فیروزه

 
 

دین و هنر

چکیده

جایگاه هنر در نسبت وارتباط با دین ونوع نگاه دین به هنر، در این مقاله، با نگاهی بیشتر فلسفی، مورد بررسی قرار می گیرد. به عنوان پیش درآمدی بر موضوع وایجاد زمینه بحث، تعاریفی از هردو، ضمن ذکر پاره ای از دیدگاه های اندیشمندان، ارائه شده است. بر مبنای تعریفی ازهنر وبرداشتی که از آن داریم، به بیان موارد تشابه وتفاوت شکلی وماهوی دین وهنر پرداخته وبا توجه به این وجوه، ارتباط میان این دو تبیین وتشریح شده است. به دلیل اصلی واساسی” یکسانی در خواستگاه” و “اشتراک در غایت”میان هر دو، نتیجه گرفته می شود که:”دین وهنر در طول هم هستند نه در عرض هم”. بر این مبنا وبا تصحیح مفهوم هنر وتعیین ملاک ومعیارهای واقعی برای آن، مصادیق و اشکال گوناگون فعالیت هنری ، با زاویه دیدی که به آن داریم، روشن می شود. بر این اساس، بطور طبیعی بسیاری از اموری که مدعی هنر بوده وصاحبان آن ادعای هنرمندی می کنند، از این حوزه خارج وطرد می شود. ودیگر مباحثی مانند تقسیم هنر به دینی وغیر دینی، مبتذل و غیر مبتذل، موضوعیت پیدا نمی کند. زیرا هنری که، بعضی از آن به هنر غیر دینی یا مبتذل تعبیر کرده ومی نمایند، اصلاً هنر محسوب نشده ونمی شود. یاتصور اینکه دین برای هنر محدودیت قائل شده وآن را تحت امر ونهی خویش قرار می دهد،- به همان دلیلی که اشاره شد- به کلی زدوده ومنتفی می گردد. آنچه حقیقتاً هنر است، بر خط عمود واستوار دین، با آرمان های والای دین همخوانی داشته و در حد واندازه خویش، در پاسخگویی به نیازهای بنیادین انسان گویا وبرای سلامت وسعادت او وجامعه اش همواره ساعی وپویاست. وآنچه غیر از این است ،” تسویل” وجادوست.

مقدمه

در طول تاریخ، دین همواره در تفسیر جهان هستی (در بعد نظری) ودگرگون ساختن جهان آدمی(در بعد عملی) محوریت بنیادی وتام وتمام داشته است. اما مهمترین مأموریت آن آموزش واقعیت ها به انسان وهدایت عملی او در جهت شکوفایی استعدادها وبه فعلیت رساندن توانمندیهای اوست.از جملهء این مجموعه استعدادهای فطری آدمی، دوعنصر اساسی: یکی عقل واندیشه ودیگری احساس و عاطفه است، که گفته اند: از اولی حکمت زاید واز دومی هنر. وشاید هم وحدت و باروری هردو عنصر-عقل واحساس- است که به آفرینش وپیدایش این دو پدیده – حکمت وهنر- انجامیده و می انجامد. در هر صورت حکمت وهنر زاییده انسان واستعدادهای او می باشند. در اینجا هنر به عنوان یکی از مظاهر بارز استعدادهای فطری آدمی ، انتخاب و رابطه آن با دین مورد نقد وبررسی قرار می گیرد. بدیهی است؛ در این مقال، هم هنر به مفهوم عام با گستردگی مصادیقش منظور نظر است وهم مراد از دین، ادیان بطور کلی، به اعتبار یگانگی آنها در منشأ ومبدأ صدوری و اشتراکشان درغایت و مقصد ، است. و همین اشتراک دراصول وحاکم بودن روح واحد بر همه آنهاست که، خداوند متعال صرفنظر ازتعدد ظاهری ادیان و شرایع که ریشه در شرایط ومقتضیات گوناگون تاریخ بشر دارد، دین را یکی دانسته ووحدت ذاتی وجوهری ادیان را اعلان می نماید. چنانکه می فرماید:” دین در نزد خداوند، اسلام(وتسلیم شدن در برابر حق) است.” مناسب است قبل از ورود به اصل بحث، تعاریفی از دین وهنر ارائه کرده و به ماهیت آن دو به اجمال اشاره نماییم.

