برای کسی که عادت کرده بنشیند و نوشتهای بیشتر از یک ایمیل بنویسد، شنیدن این مطلب عجیب نخواهد بود که بگوییم: نوشتن به انسجام روانی زیادی نیازمند است. گامهای پرشتاب و فرهنگ رسانه محور ما تلاش برای انسجام روانی و دریافت نگرش عمیق به زندگی را برای ما سختتر و سختتر ساخته است. ما صدها کانال الکترونیکی در اختیار داریم تا از میان آنها دست به انتخاب بزنیم و اخباری را از اینترنت یا شبکههای دیگر دریافت کنیم که میدانیم به سرعت از دست ما خارج و از ذهنمان پاک میشوند. همهٔ چیزهایی که در اطراف ما قرار گرفتهاند از بیلبوردهای بزرگراهها و اتوبوسها گرفته تا سر و صدای تلویزیون، که اثر پیوستهای بر زندگی بسیاری از مردم دارد، ما را با دادههای حسی بمباران میکنند و بر شئونات مختلف زندگی ما، از نگارش کتاب تا بازی با فرزندانمان، مؤثر هستند. ادامه…
استعارهای از سایههای شخصیت ما
تعقیب سایهها - بخش دوم
(بخش اول)
نوشتن یعنی پرداختن به این [بخش سایه و پنهان شخصیت]. این کار نوعی جدال با خویشتن به حساب میآید. چرا که ما نمیخواهیم [و طاقت آن را نداریم که با واکاوی شخصیت خودمان] خودپسندی را در درونمان مشاهده کنیم. ما نمیخواهیم که خودمان را با زمینهای متفاوت [از آن چه تاکنون میپنداشتیم] بشناسیم، و حال آن که ممکن است که ما [در درون خود]یک تروریست یا دزد یا حتی قاتل باشیم. [این پنهان کاریها به این خاطر است که] نمیخواهیم بعضی صفاتی که فکر میکنیم غیرقابل بخشش هستند در وجود ما کشف شود و بعد به دیگران بگوییم که من را بابت داشتن این صفات ببخشید. اما وقتی که چنین کارهایی انجام میدهیم، هرگز نمیتوانیم عمیقترین ظرفیتهای وجودی خودمان را به عنوان یک هنرمند یا حتی به عنوان یک انسان به دست آوریم و نقاط ضعف و قوت خودمان را بشناسیم. در برخورد با سایۀ درونمان نباید جنایتکار باشیم و این بخش از وجودمان را نابود کنیم، بلکه همیشه باید به یاد داشته باشیم که در زیر رفتارهای ما و همچنین در پس پیوند و ارتباطی که با دیگران برقرار میکنیم، محرکهای ناشناخته ای وجود دارد. سایۀ شخصیتمان به ما کمک میکند تا به نگرشی عمیقتر از آن شناخت دم دستی و قالب گیری شدهای که تا به حال از خود داشتهایم دست یابیم. نگریستن به سایه، به ما کمک میکند که هیولایی را در عمق وجودمان مشاهده کنیم. ادامه…
تعقیب سایهها
بخش اول
عمیق نوشتن بیش از هر چیز در گرو ارتباط با دیگران است. اصلیترین بخش نوشتن، با خود گفتوگو کردن [و خود را شناختن] است. شناخت من از شاگردانم بیش از آن چیزی است که آن ها تصور می کنند، نه به این دلیل که من نابغه و زیرک هستم، بلکه از این جهت که اغلب اوقات زندگی درونی آنها بدون آگاهی خودشان بر روی کاغذ سرشته میشود. خواندن دقیق کارهای خارق العاده، سوالات مزمن نویسنده را پاسخ میدهد، چیزهایی را که هنوز دانسته نشدهاند عیان میسازد و چیزهایی را که هنوز در جوش و خروش هستند به ثبات میرساند. هر چند که طرح داستان فضای [اصلی] نوشته را به خود اختصاص می دهد، ولی درونمایههای داستان هستند که جوهر انسانی نویسنده را به اثبات میرسانند. ادامه…
تأملاتی در باب داستان کوتاه
قسمت دوم
(قسمت اول)
۶) ایدۀ درخشان: مفاهیمی که میتوانند به خوبی در ۲۰۰ یا ۵۰۰ یا حتی هزار کلمه گنجانده شوند، اگر بخواهیم آنها را با اصرار در یک رمان بیان کنیم، میتوانند به چیزهای زشت و زنندهای تبدیل شوند. در این مواقع ممکن است یک ایدۀ داستانی کمحجم ولی پرمحتوا، به عنوان داستان فرعی در رمان ناپدید شود. من کارهایم را با داستان های ترسناک آغاز کردم؛ بسیاری از ایدههای خوب این ژانر در قالب داستان کوتاه بهتر پیاده میشوند. اقتباسهایی از کارهای «استفن کینگ» که برای فیلم با استقبال خوبی مواجه شدند، به طور کامل از داستانهای کوتاه او اخذ شدهاند. داستانهای کوتاه میتوانند به نابترین شکل داستانگو باشند، رمانها میتوانند بستری برای بیان دغدغههای بلند مدت باشند (تا به حال چند تا از این نمونهها خواندهایم؟) و شعرها میتوانند با فصاحت و فرح بخشی زبانی خاص خودشان [از پایبندی به این قواعد] فرار کنند. در داستانهای کوتاه باید به صورت پیوسته کلمات را حرس کنید و صیقل بزنید تا تعداد کلمات به اندازۀ مهم و ضروری برسد و داستان به نقطۀ قابل اتکایی دست یابد که نثر زیبا و ساختار یک خوانش کلاسیک را داشته باشد. ادامه…
