این دو شاعر از یکدیگر شد. این دو مضمون گاه در بعضی شعرهای گروس با هم تلاقی میکنند و جدالی نیز بین آنها درمیگیرد.
سطرها در تاریکی جا عوض میکنند سومین مجموعهٔ این شاعر است که بهتازگی منتشر شده است. مجموعهٔ سیویک شعر کوتاه و بلند است که به نوعی ادامهٔ تجربههای دو مجموعهٔ پیشین او محسوب می شود. با این تفاوت که کارهای بلند این مجموعه بیشتر و چشمگیرتر است. شعری از این مجموعه را با هم میخوانیم:
پروانهٔ غبار گرفته: هر روز/ پرده را کنار میزنیم/ و خورشید را در آسمان/ به خاطر میآوریم/ تقصیر مرگ نیست/ که ما اینهمه تنهاییم/ ما/ با دهان دودکشها سخن گفتیم و/ واژهٔ «باران مصنوعی» را چون کودکی ترسناک/ به دنیا آوردیم/ تقصیر مرگ نیست/ که اینهمه تنهاییم/ انگار/ جهان چایی است که سرد شده/ و گاهی/ پشیمانی، تنها درآوردن سوزن است/ از سینهٔ پروانهای غبارگرفته/… / کبریت بکش/ تا ستارهای به شب اضافه کنیم/ و خیره شو/ به مردمان تنهایی/ که در آسمان سیگار میکشند/ به رودخانهای که از کودکیات می گذشت/ و یال موج موج پرماهیاش/ خون جنگل بود/ رودخانهای وحشی/ که در لولههای آهنی رام شد/ و با یک پیچ/ سرد و گرمش کردیم
* سطرها در تاریکی جا عوض میکنند/ گروس عبدالملکیان/ نشر مروارید/ چاپ اول ۱۳۸۷
باور کنید من نمونهام
نزدیک به سی سال از انتشار نخستین مجموعه شعر اکبر اکسیر میگذرد. مجموعهٔ نخست او در سوگ سپیداران (انتشارات امیرکبیر، ۱۳۶۱) یکی از اولین مجموعههایی است که تحت تأثیر مستقیم انقلاب و جنگ سروده شده است. این مجموعه تلفیقی از تجربههای مختلف و متفاوت است؛ از تجربههایی در قالبهای گوناگون مثل غزل و نیمایی و سپید گرفته تا شعرهایی برای کودکان و شعرهای بومی و محلی. اگرچه امروز پس از سی سال، تاریخ مصرف خیلی از شعرهای این مجموعه گذشته است اما هنوز هم میتوان کارهای قابل قبولی را در آن پیدا کرد.
*
اما تجدید حیات اکبر اکسیر را باید از مجموعهٔ دوم او یعنی بفرمایید بنشیید صندلی عزیز (نشر نیمنگاه، ۱۳۸۲) دانست. از این مجموعه است که اکبر اکسیر – پس از فترتی بیست ساله – دوباره به عرصهٔ شعر حرفهای امروز ایران وارد میشود و سعی میکند با ارائهٔ شعری متفاوت خود را بهعنوان صدایی مستقل در شعر امروز به ثبت برساند و خاطرهٔ مبهم و تقریبا فراموششدهٔ شاعر در سوگ سپیداران را کاملا محو کند. حتی پا از این نیز فراتر میگذارد و با جعل اصطلاحی به نام شعر فرانو داعیهٔ جریانسازی نیز دارد.