دین

دین که منشأ ومبدأ الهی دارد، مبتنی بر شعور ذاتی وفطرت وطبیعت زوال ناپذیر آدمی است. ماهیت درونی وباطن آن امری آرمانی وحقیقتی متعالی است، که ذاتاً مطلوب بشر بوده وهر انسانی بالطبع در آرزوی دست یابی ورسیدن به آن می باشد. حقیقتی که از آن به “کمال مطلق “تعبیر شده وآدمی خواسته یا ناخواسته در جستجوی آن حرکت کرده وتلاش می کند. تلاشی که بر تمام زندگی او سایه افکنده، بلکه تمام زندگی اوست. قالب ظاهری آن نیز مجموعه ای ازبرنامه هاوقوانین تصدیقی ورفتاری است که محتوای شریعت را شکل داده و می سازد. این نظام عقیدتی ورفتاری که مجموعه ای است از”هست ها ونیست ها” و” بایدها ونبایدها” بهترین ابزار رشد وتعالی همه جانبه انسان به حساب آمده وتجسم آن در روح وجان آدمی وتبلور وظهور آن در رفتارش، او را درمقام وموقعیت “احسن التقویم” حیات قرار می دهد.

براین اساس، دین را باید به حقیقت تفسیر شده ای تعبیر کرد که برای راهیابی بشر به سرچشمه حیات ناب، از جانب مبدأ ومنتهای عالم هستی آمده است. قرار گرفتن در مسیر حرکتی آن، سیرنامنتهای آدمی را با سلوکی سالم وهدفمند ترکیب کرده، واو را در صراطی مستقیم قرار می دهد که متصل به قرب خداوند است و با طی این طریق ،سرانجام به “کمال مطلق” پیوند می خورد. مقام وموقعیتی که سرچشمه هر خوبی وزیبایی ومنبع تمامی لذایذ وخوشی های همه جانبه است.

هنر

چیستی وچگونگی هنر تابعی است از متغیرهای مبنایی که در تعریف هنر گنجانده شده و مبیّن نوع تلقی وبرداشتی است که ارائه کننده تعریف از آن دارد.در حوزه دانش های مختلف،کمتر موضوعی به گونه هنردر معرض اختلاف نظر وتفاوت های دیدگاهی است. تولستوی از شاسلو- زیبایی شناس آلمانی- در باره ماهیت زیبایی شناسی، که از آن نوعاً به هنر تعبیر می شود، می نویسد:” مشکل بتوان در هیچیک از حوزه های علوم فلسفی به یک چنین تحقیقات متناقض وناقص وبه یک چنین شیوه توجیه، بدانگونه که در قلمرو زیبایی شناسی پیدا شده است، برخورد.”

بنظر می آید اشاره به پاره ای از این دیدگاهها، باب مناسبی باشد برای ورود تدریجی به”بیت البحث” اصلی، که در این مقاله باید به آن بپردازیم. قبلاً باید گفت بعضی از این تعاریف ارائه الگوهای برتر وجامع هنری است نه ارائه تعریفی از هنر. برخی از آنها تعریف به مصداق است. عده ای هم از لوازم هنر گفته اند؛ وبعضاً آثار ونتایج آن را به مثابه تعریف هنر عنوان کرده اند . وبه کمتر تعریفی برمی خوریم که یک تعریف مطابق “حد منطقی” با جامعیت ومانعیت التزامی آن باشد. ولی به هر حال شکی نیست که این تعاریف با مبانی مختلفی که پایه هر کدام محسوب می شود، ما را در شناخت هر چه بهتر این پدیده یاری می دهد.

