فیروزه

 
 

وضعیت هفتم: قربانی خشونت یا بدبختی

وضعیت‌های نمایشی، داستان جدال آدم‌ها با شرایط است؛ شرایطی که طبیعت ایجاد کرده یا دیگر آدم‌ها به خاطر منافع خودشان ایجاد می‌کنند. در وضعیت پیشین، بلایی بر سر یک آدم یا گروهی از آدمیان فرود می‌آمد و واکنش آن شخصیت یا شخصیت‌ها در برابر آن بلا و مصیبت، نمایشی می‌شد؛ اما گاهی باید بدبین‌تر و تلخ‌تر بود و قهرمان را در وضعیت نابودکننده‌تری قرار داد که شرح آن را در وضعیت هفتم نمایشی Falling prey to cruelty or misfortune می‌خوانید.

وضعیت هفتم دربارهٔ قربانی شدن شخصیت در یک خیانت است. همه ما در هنگام بلا، به دنبال پناهی هستیم. اگر این پناهگاه خودش یک بلا و مصیبت بشود آنگاه وضعیت هفتم نمایشی پیش می‌آید. این وضعیت دربارهٔ بدبینی تمام عیار است، دربارهٔ سیاه‌نمایی است، دربارهٔ تلخ‌ترین داستان‌ها و کثیف‌ترین خیانت‌هاست، دربارهٔ انتهای خط است. وقتی درباره رنگ‌ها صحبت می‌کنیم معمولاً از دو طرف طیف رنگ‌ها که یک طرفش سفیدِ سفید و یک طرفش سیاهِ سیاه است صحبت نمی‌شود و بیشتر صحبت‌ها درباره میانه این دو طرف و رنگ‌های مایل به سیاه یا مایل به سفید است؛ اما این بار می‌خواهیم درباره سیاهِ سیاه صحبت کنیم. ادامه…


 

وضعیت ششم: بلا

ساختار روایت کلاسیک در همهٔ وضعیت‌های نمایشی این است که در ابتدا آرامش و تعادل نشان داده می‌شود سپس عاملی آن را به هم می‌ریزد و تلاش قهرمان برای برگرداندن آرامش با موانعی رو‌به‌رو می‌شود؛ اما قهرمان در نهایت بر آن موانع پیروز می‌گردد و آرامش و تعادل پایانی را ایجاد می‌کند. در این مسیر، قهرمان به مخاطب شناسانده می‌شود و خودش نیز رشد می‌کند. آرامش پایانی همان آرامش اولیه نیست؛ چنان که قهرمان نیز همان آدم اول نیست. موانع سر راه قهرمان هر چقدر بزرگ‌تر و سخت‌تر باشند تعلیق نمایش بیشتر و درگیری مخاطب با آن افزون‌تر است. ادامه…


 

وضعیت پنجم: تعقیب

رکن اصلی داستان نمایشی، درام است و رکن اصلی درام را کشمکش دانسته‌اند. مرحلهٔ اولیه کشمکش و آغاز آن «تعقیب» یا Pursuit است که وضعیت پنجم در نمایش است. همان طور که وضعیت دوم وارونهٔ وضعیت اول بود، وضعیت پنجم نیز وارونه وضعیت سوم و چهارم است. اگر در دو وضعیت اخیر، به همراه قربانی جنایت به دنبال مجرم برای انتقام گرفتن بودیم و داستان را از زاویه دید انتقام گیرنده دنبال می‌کردیم این بار داستان را از چشم فراری پی می‌گیریم که در حال گریز است. علت گریز، اهمیت ندارد و چه بسا تا آخر نمایش توضیح کامل دربارهٔ آن داده نشود؛ حتی ممکن است علت گریز یک توهم یا سوء تفاهم از طرف فراری یا تعقیب کنندگان باشد که در این صورت داستان به کمدی یا گروتسک نزدیک می‌شود.