شعر اکسیر در این دوره شعر کوتاهی است مبتنی بر بازیها (شوخیهای) لفظی و زبانی و استفاده ایهام آمیز از کلمات آشنا و روزمره جهت کشف یا ایجاد روابط طنز و احتمالا شاعرانه میان اشیاء و وقایع جهان پیرامون شاعر. مثلا:
دیمی: چشمم آب نمیخورد/ از این بارانهای بیموقع/ که شیشههای پنجره را هاشور میزند/ و سیلهایی که صندوق خیریه با خود میآورد/ چشمم آب نمیخورد/ از این ابرهای قسطی/ که با بهرههای ۲۰٪ نزول میکند/ لطفا به پمپ آب بگو/ خواب عمیق چاه را آشفتهتر مکن/ این خاک/ فقط به لطف چشمه سبز میشود
بفرمایید بنشینید…صفحهٔ ۷۹
علاوه بر این، شاعر معمولا نیمنگاهی طنزآمیز به خود شعر و فرایند شکلگیری آن نیز دارد:
بحران مخاطب: در ارشاد راست میشوی/ در بانک، خم/ هم ناشر میشوی هم دستفروش/ با اسم مستعار نقد میزنی/ با خود مصاحبه میکنی/ تا مرز نوبل خواب میروی/ بعد مینشینی بفروشد، نمیفروشد/ تازه گلایه میکنی/ چرا حافظ نداریم، چرا جهانی نمیشویم؟/ راستی قرصاتو خوردی!! همان، صفحهٔ ۶۰
*
با انتشار مجموعهٔ بعدی زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند (نشر ابتکار نو، ۱۳۸۲) است که اکسیر موفق میشود خود را به عنوان یک شاعر طنز جدی! تثبیت کند و همزمان توجه مخاطبان عام و منتقدان و مخاطبان حرفهای شعر را به خود جلب کند. تجربههای این کتاب قدری پختهتر از مجموعهٔ قبلی اوست و تعداد کارهای قابل توجه در آن بیشتر است:
برنامه: از مدرسه که آمدم/ به دست خود درختی مینشانم/ مشقهایم را که نوشتم/ به پایش جوی آبی میکشانم/ کلی صبر میکنم/ تا بزرگ شود/ آنقدر بزرگ که بتوانم خود را از آن بیاویزم
زنبورهای عسل…، صفحهٔ ۳۸
چوکا: کتاب شعرم را کسی نخرید/ کتابهای ارسالی هم برگشت خورد/ با شرمندگی تمام/ به جنگل رفتم/ به درختهای بریده گفتم:/ ببخشید خیلی معذرت میخواهم/ نمیدانم این روزها/ مردم/ به درخت بیشتر از شعر/ احتیاج دارند همان، صفحهٔ ۵۸
زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند در عرض کمتر از دو سال به چاپ سوم رسید – که این برای یک مجموعه شعر واقعا قابل توجه است – در عین حال جایزهٔ کتاب شعر طنز حوزه هنری را از آن خود کرد و حتی تا آنجا پیش رفت که در سال گذشته توانست نامزد جایزه کتاب سال شعر ارشاد شود.
*
ظاهرا همین استقبال سبب شده است که اکبر اکسیر با فاصلهٔ کوتاهی سومین مجموعه شعر خود را به بازار بفرستد. پستهٔ لال، سکوت دندان شکن است (انتشارات مروارید، ۱۳۸۷) نیز در ادامهٔ همان اسلوبی است که اکسیر با بفرمایید بنشینید صندلی عزیز آغاز کرد و با زنبورهای عسل دیابت گرفتهاند آن را به تکامل رساند. با این تفاوت که بسامد شوخیهای زبانی شاعر – احتمالا به خاطر استقبالی که از این شوخیها در مجموعههای قبلی صورت گرفته است – در این کتاب بالاتر رفته است و این شوخیها قدری صریحتر و رکیکتر شدهاند:
آگهیها: با تیترهای درشت حامله میشوند/ در صفحهٔ حوادث میمیرند/ این سوسکهای زرد/ فقط مصرف برق را بالا میبرند/ آقای پروستات/ توالت های عمومی سایت خبرهای بودار شده است/ لطفا برای سلامتی سرویس آگهیتان/ رعایت را نظافت فرمایید! پستهٔ لال… صفحهٔ ۱۸