شافتس بری((shafts bury1670-1713می گوید: ” زیبایی فقط بوسیله روح شناخته می شود. خداوند زیبایی اصلی است.” هاچسون(Hutcheson 1694-1744) در کتاب خود بنام –منشأ تصورات ما در باره زیبایی وتقوی- هدف هنر را “زیبایی” می داند که جوهرآن در تجلی وظهور وحدت در کثرت نهفته است.” به اعتقاد فیخته(fikhteh1761-1814):” هنر ظهور وبروز روح زیباست ومقصدش تعلیم وتربیت ، یعنی تربیت سراسر وجود انسان است.” وشلینگ( (shelling 1775-1854می گوید:”خصوصیت اصلی مفهوم هنر، بی نهایتی نا معلوم است. هنر از اتحاد ذهنی (subjective)با عینی(objective) بوجود می آید. یعنی از اتحاد طبیعت با عقل وبه عبارت دیگر از اتحاد غایب با حاضر ترکیب می پذیرد. بنابراین هنر عالیترین وسیله معرفت است.” هگل(Hegel 1770-1813)هنر را” تحقق همانندی تصور(ایده) با حقیقت زیبایی می داند — البته به اعتقاد او تنها در روح ومضامین روحانی یافت می شود — که توأم با دین وفلسفه وسیله ای برای بوجود آوردن شعور وبیان عمیق ترین مسائل انسانی وعالیترین حقایق روح است.” جبران خلیل جبران می گوید:” هنر گامی است در جهان ادراک به سوی ناشناخته!” وبه عقیده موزلی(mostly)” زیبایی در روان آدمی یافت می شود. طبیعت ما را از آنچه مقدس والهی است با خبر می سازد وهنر مظهر مرموز این چیز مقدس والهی است.” تولستوی (Tolstoy)خود می گوید:” برای اینکه هنر را دقیقاً تعریف کنیم، پیش از همه لازم است که بدان همچون یک وسیله کسب لذت ننگریم، بلکه هنر را یکی از شرایط حیات بشری بشناسیم”. تأکید تولستوی در رابطه با ماهیت وغایت هنر، بیشتر بر ابزار ارتباطی میا ن انسانهاست. او می گوید:” فعالیت هنر یعنی: انسان احساسی را که قبلاً تجربه کرده است در خود بیدار کند وبا برانگیختن آن بوسیله حرکات واشارات وخط ها ورنگ ها وصداها ونقش ها وکلمات، بنحوی که دیگران نیز بتوانند همان احساس را تجربه نمایند وآن را به سایرین منتقل سازد……..هنر وسیله ارتباط انسان هاست برای حیات بشر، وبرای سیر بسوی سعادت فرد وجامعه انسانی، موضوعی ضرور ولازم است. زیرا افراد بشر را با احساساتی یکسان به یکدیگر پیوند می دهد.”

اینها بعضی از دیدگاه های اندیشمندان معاصر در باب چیستی هنر بود.عناصری که در این نقطه نظرات، نمود وبروز بیشتری دارد، عبارتند از: ادراک ومعرفت- احساس تجربی- روح ومضامین روحانی- تجلی زیبایی، که عمدتاً عناصری مبنایی برای شناخت هنر بوده وملاک ومعیارهای تعاریف مذکور به حساب می آیند.

پس از بیان برخی از عمده ترین تعاریف از هنر وذکر دیدگاه های بعضی از نویسندگان و منتقدین سرشناس معاصر حوزه فلسفه وادبیات وهنر، بر اساس مبنای خود وتلقی و برداشتی که از هنر داریم ، تعریفی از هنر ارائه می دهیم تا بر اساس ملاک ومعیار های پذیرفته شده در آن، به بیان رابطه دین وهنر ونسبت آن دو با یکدیگر بپردازیم.

هن–ر،” شکلی نو ودلپذیر ونمودی پر جاذبه از حقیقتی اصیل وماهیتی آرمانی است که ریشه در فطرت پاک انسان داشته و ضمن اِخبار از”آنچه هست” ارشاد است به”آنچه باید”.

این تعریف دارای سه رکن اصلی است.۱- فرم ومحتوای به هم پیوسته ای که پیوندشان ناگسستنی است.۲- برخوردار از خاستگاه وخواستگاه فطری ۳- دارای ماهیتی حقیقی وغایتی سودمند.