قهرمان ما در این وضعیت، فراری است؛ بنا بر این به سوی بد جلوه دادن او نمی‌رویم و حتی اگر گناهی کرده باشد آن را اجتناب‌ناپذیر یا بخشودنی می‌دانیم؛ زیرا همهٔ ما در زندگی اشتباه و تخلف و چه بسا جرم مرتکب شده‌ایم و گاهی تا مرز جنایت نیز رفته‌ایم. در نهاد تمامی ما میل به نابود کردن برخی آدم‌ها وجود دارد که همواره سرکوب شده است و ما می‌دانیم که اگر این ارادهٔ منفی آزاد شود جنایتی اتفاق خواهد افتاد؛ برای همین است که همهٔ گنهکاران و مجرمان را مستحق مجازات یا اشدّ مجازات نمی‌دانیم و همواره دوست داریم بخشوده شوند. ادامه…


 

وضعیت چهارم: انتقام از خویشاوند

«انتقام» یک وضعیت کامل و پرقدرت است که در یادداشت پیشین به آن پرداختیم؛ اما این درون‌مایه به قدری گسترده و پیش‌برنده است که گاهی بخشی از آن به تنهایی می‌تواند یک وضعیت نمایشی باشد. اگر توان و قدرت وضعیت سوم را با هراس و ترس وضعیت بیست و هفتم (کشف خطاکاری محبوب) بیامیزیم، یک وضعیت کامل نمایشی به وجود می آید که آن را «Vengeance taken for kindred upon kindred» یا انتقام میان خویشاوندان نامیده‌اند. هراس این وضعیت به خاطر تبدیل محبت به نفرت است که در پی کشف خطاکاری فردی مورد علاقه ـ‌در اینجا یک خویشاوند‌ـ به وجود می‌آید و باعث می‌شود مرز باریک میان عشق و نفرت زیر پا گذاشته شود و همه چیز دگرگونه شود. قدرت این وضعیت نیز مانند وضعیت پیشین به خاطر انگیزهٔ قوی هر آدمی در دور کردن بدی‌ها و برقراری عدالت ـ‌هر چند از راه غیرقانونی‌ـ است که در همراهی با هراس، بسیار جذاب‌تر می‌شود. ادامه…


 

وضعیت سوم: انتقام از جنایت

قسمت چهارم

مهم‌ترین عامل جذابیت داستان، درگیری خیر و شر است. هر چقدر انگیزهٔ تماشاگر برای دنبال کردن یک شخصیت قوی‌تر باشد آن نمایش جذاب‌تر بوده و مخاطبان افزون‌تر و پیگیرتری خواهد داشت. «انتقام» از مهم‌ترین انگیزه‌های حرکت انسان‌هاست که نماد صفت خشم در آدمی است.

در علم اخلاق، صفات آدمی را به دو دسته کلی تقسیم کرده‌اند: خصوصیاتی که برای جذب خوبی‌هاست و خصوصیاتی که برای دفع بدی‌هاست. نمود دسته اول، صفت مهربانی و نمود دسته دوم، صفت خشم است و چه کسی نمی‌داند انتقام، آزاد شدن خشمی فروخفته است که یک ستم‌دیده برای برقراری ـ هر چند غیرقانونی ـ عدالتی از دست رفته انجام می‌دهد. ادامه…


 

وضعیت دوم: رستگاری

قسمت سوم

انتظار برای رسیدن یک نجات دهنده که ستمدیدگان را از ظلم رها کند و همراهی با او در مبارزه با ستمگر، شالوده وضعیت دوم نمایشی یا «Deliverance» است که رهایی و رستگاری نامیده شده است. در وضعیت اول، نگون‌بخت به یک قدرت تصمیم‌گیرندهٔ نامصمم پناه می‌برد؛ اما در اینجا یک حامی غیرمنتظره به میل خود به نجات شخص ناامید و درمانده می آید و او را می‌رهاند. ادامه…


 

وضعیت نخست: التماس، لابه

قسمت دوم

توضیح: در یادداشت گذشته گفتیم که عده‌ای تمام موقعیت‌های نمایشی را به سی و شش وضعیت اصلی برمی‌گردانند. از این شماره قصد داریم این وضعیت ها را یک به یک بررسی کنیم و حتی الامکان از میان فیلم‌های سینمایی نمونه‌هایی برای آن‌ها بیاوریم.

نخستین وضعیت نمایشی «Supplication» است که به معنای التماس، لابه، استدعا، زاری، تضرع و ناله آمده است. در این وضعیت وجود سه نیروی پویا، ضروری است؛ ستمگر، التماس کننده، قدرت قانونی که درست تصمیم گرفتن او مورد تردید ماست. هر کدام از این نیروها را شخصیت یا شخصیت‌هایی در نمایش نمایندگی می‌کنند. این وضعیت سه گروه اصلی دارد. ادامه…


 