باور کنید من نمونهام/ دوست و دشمن اقرار میکنند من نمونه ام/ ملیحه هم تأیید میکند من نمونهام/ اول باور نمیکردم من نمونهام/ حالا باور میکنم من نمونهام/ لطفا، قبل از ساعت هشت/ مرا به آزمایشگاه تحویل دهید! همان، صفحهٔ ۳۳
علاوه بر این، البته نوع روابط ایجاد شده میان کلمات در بعضی موارد کمی سردستی است و لزوما منجر به خلق شعر نمیشود:
ایزوگام: با اجازه محیط زیست/ دریا، در یا دکل میکاریم/ ماهیها به جهنم!/ کندوها پر از قیر شدهاند/ زنبورهای کارگر به عسلویه رفتهاند/ تا پشت بام ملکه را آسفالت کنند/ جه سعادتی!/ داریوش به پارس مینازید/ ما به پارس جنوبی! همان، صفحهٔ ۱۷
عبدالحسین زرینکوب: با کاروان حله به سیستان میرفت/ در جاده باستانی پاریز-کرمان/ گرفتار اشعار شد/ و با جلد زرکوب/ پله پله تا ملاقات خدا رفت/ مولوی جلالالدین/ در مجلس ختم ناشران/ به احترام وی/ دو قرن سکوت اعلام کرد همان، صفحهٔ ۳۹
مسأله دیگری که البته در بیشتر شعرهای اکسیر وجود دارد اما در این کتاب – شاید به خاطر غلظت بیش از حد شوخیها – بیشتر به چشم میآید اصرار شاعر بر استفاده از ضمیر اول شخص مفرد و زاویه دید من راوی است. تو گویی که انگار شاعر تغییر زاویه دید و استفاده از ضمیرهای دیگر را بلد نیست:
قلعهٔ حیوانات: در کوچه، گوسفندم/ در مدرسه، طوطی/ در اداره، گاو/ به خانه که میرسم سگ میشوم/ چوپانی از برنامه کودک داد میزند: گرگ آمد، گرگ آمد و من کنار بخاری شعر تازهام را پارس میکنم صفحهٔ ۲۴
تکامل: پدران من همه چوپان بودند/ اما من، گوسفند شدم/ حالا اگر اجازه میفرمایید/ سرم را میاندازم پایین/ و از خیر این شعر میگذرم صفحهٔ ۵۷
شاعر در این کتاب نه تنها دائما از خودش مایه میگذارد بلکه به پدر و مادرش هم رحم نمیکند!:
ترابری: این روزها خیلی نجیب شدهام/ میگویند در نجابت به پدرم رفتهام/ ناخنم چه زود بلند میشود/ کمرم چه تند خمیده میشود/ فارسی اول که یادتان هست/ آن مرد با اسب آمد/ آن اسب،/ من بودم صفحهٔ ۲۶
*
طبیعی است که استفادهٔ مکرر از یک ایده و تکنیک واحد برای خلق شعر در فضاهای نزدیک به هم، در سه مجموعه پیاپی با فاصلهٔ زمانی کمتر از پنج سال دیگر چندان جواب ندهد و قدری تکراری و کسل کننده به نظر برسد. چه اینکه در این مجموعه شاعر حرف تازهای ندارد و صرفا سعی کرده است همان حرفهای قبلی را با صراحت بیشتر تکرار کند. صراحتی که ممکن است به قیمت اشمئزاز مخاطب از این نوع شعر نیز تمام شود.
چرا محمود درویش شاعری جهانی است؟
چرا محمود درویش شاعری جهانی است؟ این پرسش را با اندکی توسع به شکلهای دیگری نیز میتوان طرح کرد: چرا شعر امروز جهان عرب بسیار شناخته شدهتر از شعر معاصر فارسی است؟ یا چرا شاعران معاصر عرب توانستهاند خود را به عنوان چهرههایی جهانی در ادبیات دنیا مطرح کنند؟
از منظرهای مختلفی میتوان به این سؤال پاسخ داد:
۱. گسترهی کشورهای عربزبان اصلا قابل مقایسه با کشورهای فارسیزبان نیست. کشورهای فارسیزبان به ایران و افغانستان و نهایتا تاجیکستان خلاصه میشود، در حالی که زبان عربی از منتهیالیه جنوبی جزیرهٔالعرب تا شمال بینالنهرین و از خلیج فارس تا شمال آفریقا گسترده شده است. پس هم وسعت کشورهای عربزبان چند برابر کشورهای فارسیزبان است و هم جمعیت عربزبانان از فارسیزبانان بسیار بیشتر است.