رابطه دین و هنر

تلقی ما از هنر به گونه ای است که هیچگاه مفهومی کهنه واستاتیک نداشته ومصداقی ایستا وهمراه با رکود وخمودی پیدا نمی کند. همواره از ماهیتی دینامیک برخوردار بوده وهمیشه پویا، فعال وبا نشاط در نماهایی نو وزیبا جلوه گری می کند. فرم وشکل با محتوا وماهیت، در استواری ودرستی معیارها متحدند. در این برداشت، هر فعالیت هنری منحصراً از محتوایی اصیل برخوردار بوده وماهیتی شریف را در لایه های زیرین خود دارد؛ وهر نوع فرمی که از این نوع محتوا برخوردار نباشد، اصلاً هنر نیست. وهرنگاری که از ارائه چنین تصویری بی بهره باشد، نقشی هنرمندانه به حساب نمی آید. چنانکه حکمت، ایده وآرمانی هم که محتوای فعالیت هنری محسوب می شود، نیز نمی تواند ونباید در هر ظرفی ریخته شده وبه هر شکلی نمایش داده شود. ظرف این مظروف نیز باید در نهایت دقت، ظرافت،وتوانمندی انتخاب شود تا بتواند جاذبه لازم وکشش طبیعی خود را برای ارائه پیام دارا باشد. ودر نهایت این فرم ومحتوای حقیقی ، اصیل وزیبا، باید بتواند با مخاطب خود ارتباط برقرار کرده وشعور واحساس او را در جهت تعالی ورشد ی که رو به سوی سلامت و سعادت او دارد، هدایت ورهنمون سازد. بر این اساس ماهیت مقدس هنر، با غایت منوّرش متحد، و فعالیت هنری را بر صفحه ذهن وزبان وروان، ماندگار خواهد کرد.

با این برداشت وتلقی از هنر وتعریف ارائه شده از آن، وبیان مجملی که قبلاً از دین داشتیم، در اینجا به بررسی این مطلب می پردازیم که این دو چه ارتباطی بویژه در “ماهیت” و” غایت” با یکدیگر داشته ودارند؟ برای پاسخ هر چه بهتر به این پرسش، یعنی کشف ارتباط فلسفی میان دین وهنر، بررسی وتبیین وجوه” اتفاق” و” افتراق” میان آن دو لازم و راهگشاست؛ که در ذیل به آن می پردازیم.

وجوه افتراق (ناهمانندی‌ها)

۱- منشأ فاعلی دین، خداوند واراده حکیمانه اوست؛ در حالی که منشأ فاعلی هنر، قدرت خلّاقه انسان ونیروی ابتکار اوست که ریشه در فطرت او دارد.

۲- سایه دین بر تمام جنبه های مادی ومعنوی زندگی انسان گسترده است وشامل همه بخش ها ولایه های سطحی و زیرین حیات می شود؛ ولی هنر در برگیرنده بخشی از زندگی انسان وبرخی از خواسته های اوست.

۳- ارائه هنر بطور طبیعی در بند قالب، فرم وشکل نمود پیدا کرده، وتا شکلی عینی – به مفهوم عام آن – وقابل مشاهده به خود نگیرد فعالیت هنری انجام نگرفته است. اما دین- حد اقل در بخشی از آن- نیازی به صورت ،هیئت وشکل نداشته؛ ودر افراد بدون ارائه عملی محسوس، نیز می تواند وجود داشته ویا ایجاد گردد.

۴- دین نظام جامع وکاملی در”ابزار”، برای وصول به” غایت” ارائه می دهد؛ که هنر از این جامعیت برخوردار نیست.

۵- جوهره اصلی دین قرین تقدّس است؛ ولی هنر به یک اعتبار نمی تواند همواره مقدس باشد.

۶- ادراک حقایق دینی برای عموم بیشتر از راه تعقل وتدبر است؛ ولی درک لطایف هنری بیشتر از طریق احساس وعاطفه است.

۷- “معنا گرفتن” کار نخستین واوّلیه هنر است ؛ ولی ” معنا بخشیدن” عمل اصلی ونخستین دین است.

۸- غایت وحقیقت دین وقوانین دینی ، ارتباطات چهار گانه: انسان با خود، انسان با خدا، انسان با جهان هستی، انسان با انسان، را در بر دارد؛ ولی هنر فاقد این گستردگی در زمینه ارتباطات می باشد. فعالیت های هنری بطور خاص بیشتر در حوزه ارتباط انسان با انسان بوده واین ارتباط را توسعه می بخشد.

۹- دین – دست کم همه ارکان واجزا ترکیبی آن- لزوماً دارای جاذبه صوری وکشش ظاهری نیست ؛ ولی هنر با توجه به خصوصیت شکلی اش همواره از یک نوع جاذبه وکشش صوری برخوردار است.

۱۰- دین برای هنر می تواند به منزله” قلب” باشد؛ وهنر برای دین می تواند به منزله ” قالب” باشد.