بازیابی وضعیت‌های نمایشی

قسمت اول

ژرژ پولتی (متولد ۱۸۶۸ میلادی) کتابی به نام «سی و شش وضعیت نمایشی» نوشته است. وی در این کتاب از قول گوتزی می آورد: «فقط سی و شش وضعیت تراژیک وجود دارد.» البته کلمه تراژیک در این نقل قول به آن معنایی است که در عصر ما «نمایشی» یا دراماتیک خوانده می‌شود. گوتزی گفته است که تمام نمایش‌های بشری بر محور این سی و شش موضوع یا وضعیت یا پیرنگ مایه یا کنش می گردد و هر درگیری عاطفی در هر نمایش در هر جای عالم در تمام دوره‌ها، جلوه‌ای از این سی و شش وضعیت بوده و هست و خواهد بود. پولتی در این کتاب نخست این ادعا را توضیح می‌دهد و پس از تثبیت آن، وضعیت‌های نمایشی و زیرگروه‌های مربوط به هر کدام را یک به یک تشریح می‌کند. این ادعا پرسش‌های بسیاری را به ذهن می‌آورد. ادامه…


 

هیت

۱. مردی با لباس پرستار اورژانس از مترو پیاده می‌شود. وارد بخش اورژانس یک بیمارستان شده، سوار یک آمبولانس می‌شود و بیرون می‌آید. نامش نیل است و صورت مقتدر و مصممی دارد.

مردی جوان، موطلایی و قد بلند از یک انباری مقداری ابزار خریده است و مشغول حساب کردن پول آن‌ها است. نامش کریس است و کاملاً خونسرد است.

مردی میان‌سال با صورتی شکسته و جاافتاده در منزل کنار همسرش خوش می‌گذراند. او وینسنت است. همسرش زنی افسرده است که برای درمان به مواد مخدر پناه می‌برد. زن از ازدواج سابقش دختر نوجوانی دارد که به شدت عصبی و افسرده است و به خاطر کوچک‌ترین چیزی مثل گم کردن سنجاق سر، زیر گریه می‌زند.

مردی شرور و پرحرف سوار ماشینی سنگین می‌شود. او وینگرو است. راننده مردی جدی و ساکت به نام مایکل است. وینگرو اظهار می‌کند که از ملحق شدن به گروه خوشحال است اما مایکل سکوت می‌کند.

کمی بعد می‌بینیم مردی سرخ‌پوست پشت فرمان ماشینی در کنار کریس نشسته است. او ترجو است. وینگرو و مایکل هم در ماشین دیگری از طریق بی‌سیم منتظر دستور نیل هستند. با دستور او به یک ماشین پست حمله می‌کنند و در کمتر از سه دقیقه آن را واژگون کرده و یک میلیون دلار اوراق قرضه در وجه حامل را به سرقت می‌برند. وینگرو از سرخوشی یک نفر از محافظان ماشین را می‌کشد و افراد مجبور می‌شوند دو نفر دیگر را هم بکشند.

همان شب در مکانی دیگر نیل اوراق را به برنامه‌ریز گروه – نیت- می‌دهد. نیت می‌گوید شاید صاحب اوراق به نام «راجر ون زنت» بعد از گرفتن خسارت از بیمه حاضر باشد با شصت درصد قیمت دوباره اوراق را بخرد. از صحبت‌های نیل می‌فهمیم که سرقت این بار را یک افتضاح می‌داند.

موضوع مرکزی سکانس : معرفی شخصیت‌ها و خصوصیت بارز آن‌ها و حادثه محرک فیلم که خراب‌شدن سرقت به خاطر شرارت یک تازه‌کار به نام وینگرو است.

۲. وینسنت در کت و شلواری شیک وارد صحنه سرقت می‌شود. او معاون دایره سرقت و جنایت است. گزارش‌های اولیه را که می‌شنود می‌فهمد با گروهی حرفه‌ای طرف است که هیچ سرنخی به جا نگذاشته‌اند. تنها وینگرو باعث شده که یک اسم مستعار به جا بگذارند. کشته شدن سه آدم باعث شده که این پرونده به دایره جنایت سپرده شود.

۳. نیل، کریس، مایکل، ترجو و وینگرو در رستورانی غذا می‌خورند. همه به خون وینگرو تشنه‌اند. چون با آدم‌کشی مسأله را بزرگ کرده و جلب توجه کرده است. از رستوران که بیرون می‌آیند نیل به وینگرو حمله می‌کند تا او را بکشد اما گشت پلیس که از آن جا می‌گذرد سبب می‌شود وینگرو بگریزد.