۲. اعراب نزدیکی جغرافیایی و تعاملات سیاسی، اجتماعی، فرهنگی بیشتری با اروپا و آمریکا داشتهاند. خیلی از این کشورهای عربی تا چند دهه پیش مستعمره فرانسه یا انگلستان بودهاند. بسیاری از روشنفکران و نخبگان عرب یا در مدارس و دانشگاههای اروپایی کشور خودشان درس خواندهاند یا اینکه رسما برای تحصیل به اروپا و آمریکا رفتهاند. حتی زبان درسی بعضی از این کشورها انگلیسی یا فرانسه بوده است. لذا هم آشنایی آنها با ادبیات غرب بسیار بیشتر بوده است و در جریان تغییر و تحولات ادبیات روز جهان بودهاند و همواره آثار روز ادبیات جهان را به زبان اصلی آن خواندهاند و هم ادبیات خودشان سریعتر به زبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است و غربیان آشنایی بیشتر و بهتری با ادبیات این کشورها داشتهاند.
۳. اینها اگرچه بخش مهمی از پاسخ درست به این پرسش است اما قطعا همهی پاسخ نیست. سادهانگارانه است اگر بخواهیم همهی ماجرا را به یکی از این دو مسئله تقلیل دهیم، چه اینکه بسیاری از شاعران و نویسندگان ما همهی مشکل را به ترجمه نشدن آثار خودشان تحویل کردهاند. به نظر شما اگر شعر شاعران ما به زبانهای دیگر دنیا ترجمه شود آیا خواهد توانست در عرصهی جهانی حرفی برای گفتن داشته باشد؟ فکر میکنید در این سالها چیزی از ادبیات ما به زبانهای دیگر ترجمه نشده است؟ گزارشی از میزان استقبال جهانی از ادبیات ما وجود دارد؟ ما در این سالها چند جایزهی معتبر بینالمللی را در ادبیات نصیب خود کردهایم؟
۴. به خاطر همین نزدیکی و آشنایی بیواسطه یا لااقل کمواسطهتر بود که شاعران این کشورها در جریان ادبیات روز جهان قرار داشتند. میدانستند که اگر بخواهند در ادبیات دنیا مطرح شوند قطعا از طریق بازیهای فرمی و ساختاری و زبانی مطرح نخواهند شد. میدانستند که ادبیات روز جهان خود خاستگاه این کارها بوده است و هر چه در این زمینهها پیش بروند نمیتوانند از خود غربیها جلو بزنند. در خوشبینانهترین حالت میتوانند نسخهی دست دوم شاعران پیشرو جهان شوند. میدانستند که اگر قرار باشد در ادبیات جهان مطرح شوند تنها راه موجود ارائهی حرفی تازه و جهان بینیای متفاوت است، و گرنه کیست که نداند عصر بازیهای تکنیکی در ادبیات جهان به سر آمده است؟
۵. در پرتو چنین اشرافی است که شاعری چون محمود درویش به شاعری جهانی بدل میشود؛ چرا که او دریافته است که باید صدای مردم خویش باشد و همین راه را در پیش گرفت و شعرش آینه تمامنمای فرهنگ فلسطین شد. لذا هم مردم فلسطین خود را یعنی مقاومت خود را، فریادهای تظلمخواهی خود را، بیوطنی و آوارگی خود را در شعر او میدیدند و هم مخاطبانی که میخواستند با فرهنگ فلسطین و حرف مردم فلسطین آشنا شوند به شعر شاعران برجسته مقاومت فلسطین مثل محمود درویش و سمیحالقاسم رجوع میکردند و آنچه را که میخواستند در آن مییافتند.
۶. به نظر شما شعر کدام شاعر معاصر ایرانی توانسته است آینهی تمامنمای فرهنگ ما باشد؟
فهرستمان پر شده است، باشد برای سال بعد…
۱- گاهی نام کسی با چیزی گره میخورد و نمیتوان او را از آن جدا کرد. چیزی که همهی وجوه شخصیتی و کارهای دیگر او را در سایه قرار میدهد. مثلا کمتر کسی به این فکر میکند که استاد مهدی الهی قمشهای از اساتید برجستهی فلسفه و عرفان معاصر بوده است و کم از دیگر بزرگان این حوزه نداشته است و شاگردان بسیاری در مکتب او پرورش یافتهاند. نام استاد مهدی الهی قمشهای با ترجمهی قرآنش گره خورده است همانگونه که نام فیضالاسلام با ترجمهی نهجالبلاغه. نام استاد محمد مهدی فولادوند هم – فارغ از دیگر ترجمهها و آثارش به فارسی و فرانسه از خیامشناسی گرفته تا اپرای آفرینش – معادل و ملازم با ترجمهی قرآنش خواهد بود و هر چه زمان میگذرد این تلازم روشنتر خواهد شد.