وجوه اتفاق (همانندی ها)

۱- دین وهنر دارای خواستگاه مشترک بوده وهر دو ریشه در فطرت وطبیعت آدمی دارند.

۲- هر دو دارای محتوا وقالب، یا باطن وظاهر می باشند. .یعنی در هر دو، جنبه های بیرونی ودرونی یافت می شود.

۳- بخشی از هر دو، در زمینه پیام رسانی، مربوط به” هست و نیست ” ، وبخشی نیز متعلق به ” باید ونباید ” است.

۴- مقوله هایی از جنس ” معرفت ” و” تربیت ” ، درهر کدام به نسبت اصالت وگستردگی شان موجود است.

۵- بخشی از دین که عمدتاً لایه های زیرین آن به حساب می آید، قابل تجربه یا به اصطلاح کشف وشهود عرفانی است. وهنر نیز ماهیتاً از همین صبغه وخصوصیت بر خوردار است.

۶- هر دو پویا ودینامیک بوده وهمواره از نشاط وزندگی برخوردارند.

۷- هر کدام به اندازه وزن و ارزش ذاتی خود در ساختن بنای سعادت وخوشبختی انسان مؤثر بوده وبه توسعه مدینه فاضله انسانی کمک می کند.

۸- هیچکدام در انحصار طبقه خاصی نیست ونباید باشد. وهمه انسان ها می توانند از نعم معنوی هر دو استفاده کرده وهمگان از حقوق مساوی در این زمینه برخوردارند.

۹- گرچه طبیعت اصلی دین وهنر، پاک بوده؛ وجوهره دیندار وهنرمند، سالم وبه دور از آلودگی است؛ اما هر دو می توانند دچار آسیب شده، وآفات وامراضی مانند ریا وتظاهر آنها را آلوده نماید ؛ که در این صورت ماهیت آنها مسخ وحقیقت آنها دگرگون می شود.اینجاست که نه آن دین است ونه این هنر؛ هردو بکلی از خاصیت و تأثیر افتاده وبلکه تمام جاذبه آنها تبدیل به دافعه خواهد شد.

۱۰- استعداد نوع بشر در رابطه با باورهای اصیل دینی وپذیرش آن بطور طبیعی یکسان بوده وهمگان از فطرتی هماهنگ برخوردارند. این استعداد در مورد هنر نیز در زمینه پذیرش وتأثیر پذیری از آفرینش های هنری اینگونه است. البته این مطلب با واقعیت متفاوت بودن آدمیان وذو مراتب بودنشان در کمیت وکیفیت پذیرش وهمچنین نوع ونحوه پذیرش منافاتی نداشته وآن را انکار نمی کند؛ بلکه در بیان اصل پذیرش وتأثیر پذیری است.

با تأملی در عناصر اصلی تشابه وتفاوت که در بالا آمد می بینیم، مهمترین وجه افتراق آن دو در خاستگاه متفاوت است. خاستگاه دین- منشأحدوث آن- اراده خداوند یکتاست؛ وخاستگاه هنر فطرت اصیل انسان است. ومهمترین وجه اتفاق آن دو نیز خواستگاه مشترک است. خواستگاه دین وهنر- منشأ پذیرش آن دو- فطرت کمال طلب، حقیقت جو ، وزیباپسند آدمی است.

از آنچه گفته شد، روشن می شود؛ دین وهنر در طول هم می باشند نه در عرض هم. زیرا در مهمترین فصل مقوّم ماهیت، اشتراک داشته ودر یک راستا می باشند. یعنی در بدایت امر، خواستگاه مشترک- فطرت- ، هر دو را مورد پذیرش وحمایت قرار داده است. آدمی نسبت به هر دو احساس نیازی عمیق دارد وبطور تکوینی در جستجوی آنها ودر تکاپوی سیراب کردن خود از مشارب هردو است. وبر این اساس می فهمیم که هر دو – دین وهنر- درصدد پاسخگویی به نیازهای بنیادین او هستند؛ وهر کدام در حوزه توانایی خود این مهم را انجام می دهد.

اما در غایت هم ، هدف هردو تعالی ورشد انسان بوده وضمن پیوند دادن انسانها به یکدیگرو برقراری وحدت اصیل وپایداری میان آنان ، حرکتی را در جهت موافق طبیعت نخست انسان وفطرت اولیه او، برای ایجاد جامعه ایده آل وآرمانی اش سامان می دهند.