* حرفه‌ای بودن گروه نیل که حتی با خراب‌کاری وینگرو باز هم ردی از خود نگذاشته‌اند. نوع ورود و مدیریت وینسنت بر صحنه جنایت باتجربه بودن او را می‌رساند. فهمیده که با گروهی حرفه‌ای طرف است و باید به دنبال سرنخ‌های کوچک باشد.

۴. وینسنت دیر وقت به خانه می‌آید. به همین خاطر با زنش حرفش می‌شود. مرد، همیشه خسته و زن، همیشه خمار یا نشئه است. با این که هر دو برای حفظ رابطه‌شان تلاش می‌کنند اما اصلاً رابطه‌ی خوبی ندارند. همان زمان نیل در کتاب‌خانه عمومی مشغول مطالعه درباره فلزات است و برای سرقت بعدی اطلاعات کسب می‌کند. دختری به موضوع مورد مطالعه او ابراز علاقه می‌کند. نیل ابتدا روی خوش نشان نمی‌دهد اما بعد با هم گرم می‌گیرند. اسم او ادی است.

* تمام توان وینسنت وقف کارش می‌شود و دیگر رمقی برای خانواده‌اش ندارد و چون همسرش دردسرهای شغل او را نپذیرفته همیشه ناسازگاری دارند. از طرفی بی‌اعتنایی ابتدایی نیل به جنس مخالف است که حتی وقتی کسی به او اظهار علاقه می‌کند پس می‌زند. اما نیازی که به رفع تنهایی‌اش دارد او را با ادی آشنا می‌کند.

۵. وینسنت به سراغ خبرچین‌هایش می‌رود تا ردی از ماجرای سرقت بیابد. او مجرمان سابق را تهدید می‌کند تا اطلاعات بگیرد. همان زمان نیل با مردی که متخصص الکترونیک است صحبت می‌کند که به نیل پیشنهاد می‌دهد بعد از کاری که شروع کرده به سراغ یک بانک بزرگ برود. او اطلاعات کاملی از نقشه بانک و سیستم دزدگیر و موجودی آن دارد. هنگام دزدی دوازده میلیون دلار نقد در بانک موجود است. نیل صبح زود به خانه‌اش می‌رسد. با کریس رو به رو می‌شود که آن جا خوابیده است. او مثل همیشه با همسرش دعوا کرده و به خانه نیل آمده است که مردی مجرد است. نیل به کریس می‌گوید که افرادی مثل ما نباید به چیزی دل ببندند که هنگام گیر کردن در مخمصه دل کندن از آن بیش از بیست ثانیه طول بکشد اما کریس می‌گوید که زندگی بدون همسرش برای او معنایی ندارد. همان روز نیل با صاحب اوراق بهادار، راجر ون زنت، قرار معامله می‌گذارد و بعد سراغ همسر کریس می‌رود که در هتلی ساکن است و با مردی غریبه ملاقات کرده است. نیل همسر کریس را نصیحت کرده و او را روانه خانه می‌کند. هم‌زمان وینسنت بالاخره از طریق خبرچین‌هایش مایکل را که یک سابقه‌دار است شناسایی می‌کند. نیل سر قرارش با راجر ون زنت حاضر می‌شود اما راجر ون زنت دو نفر را فرستاده تا نیل را بکشند نیل با کمک کریس آن دو را می‌کشد بعد تلفنی راجر ون زنت را به خاطر خیانتش به مرگ تهدید می‌کند. تهدیدی که کاملاً موثر است.

* نیل کاملاً حرفه‌ای است و قبل از هر کاری همه جوانب آن را در نظر می‌گیرد؛ حتی در یک قرار تجاری. کشتن نیل به سادگی ممکن نیست. تنها بودن او هم بخشی از فکر او مبنی بر وابسته نبودن است. با این حال اهل اجبار و تحمیل نظرش بر دیگران نیست و اگر بتواند برای افراد گروه هر کاری می‌کند. وینسنت نیز حرفه‌ای است و تمام راه‌های قانونی و غیرقانونی را برای رسیدن به هدفش امتحان می‌کند. وینسنت از کوچک‌ترین نشانی می‌تواند چیزهای زیادی بفهمد.