۲- ترجمهی قرآن استاد محمد مهدی فولادوند یکی از بهترین ترجمههای فارسی قرآن و سرآغاز موج نو ترجمهی قرآن در بیست سال گذشته است. همه ترجمههای موفق بعد از آن تحت تأثیر مستقیم یا غیر مستقیم این ترجمه بودهاند و به نوعی از دل این ترجمه برآمدهاند درست است که اخیرا در داوریها این ترجمه لزوما بر صدر نمینشیند اما تردیدی نیست که اگر این ترجمه نبود ترجمههای خوب بعد از آن به این سرعت و با این کیفیت متولد نمیشدند. علاوه بر این هیچیک از ترجمههای دیگر به اندازهی ترجمهی استاد فولادوند جریانساز نبودهاند؛ نه ترجمههای قبل از او مثل ترجمهی عبدالمحمد آیتی و جلالالدین مجتبوی و نه ترجمههای بعد از او مثل ترجمهی بهاءالدین خرمشاهی و علی موسوی گرمارودی.
۳- دیگر اثر مهم قرآنی استاد فولادوند کتاب «قرآنشناسی» است. مجموعه مقالاتی که به تفسیر و تبیین تجربی اشارات قرآن میپردازد. این کتاب را باید از اتفاقات مهم در روایت غیرماورایی از قرآن در زبان فارسی دانست. کتابی که با بسیاری از باورهای متعارف پذیرفته شده در تفسیرهای قرآن به مخالفت برخاست و سعی در ارائهی پیشنهادهای تازه در این زمینه داشت. عدم توجه به این کتاب شاید قدری عامدانه و آگاهانه باشد چه اینکه اگر این اتفاق میافتاد بعید نبود که حرمت استاد شکسته شود و حتی تا مرز تکفیر هم پیش برود.
۴- نوع برخورد مدیریت فرهنگی ما با استاد محمد مهدی فولادوند بسیار تأسفبرانگیز و عبرتآموز است. در کشوری که سازمانها و نهادهای بسیاری متولی امور قرآنیاند و بودجهی فعالیتهای قرآنی از نمایشگاه قرآن گرفته تا مسابقات بینالمللی قرآن به میلیاردها تومان میرسد، و مثلا هزینهی اقامت و رفت و آمد یکی از قاریان میهمان خارجی از چند میلیون تومان هم بیشتر است، یکی از بزرگترین مترجمین قرآن – در فقر و عسرت و در شرایطی که سالها از حقوق شرعی و قانونی خود برای ترجمهاش محروم بود – از دست میرود و کسی هم عین خیالش نیست.
۵- میگفت: زنگ زدند گفتند امسال قرار بود در همایش چهرههای ماندگار از شما تجلیل شود اما فهرستمان پر شده است باشد برای سال بعد… میگفت: نمیدانند که تا سال بعد ممکن است فولادوند دیگر زنده نباشد و… همین هم شد… حالا دارم به بعضی از آدمهایی که در سالهای گذشته به خاطر مصالح سیاسی چهرهی ماندگار شدند فکر میکنم. آدمهایی که تا بیست سال بعد هم میتوانستند در این فهرست باشند…
چرا باید بماند روی دستم؟!
سید حبیب نظاری را تا کنون بیشتر با غزلهایش میشناختیم. غزلسرایی که کارنامهاش نشان میدهد از دیگر همنسلانش کمکارتر بوده است و برخلاف بسیاری از آنها بیشتر سعی داشته است به آنچه پیش از او در غزل اتفاق افتاده وفادار بماند، بنابراین در کارهایش کمتر فراروی از سنت غزل دیده میشود و او را نمیتوان در زمرهی شاعران پیشرو غزل ده سال اخیر قرار داد. پیش از این از حبیب نظاری فقط یک مجموعه غزل منتشر شده بود (گزیده ادبیات معاصر نیستان) و حالا پس از چند سال، مجموعهی تازه او با سیصد و سیزده دوبیتی دربارهی امام زمان (عج) یا آنگونه که بر پیشانی کتاب آمده است «سیصد و سیزده دوبیتی مهدوی» منتشر شده است: «بگو تا صبح چند آدینه مانده است».