البته بدیهی است؛ در این میان اصالت با دین بوده و اساس قانون و قانون اساسی از آن اوست. بر همین اساس باید گفت: حوزه کارکرد دین بسیار گسترده تر از هنر، و اراده او حاکم بر اراده هنر است . زیرا دین برای تمام حقیقت وجودی انسان ، آن هم بطور جامع نسخه وبرنامه ارائه می دهد وهنر تنها عهده دار انجام بخشی از این برنامه است. در واقع هنر همواره به کمک دین می آید تا آرمانی که دین برای بشر در دور دست در نظر گرفته است ، در حوزه مسئولیت وتوانایی اش، به سهم خویش انجام دهد. واین همکاری نیز کاملاً بطور طبیعی انجام می گیرد. این فعالیت نه یک حرکت قسری است ونه یک عمل تعاملی ، بلکه تعاونی است جبلی وذاتی. ولذا دیگرجایی برای موضوع به خدمت گرفتن دین ، هنر را برای مقاصد خویش، نمانده و نمی ماند؛چنانکه بعضی آن را عنوان می کنند.

هنر دینی و هنر غیر دینی

در مباحث نقد هنر، یکی از تقسیم بندی هایی که بخصوص در مطالعات هنری معاصر دیده می شود، تقسیم آن به دینی وغیر دینی است.از هنر دینی معمولاً به مقدس- مسئول ومتعهد- مکتبی، نیز تعبیر شده است. ودر دیگر سو از هنر غیر دینی، نیز به غیر متعهد وبی مسئولیت- مبتذل- غیر مکتبی یاد می شود. گرچه این تقسیم بندی با مبنایی که در این مقاله اختیار شده است، نا سازگار است؛ اما فعلاً صرفنظر از درستی یا نادرستی آن، به بیان برخی از دیدگاه های ارائه شده از سوی صاحبنظران این عرصه می پردازیم.

تیتوس بورکهارت(Titus Burkhart ) در رابطه با هنر دینی یا مقدس می گوید:” هنر مقدس در واقع نماد هستی فرا طبیعی را در درون خود نهفته دارد. از این رو صورت این هنر هم باید حامل چنین نمادی باشد.از دیدگاه اسلام هنر قدسی بیش از هر چیز نمود ونمای وحدت الهی است. هم در جمال وهم در جلال. این وحدت در هماهنگی وکثرتی موزون تبلور می یابد ودر عالم وجود متجلی می گردد. هنرمند با تعبیر قریحه واستعداد درونی خویش این وحدت را استنتاج نموده وآن را به حسب مهارت خویش به لباس زیبایی ملبس می سازد؛ وبا صورت بخشیدن به نمودهای ملموس هستی، کثرت اضطراب برانگیز زمین را به وحدت تبدیل می کند.”

شووان(shaven ) شاعر وهنرمند آلمانی:” ارزش هنر دینی از اینجا سرچشمه می گیرد که این هنر یک ذکاوت وبینشی را در بر داشته وانتقال می دهد که جامعه بشری فاقد آن است. مانند طبیعت بکر ودست نخورده. هنر دینی دارای خصلت وفعل عقل است که آنرا توسط زیبایی متجلی می سازد………هنر دینی، صورت آن حقیقتی است که خود، ماوراء عالم صور است. تصویر از حقیقتی که هیچگاه خلق نشده است.”

سیمین دانشور دیدگاه ارسطو را در رابطه با هنر دینی ومقدس یادآوری کرده ومی گوید:” فیلسوفی مانند ارسطو، هنری را می ستاید که صفا بخشنده اخلاق وتطهیر کننده عواطف باشد.” هم او از قول تولستوی نیز در این رابطه می نویسد:” هنر خوب است اگر احساسات خوب را ترویج کند واحساسات هنگامی خوبند که شعور دینی، ممیّز نیک وبد، به خوبی آنها حکم دهد. هنر نباید راستی وراستگویی- یعنی صفت اساسی وگرانبهای خود را- از دست دهد وگناه وفساد را ترویج نماید.”