۶. نیل با کریس، مایکل، نیت و ترجو و همسران‌شان در یک مهمانی است. نیل تنها مجرد آن جمع است. وینسنت میهمانی را زیر نظر دارد. پلیس از همه آن‌ها سابقه دارد به جز نیل. وینسنت دستور می‌دهد همه‌شان تحت تعقیب باشند.شب بعد پلیس‌ها با خانواده‌هاشان در مهمانی هستند. وسط مهمانی وینسنت را به خاطر یک قتل احضار می‌کنند. همسر او مثل همیشه عصبی می‌شود. شبی دیگر نیل و کریس برای انجام مقدمات به محل سرقت بعدی رفته‌اند که پلیس‌ها محل سرقت را تحت نظر گرفته‌اند. نیل با زرنگی و حرفه‌گری‌اش متوجه می‌شود که تحت نظر هستند و کاری انجام نمی‌دهد. او فهمیده که حالا همه اعمال آن‌ها زیر نظر پلیس است. نیل به کریس و مایکل و ترجو می‌گوید که لو رفته‌اند و از این به بعد باید مراقب رفت و آمدها و تلفن‌هاشان باشند. سرقت این بار لو رفته و کار بعدی سرقت بانک است که در این شرایط بسیار خطرناک است و او اصراری برای شرکت افراد در آن ندارد؛ اما همه آن‌ها برای همراهی با او اعلام آمادگی می‌کنند. پلیس از طریق مردی سابقه‌دار که با زن کریس رابطه دارد به خانه کریس نفوذ می‌کند.

* نیل و وینسنت هر دو تنها هستند. تمام توان و فکر آن‌ها معطوف کارشان است. نیل برای همین ازدواج نکرده و وینسنت هم ازدواج‌های موفقی نداشته اما آن دو در کارشان موفق هستند. پی‌گیری وینسنت به نتیجه می‌رسد. نیل نزدیک شدن خطر را حس می‌کند.

۷. نیل و کریس و مایکل و ترجو در یک محوطه باز با هم صحبت می‌کنند. پلیس از دور آن‌ها را تحت نظر دارد. پس از رفتن آن‌ها وینسنت با همکارانش سر می‌رسند تا در یابند چه در سر سارقان است. وینسنت به فراست در می‌یابد که حالا نیل و هم‌دستانش آنان را تحت نظر دارند و آنان را بازی داده‌اند. وینسنت حالا مطمئن شده که با یک حرفه‌ای تمام عیار طرف است. نیت، پرونده وینسنت را برای نیل می‌آورد. وینسنت یک پلیس موفق است و مجرمان سرشناسی را دستگیر کرده است. اما زندگی از هم گسیخته‌ای دارد. او اکنون در خانه‌ای زندگی می‌کند که به اسم زن سومش است. نیت به نیل پیشنهاد می‌کند که از سرقت بانک صرف نظر کند اما نیل مصمم می‌شود که با وینسنت طرف شود. وینسنت به خانه می‌آید. زنش بدون توجه به او در حال ترک خانه است. وینسنت سرخورده از خانه بیرون می‌زند. رد نیل را می‌گیرد و مستقیماً به سراغ او می‌رود و او را با خود به کافه‌ای می‌برد تا با هم صحبت کنند. هر دو طرف مصمم به انجام کارشان هستند و به هم می‌گویند که در وقت لازم در شلیک کردن به دیگری تردید نخواهند کرد.

* وینسنت و نیل تمام جوانب شغل‌شان را می‌شناسند. اکنون با شناختی که از همدیگر پیدا کرده‌اند مساله حیثیتی شده است و می‌خواهند با یک حرفه‌ای زورآزمایی کنند. یک دوئل آغاز شده است.

۸. وینسنت به اداره پلیس می‌آید. به او خبر می‌دهند که نیل و افرادش پلیس را جا گذاشته‌اند و دیگر ردی از آن‌ها در دست نیست. دست‌های پلیس خالی است. راجر ون زنت از ترس جان، خودش را زندانی کرده است. وینگرو به سراغ او می‌رود و می‌گوید که از افراد سابق نیل است و حاضر است که به او کمک کند تا از شر نیل خلاص شود. نیل و افرادش در کافه‌ای منتظر ترجو هستند. او پیغام می‌فرستد که پلیس رد او را پیدا کرده و نمی‌تواند آن‌ها را در این سرقت همراهی کند. نیل یک سیاه‌پوست را جایگزین ترجو می‌کند.

* نیل پیروز شده است. با این که یکی از افرادش نتوانسته او را همراهی کند باز هم از دست پلیس گریخته و می‌تواند سرقت را انجام دهد. دشمنان او با هم متحد می‌شوند.

