فیروزه

 
 

در پاگرد صلح

نفس در هذیان خطوط
و جنگ نزدیک شد
به رگ‌هایم!
من این استکان مبهم را نمی‌دانم چرا نوشیدم!
حالا مثل دست‌های تو
دنبال نیمه‌ام می‌چرخم
در پا گرد صلح
بی درد سر! ادامه…