تأملاتی در باب داستان کوتاه
قسمت اول
داستان کوتاه، برای یک نویسندۀ نوپا، چه معنایی دارد؟
باور رایج در این روزها این است که داستانهای کوتاه فروشی ندارند و حتی ناشران هم آنها را نمیخرند، اگر بخواهید در مسیر نوشتن فعال باشید، باید پارو زدن در قسمت ساحلی و کم عمق [یعنی نگارش داستان کوتاه] را متوقف کنید و سوار کشتی رمان شوید. اما چرا هنوز هم نویسندگان دوست دارند داستان کوتاه بنویسند؟ و چرا شما همچنان میل خواندن (یا حتی نوشتن) آن را دارید؟ ادامه…
توصیف یا دیالوگ؟
کاربرد دیالوگ این است که خواننده را به دنیای شخصیتها وارد کند نه این که بخواهیم با استفاده از آنها، همه حرفهای داستان را در قالب جملات مستقیم ارائه دهیم. بعضی از نویسندهها صحبتهای شخصیت اصلی قصه را به دیالوگ یا مونولوگهای اول شخص تبدیل میکنند و داستانی با صدای واحد ارائه میدهند؛ صدایی که کنترل شده و از صافی ذهن شخصیت اصلی گذشته باشد. در این مواقع داستان خالی از توصیف است و هر چه می بینیم دیالوگهای مستقیم و یک طرفهای است که همهٔ حرف داستان را با بیانی صریح به خواننده منتقل میکند. در این موارد توصیف به حاشیه رفته و دیالوگ میداندار شده است.
یکی از دلایل کثرت استفاده از راوی اول شخص این است که نویسنده با این انتخاب، خودش را در استفاده همزمان از توصیف و دیالوگ کامیاب مییابد و همه حرفهایش را به نحو مستقیم با مخاطبش در میان میگذارد. اما باید بگویم که این شیوه در ارائهٔ توصیف چندان کارآمد نیست و هیچ وقت دیالوگ تنها نمیتواند بار توصیف را هم به دوش بکشد. استفاده از راوی اول شخص، نویسنده را دچار مشکلات قابل ملاحظهای ساخته و همه چیز را در حرفها و ایدههای نویسنده محصور و خواننده را تنها با یک شخصیت و یک صدای داستانی مواجه خواهد ساخت. در این گونه داستانها ما فقط یک چهره میبینیم؛ چهرهای که خوب یا بد بودنش به انتخاب نویسنده وابسته است. ادامه…
چاقو
یک روز که همراه همسر محبوبم مشغول خانه تکانی بودیم، چاقوی کوچکی زیر یخچال پیدا کردم؛ این چاقو را چند سال پیش گم کردم و کلاً آن را از یاد برده بودم. وقتی آن را به همسر محبوبم نشان دادم، گفت:
«آه! اینو از کجا پیدا کردی؟»
همسرم به اتاق روبهرو رفت و مشغول نظافت شد. وقتی داشتم کف آشپزخانه را تمیز میکردم، یاد ماجرای چهار سال پیش افتادم که رفتن چاقو زیر یخچال را شرح میداد: ادامه…
کدام افق؟
نگاهی به مجموعه داستان «همهی افق» نوشتهٔ «فریبا وفی»
وقتی یک بانوی باتجربه در عالم داستاننویسی بخواهد هشت داستان کوتاه با موضوع زنان بنویسد، طبیعی است که خواننده در انتظار دریافت هشت تصویر تازه و آشناییزدایانه در آن موضوع باشد؛ تصویری که ما را به بازبینی و بازخوانی چیزهایی وادار کند که تا کنون با یک نگرش سطحی و بدون توجه و همدلی از کنار آن گذشتهایم و خیلی از افقهای ممکن را ندیدهایم. اما وقتی داستانهای کتاب «همهی افق» را میخوانیم همچنان در انتظار یکی از همان تصاویر هستیم؛ تصویری که ما را به تأمل در نگرشهای قبلیمان وادار کند و به همهٔ ما (چه مردها و چه زنها) بگوید زنان در این کشور کجا هستند و چه میخواهند؟ ادامه…
سرنوشت
آلیس کنار شوهرش روی تخت بیمارستان نشست، انگشتان سرد او را در دست گرفت و آن ها را نوازش کرد:
«حقیقت همینه جیمی! حالا دیگه می تونی بری.»
«چیزی به رفتنش نمونده»
این جمله را دکتری گفت که صدای قلب جیمی را با گوشی شنید. آلیس گرمی دست دکتر را روی شانه اش حس کرد. نمی دانست که باید چه عکس العملی نشان دهد. از روزی که شوهرش توی حمام زمین خورد، یک سره از او مراقبت می کرد. سعیش این بود که فریادها و لگدهای جیمی را به یاد نیاورد. ادامه…
موجهای لیزری
مادهٔ سبز و لزجی از دهان «بیلی» خارج شد.
«چی شده بیلی؟»
«مریض شدم مامان»
«حرفت احمقانه است. پسرها که مریض نمیشن!»
«چند تا دختر با موهای شرابی از بشقاب پرنده اومدن و من رو مریض کردن» ادامه…