۹. نیل و کریس و مایکل و سیاه‌پوست مشغول سرقت بانک می‌شوند. در همین لحظه در اداره پلیس وینسنت مستأصل نشسته است. یکی از افراد راجر ون زنت به پلیس زنگ می‌زند و می‌گوید که نیل قصد دارد همین حالا فلان بانک را سرقت کند. وینسنت و افرادش وقتی می‌رسند که نیل و گروهش در حال ترک محل سرقت هستند. تعقیب و گریز مهیبی همراه با رگبار گلوله‌ها در خیابان‌ها در می‌گیرد، چندین پلیس کشته می‌شوند. از گروه نیل هم مایکل و سیاه‌پوست کشته می‌شوند. نیل، کریس را که زخمی شده از مهلکه در می‌برد و او را پس از مداوا نزد نیت می‌گذارد. نیل به سراغ ترجو می‌رود که به گمانش وی آن‌ها را لو داده است. اما با بدن بی‌جان همسر ترجو و ترجوی آش ولاش شده که نفس‌های آخرش را می‌کشد روبه‌رو می‌شود. ترجو به نیل می‌گوید که افراد راجر ون زنت از طریق وینگرو او را یافته‌اند و مجبور کرده‌اند، حرف بزند.

* وینگرو، راجر ون زنت را می‌یابد که او هم به خاطر خیانت به نیل از او می‌ترسد. آن‌ها ترجو را می‌یابند و اطلاعات او را به پلیس می‌دهند و برای نیل دردسر درست می‌کنند. نیل از اتحاد دشمنانش ضربه می‌خورد.

۱۰. وینسنت به سراغ فردی می‌رود که سرقت بانک را اطلاع داده است و از طریق او وینگرو را پیدا می‌کند. نیت نشانی محل اقامت جدید راجر ون زنت را به نیل می‌دهد. نیل به سراغ راجر ون زنت می‌رود که در خارج شهر به ویلایی امن پناه برده و او را می‌کشد. پلیس‌ها از طریق مردی که با زن کریس رابطه داشته، زن او را در هتلی پیدا می‌کنند و منتظر کریس می‌مانند. از طرف دیگر وینگرو را نیز در محلی تحت کنترل به عنوان طعمه گذارده‌اند.

* وینسنت با پیدا کردن یک سرنخ دست به کار می‌شود و چندین طمعه برای نیل می‌گذارد. این آخرین فرصت وینسنت است. نیل در پی علت شکست سرقت به خیانت وینگرو و «راجرون زنت» می‌رسد. سزای خیانت‌کار مرگ است.

۱۱. نیل به سراغ ادی می‌آید و همه چیز را می‌گوید و از او می‌خواهد که او را همراهی کند؛ اما ادی راضی نمی‌شود. وینسنت شب به خانه می‌آید و زنش را با مرد غریبه‌ای در خانه می‌بیند. بی‌پناه به اداره برمی‌گردد. نیل نقشه فرار و مدارک هویت جدیدش را از نیت می‌گیرد. نیت خبر می‌دهد که کریس به سراغ همسرش رفته است. بالاخره ادی راضی می‌شود که با نیل همراه شود. وینسنت در اداره پلیس عملیات دستگیری کریس را رهبری می‌کند. کریس قرار است با لباس و قیافه‌ی مبدّل در هتل به دیدن زنش بیاید. با ورود اتومبیلی مشکوک، همسر کریس را به بالکن می‌فرستند تا او را شناسایی کند . زن، با دیدن کریس درحالی‌که از او دل خوشی ندارد، اما با اشاره‌ای خفیف به او هشدار می‌دهد. کریس متوجه می‌شود و به بهانه‌ای آن‌جا را ترک می‌کند. زن به پلیس می‌گوید که او کریس نبوده است. کریس می‌گریزد.

* زندگی خانوادگی وینسنت برای سومین بار در حال از هم پاشیدن است. آخرین فرصت دستگیری هم از دست رفته و او در هر دو جبهه شکست خورده است. نیل با وجود تمامی تمهیدات و اتحاد دشمنانش دستگیر نمی‌شود و به همراه عشقش در راه فرار است.