دوبیتی یکی از کوتاهترین قالبهای شعر فارسی است و اساسا در همهی قالبهای کوتاه دست شاعر برای انجام خیلی از کارها بسته است و قالب دوبیتی از این حیث (به خاطر نوع وزن و موسیقی) حتی از قالبهای کوتاه مشابهی مثل رباعی هم محدودتر است. در چنین وضعیتی شاعر باید توانایی بسیاری داشته باشد تا به بتواند شعرش را از این محدودیتها نجات دهد و روایتگر حرف یا اتفاق تازهای در آن باشد.
علاوه بر این عرصهای که شاعر در آن دست به این کار زده است (شعر انتظار) نه تنها عرصه چندان بکر و تازهای نیست بلکه جایی است که در شعر مذهبی و آیینی امروز (به ویژه در سالهای پس از انقلاب) همه نوع کاری در آن انجام شده است و شاعران مختلف از منظرهای گوناگون به آن پرداختهاند و دیگر کمتر افق تازه و کشف نشدهای در آن باقی مانده است.
حال با فرض این دو نکته تصور کنید که این کار بخواهد سیصد و سیزده بار در یک مجموعه تکرار شود!
شروع قصه با برگشتن تو
کجا ما و کجا برگشتن تو
ولی نه، مانده از چشم انتظاری
فقط یک ندبه تا برگشتن تو
(دوبیتی۱، صفحه ۹)
دل و آیینه و چشمانتظاری
شبی دیرینه و چشمانتظاری
تو وقتی نیستی من هستم و باز
هزار آدینه و چشمانتظاری
(دوبیتی ۱۳۸، صفحه ۷۸)
به باران اشتیاق رود دادند
به نی، گلنغمه داود دادند
برای این که دل از پا نیفتد
نوید جمعه موعود دادند
(دوبیتی ۱۴۰، صفحه ۷۹)
جهان بیجمعهی موعود؟ هرگز
بدون رنج نامحدود؟ هرگز
دلم جاریترین رود است، بی تو
به دریا میرسد این رود؟ هرگز!
( دوبیتی ۱۴۱، صفحه ۷۹)
بعضی عناصر و مؤلفهها در شعر مذهبی این سالها آنقدر تکرار شدهاند که دیگر کارکرد شاعرانه خود را از دست دادهاند. دیگر عادت کردهایم در شعرهایی که برای حضرت زهرا (س) سروده شدهاند منتظر انواع و اقسام ترکیبهایی باشیم که با یاس ساخته میشوند یا در شعرهای مربوط به حضرت ابالفضل (ع) نیز یاس و الماس را با عباس همقافیه ببینیم؛ در شعرهای مربوط به امام زمان (عج) هم باید منتظر استفادههای مکرر از کلماتی مثل جمعه/آدینه، ندبه، انتظار، نرگس و در چند سال اخیر کلمه جمکران – با بسامد بسیار بالا – باشیم. شاعر چگونه میتواند کارکرد تازهای از این نشانههای تکراری به دست دهد؟ استفادهای تازه از کلماتی که شاعران مختلف آنقدر از آنها استفاده کردهاند که دیگر هیچ چیز کشف نشدهای در آنها باقی نمانده است؟ شاعر باید در جستجوی کدام افق تازه در شعر انتظار باشد؟ و مهمتر از آن اینکه چهقدر عرصه کشف نشده در این شعر وجود دارد که شاعر اینگونه – با سیصد و سیزده دوبیتی – در آن دست به خطر زده است؟
نمونههای دیگری را به طور کاملا تصادفی انتخاب و بررسی میکنیم:
شب و حیرانی و ما چشم در چشم
نشسته در تمنا، چشم در چشم
بیا تا بشکفد آیینه از تو
تماشا در تماشا چشم در چشم
(دوبیتی ۵، صفحه ۱۱)
بیا تا چشم ما روشن بماند
جهان سرشار از لادن بماند
نمیخواهم دلی در حسرت تو
به قدر یک سر سوزن بماند
(دوبیتی ۷، صفحه ۱۲)
بتاب ای آخرین خورشید، ای صبح!