۱۲. وینسنت که از دستگیری نیل ناامید شده به اتاقش در هتل می‌رود. دختر خوانده‌اش در حمام رگش را زده است. دختر را به بیمارستان می‌رساند. نیل و ادی به سمت هواپیمای خصوصی می‌روند که برای فرار آن‌ها آماده شده است. نیت آخرین اخبار از جمله محل اقامت وینگرو را تلفنی به اطلاع نیل می‌رساند. نیل نمی‌تواند بدون انتقام از وینگرو برود. او به سراغ وینگرو می‌رود که در هتلی تحت کنترل پلیس است. وارد هتل شده، آژیر آتش نشانی را می‌زند و هتل را به هم می‌ریزد. همسر وینسنت به بیمارستان می‌آید. به وینسنت خبر می‌دهند که هتل محل اقامت وینگرو به هم ریخته است. وینسنت به هتل محل اقامت وینگرو می‌رود.

* نیل نمی‌تواند از انتقام از وینگرو بگذرد. همین امر یک فرصت دیگر به وینسنت می‌دهد. او همه چیز را رها می‌کند و به سراغ نیل می‌آید.

۱۳. نیل اتاق وینگرو را می‌یابد و او را می‌کشد. پلیس هتل را محاصره کرده است. نیل با لباس مبدل از هتل بیرون می‌آید. وینسنت سرمی‌رسد و او را می‌یابد. نیل مردد بر جا می‌ماند. از طرفی ادی در ماشین منتظر اوست و از طرف دیگر باید به سرعت بگریزد. سی ثانیه بیشتر طول نمی‌کشد که نیل نگاه‌های ناباورانه ادی را رها کند و به تنهایی به سوی فرودگاه برود و همین مدت کوتاه کافی است تا وینسنت به اندازه کافی به او نزدیک شود. وینسنت در تعقیب نیل به فرودگاه می‌رسد. در محوطه باندهای فرودگاه آن دو با هم درگیر می‌شوند. در لحظه‌ای به خاطر نور یک هواپیما که در حال فرود است سایه نیل پدیدار می‌شود، وینسنت متوجه او شده و شلیک می‌کند. نیل در حالی که دستش در دست وینسنت است جان می‌دهد.

* انتقام گرفتن نیل فرصتی به وینسنت می‌دهد که از آن استفاده می‌کند. نیل حتی عشقش را قربانی اصولش می‌کند اما… .

❋ ❋ ❋

کارگردان: مایکل مان
تهیه‌کننده: مایکل مان – آرت لینسون
نویسنده: مایکل مان

بازیگران:
آل پاچینو – کاراگاه وینسنت هانا
رابرت دنیرو – نیل مک‌کالی
وال کیلمر – کریس شیهرلیس
جون وویت – نیت
تام سایزمور – مایکل کریتو
دنی ترجو – ترجو
دیانا ونورا – جاستین هانا
ارمی برنمن – ایدی
اشلی جاد – چارلین شیهرلیس
میکلتی ویلیامسون – سرجینت دراکر
وس استادی – کاراگاه کاسالز
تد لوین – بوسکو
دنیس هیزبرت – دونالد بریدان
ویلیام فیچنر – راجر وان زانت
ناتالی پورتمن – لورن گاستافین
تام نونان – کلسو
کوین گیج – وینگرو

موسیقی: الیوت گلدنتال
فیلمبرداری: دانته اسپینوتی
عرضه کننده: برادران وارنر ۱۹۹۵

زمان:۱۷۱ دقیقه
زبان: انگلیسی


 

سندرم کایزر شوزه

اگر از تاریخ به خوبی آگاه نباشیم در قضاوت دچار اشتباه می‌شویم. در سینما اگر کسی امروز فیلم کازابلانکا را ببیند به هیچ وجه لذتی را که بیننده آن فیلم در زمان ساخته شدنش برده نخواهد برد؛ چون آن را یک کلیشه تمام عیار می‌بیند. و به حق ساختار آن امروزه کلیشه‌ای بیش نیست. اما اگر بداند موفقیت این فیلم باعث شده فیلم‌های بعدی شبیه این فیلم ساخته شده‌اند، آن وقت به ارزش آن فیلم پی خواهد برد. این اتفاق در مورد فیلم «مظنونین همیشگی» هم تکرار شده است و این هر دو، فیلم‌هایی کلیشه سازند.

بیننده‌ای که امروز فیلم «مظنونین همیشگی» را ببیند با خودش غر می‌زند که: «باز هم از این غافل‌گیری‌ها که جدیداً مد شده». این مخاطب اگر کمی با تاریخ سینما آشنا باشد یا کسی به او بگوید که غافل‌گیری پایانی در سینما به این صورت از سال ۱۹۹۵ و از این فیلم آغاز شده، به جایگاه این فیلم در تاریخ سینما پی خواهد برد. پس از این فیلم بود که موج فیلم‌های غافل‌گیر‌کننده‌ای رواج پیدا کرد که تمایل داشتند در پایان فیلم نکته مهم هویتی درباره قهرمان را برای مخاطب رو کنند و او را شگفت‌زده کنند و مجبورش کنند صد دقیقه به عقب برگردد و دوباره تمام فیلم را در ذهن مرور کند؛ چون صد دقیقه سرش کلاه رفته است. این رویه گسترش زیادی پیدا کرد مثل آن‌چه که پزشکان به آن سندرم می‌گویند. از نمونه‌های معروف این فیلم‌ها می‌توان به بازی ۱۹۹۷، حس ششم ۱۹۹۹، باشگاه مشت‌زنی ۱۹۹۹ و دیگران در سال ۲۰۰۱ اشاره کرد.

«مظنونین همیشگی» داستان پیگیری یک جنایت است که به یک سلسله جنایت و سپس به یک اسم مرموز و ترسناک می‌رسد: کایزر شوزه. در پی یک سرقت بزرگ، پلیس مثل همیشه عده‌ای سابقه‌دار را دستگیر کرده است اما هیچ مدرکی مبنی بر دست داشتن این پنج نفر در این حادثه در اختیار ندارد و آنان آزاد می‌شوند. ادامه ماجرا را از زبان یکی از آنان می‌شنویم که چند ماه بعد در پی حادثه‌ای دوباره دستگیر شده است. او وربال کینت است. یک فلج مغزی که دست و پای چپش چلاق است. وربال تعریف می‌کند که این پنج نفر پس از آزادی به این فکر می‌افتند حالا که این قدر تاوان می‌دهیم چرا باید همچنان بی‌گناه باشیم و تصمیم می‌گیرند که کاری بکنند. آنان نقشه یک سرقت را می‌کشند و … .

مظنونین همیشگی محصولی از نسل جوان سینماست. برایان سینگر این فیلم را در بیست و هشت سالگی کارگردانی کرده است و یکی از محصولات جوانان دهه نود است. افرادی مانند کوئنتین تارانتینو، دیوید فینچر، ام نایت شیامالان و … که پس از نسل تحصیل‌کرده دهه هفتادی هالیوود مانند اسپیلبرگ، اسکورسیزی، کاپولا و جرج کامرون روی کار آمدند و با تکیه بر تجربه گذشتگان و دانش خودشان فیلم‌هایی ماندگار ساختند.

فیلم در سال ۱۹۹۵ برنده اسکار بهترین فیلم‌نامه و بهترین بازیگر نقش دوم مرد شده است و از نقاط اوج کارنامه حرفه‌ای سازندگان آن است. مهم‌ترین دلیل ماندگاری این فیلم استفاده دقیق و به‌جا از ساختار است. با مقایسه این فیلم با دیگر فیلم‌هایی که به این صورت ساخته شده‌اند در می‌یابیم که مظنونین همیشگی بر خلاف بقیه، قابلیت مشاهده چندین باره را دارد و لذتی تکرار شدنی را به همراه دارد که محصول تقسیم درست اطلاعات و هدایت احساس مخاطب و بازگذاشتن احتمالات گوناگون در داستان است. آن‌چه در دیگر فیلم‌های مشابه کمتر دیده می‌شود. فیلم‌های مشابه با تکیه بیش از حد بر غافل‌گیری پایانی تمام صحنه‌ها و اطلاعات را در جهت شوک پایانی هدایت کرده‌اند و محصول آن خستگی مخاطب در طول فیلم است و این‌که فیلم برای بار دوم قابلیت دیدن ندارد اما در مظنونین همیشگی نکته اصلی غافل‌گیری نیست بلکه آن‌چه مخاطب را به وجد می‌آورد چگونگی غافل‌گیری است که دوست دارد بارها ببیند و از این همه مهارت لذت ببرد که چه‌گونه همه چیز وارونه جلوه داده می‌شود و حقیقت غیرقابل دسترسی است. مظنونین همیشگی هنوز ماهرانه‌ترین اجرای غافل‌گیری پایانی در فیلم‌هاست که به درستی مرحله به مرحله مخاطب را همراه خود می‌کند و در آخر داستان پایانی دارد که بی‌اغراق هیچ‌کس قادر به حدس زدن آن نیست. پایانی منطقی و در عین حال عجیب. تلخ و در عین حال شیرین. اگر ماهرانه سرمان را کلاه بگذارند به زرنگی طرف مقابل احترام می‌گذاریم.