نسیم تازهی امید، ای صبح!
به من اثبات کن آدینهات را
رهایم کن از این تردید، ای صبح!
(دوبیتی ۸۱، صفحه ۴۹)
تعداد شعرها آنقدر زیاد است که شاید به راحتی بتوان مثال نقضهای زیادی برای هر حکم کلیای درباره این مجموعه پیدا کرد اما به هرحال میتوان گفت که:
– بسیاری از شعرهای این دفتر شعرهایی معمولی است که اتفاق تازه و قابل توجهی در آنها به چشم نمیخورد.
– حرفها همان حرفهایی است که تا کنون در شعرهایی از این دست بارها شنیدهایم.
– ضرورت قافیه در موارد بسیاری سرنوشت یک دوبیتی را کاملا تغییر داده است.
– دو مصراع اول معمولا در خدمت دو مصراع بعد و مجموع چهار مصراع در خدمت کل اثر نیستند و هر کدام ساز خود را میزنند.
– تقریبا هیچ نشانی از تلاشهایی که در سالهای اخیر توسط بعضی شاعران برای به کارگیری تکنیکهای تازه در قالبهای کوتاه انجام شده است دیده نمیشود. و…
در نتیجه حاصل کار شعرهایی است که برجستگی خاصی ندارند و سراینده آنها میتواند سید حبیب نظاری یا هر شاعر آیینی دیگری در همین حد و اندازهها باشد.
علاوه بر این که اگر بخواهیم در همین نمونههای ارائه شده در این نوشته دقیقتر شویم ایرادهای جزییتری را نیز میتوانیم برشمریم: مثلا دوبیتی ۱۴۱ از جهت معنایی به نوعی نقض غرض است و این معنا را القا میکند که جهان با جمعه موعود معادل با رنج نامحدود است. یا مثلا غیر از مصرع اول بقیه مصرعهای دوبیتی ۷ بر اساس ضرورت قافیه شکل گرفتهاند که در این میان قافیه لادن کمی پیش پا افتاده و قافیه سوزن قدری نامأنوس است و…
بدیهی است که این حرفها لزوما به این معنی نیست که در میان این سیصد و سیزده شعر نمیتوان کارهای خوب و قابل قبولی را پیدا کرد. مثل:
تو و آن پلک، آن خورشید، آن چشم
دل ما کهکشان در کهکشان، چشم
جهان در انتظار آفتاب است
نمیگیرد اگر از آسمان چشم
(دوبیتی ۶۰، صفحه ۳۹)
هوایم را بهاری کرد و رد شد
دچار بیقراری کرد و رد شد
نسیمی مست از عطر تو آمد
مرا چون رود جاری کرد و رد شد
(دوبیتی ۱۶۶، صفحه ۹۲)
به روی دست من هر پینه چشم است
به جای دل مرا در سینه چشم است
نه تنها من، برای دیدن تو
جهان آیینه در آیینه چشم است
بلکه مشکل اینجا است که این کارها در میان انبوه کارهای معمولی و ضعیف دیگر کمتر دیده میشوند. چه ایراد داشت که حجم این مجموعه مثلا به نصف یا یک سوم یا حتی کمتر تقلیل پیدا میکرد و ما بر پیشانی مجموعه به جای عدد سیصد و سیزده مثلا عدد صد یا عدد چهل را میدیدیم؟
به هر حال یک شاعر پیش از تولید انبوه در یک قالب باید به ظرفیتها و قابلیتهای آن قالب و نیز میزان توانیی خود توجه کند و بعد به سراغ قالب مورد نظر برود، مسألهای که حبیب نظاری میتوانست در آن دقت و تأمل بیشتری داشته باشد… به نظر شما چند دوبیتی از دوبیتیهای این دفتر میتوانند در شعر انتظار ماندگار شوند؟
* بگو تا صبح چند آدینه مانده است، سید حبیب نظاری، ناشر حوزه هنری استان قم، چاپ بهار ۸۶
* عنوان، برگرفته از شعر شصت و سوم (صفحهی ۴۰ کتاب)