البته تولستوی که شاید بتوان او را بارزترین شخصیت مدافع هنر دینی یا اخلاقی شمرد، در این رابطه مطالب مبسوطی را بیان کرده است. وی در بیان ماهیت هنری که ریشه در شعور دینی هنرمند دارد، می گوید: ” تنوع احساساتی که ناشی از شعور دینی اند، بی پایان است وهمه این احساسات تازه اند. زیرا شعور دینی جز نشانی از رابطه جدید انسان با جهان در جریان نظام خلقت چیز دیگری نیست وحال آنکه احساساتی که از میل لذت بردن سرچشمه می گیرند نه تنها محدودند، بلکه از مدتها پیش آنها را کاویده اند وبیان کرده اند. بدین سبب بی اعتقادی طبقات عالیه اروپا آنان را به سوی هنری رهنمون شده است که از لحاظ مضمون بی اندازه فقیر است.” وی در نقد هنر معاصر غرب که عمدتاً مبتنی بر کسب لذت جنسی است، می نویسد:” احساس لذت جنسی که پست ترین احساسات است ونه تنها در دسترس انسان قرار دارد بلکه همه حیوانات نیز بدان دسترسی دارند ، موضوع اساسی تمام آثارهنری عصر نو را تشکیل می دهد.”

اندیشمند ومتفکر شیعه، مرحوم علامه محمد تقی جعفری هنر را به سه گونه: هنر برای هنر- هنر برای انسان- هنر برای انسان در حیات معقول، تقسیم کرده؛ وبا رد نظریه اول ودوم، در ارائه دیدگاه سوم، هنر را به هنر پیشرو و پیرو تقسیم کرده ودر باره هنر پیشرو که همان هنر متعهد ودر خدمت حیات معقول بشری است، می گوید:” منظور از هنر پیشرو، تصفیه واقعیات جاری واستخراج حقایق ناب از میان آنها وقرار دادن آنها در مجرای ” حیات معقول ” با شکل جالب وگیرنده می باشد. نبوغ سازنده در اینگونه هنر،” آنچه هست” را بطور مطلق امضا نمی کند و آن را مطلق هم طرد نمی نماید، بلکه ” آنچه هست” را به سود ” آنچه باید بشود” تعدیل می نماید. ما این هنر را جلوه گاه تعهد وبوجود آورنده آن را هنر مند متعهد می نامیم.” وی بر ضرورت زیبایی معقول تأکید نموده و می گوید: ” حیات بشری بدون این زیبایی نمی تواند از سجن خودخواهی که زشت ترین چهره حیوانی در انسان است ، نجات پیدا کند.”

او در بیان خصوصیت هنرمند متعهد می گوید:” در یک عبارت مختصر باید گفت: “هنرمندان سازنده وپیشرو که بشر را از محاصره شدن در معلومات وخواسته های محدود وناچیز نجات می دهند از آن عالم اکبر ودفائن عقول یعنی واقعیات تعلیم شده به آدم(ع) گرفته ،استعدادهای مردم را برای بهره برداری از عالم اکبر ومخفی های عقول وواقعیات تعلیم شده ، تحریک وبه فعلیت می رسانند.”

هن–ر وبایدها ونبایدهای دین–ی

در حوزه مطالعات هنری ونقد هنر، یکی از فصولی که نویسندگان ومنتقدین باز کرده وبه گونه های مختلف اظهار نظر کرده اند ، مربوط به محدودیت هایی است که دین برای هنر وهنرمندان ایجاد کرده است. در پاره ای از موارد ، این موضوع به گونه افراطی از ماهیت اصلی بحث منحرف شده وعده ای دین وهنر را مقابل هم قرار داده و یک نوع دشمنی وعداوت میان این دو را تبلیغ وترویج ویا حداقل تأیید وتأکید کرده اند. تا جایی که برخی از اندیشمندان دینی را به دفاع واداشته تا به اثبات مقوله تلائم وسازگاری میان دین وهنر بپردازند.

نجیب الکیلانی در کتاب اسلام ومکاتیب ادبی می نویسد: ” دشمنی بین هنر ودین با طبیعت ملایم آن دو سازگار نیست. هر چه در مورد این درگیری گفته شده مولود موقعیت های ناگوار تاریخی واشتباهات فردی وجمعی است که با اوضاع واحوال مختلف گره خورده است. این جدال به جنگی انجامید که کرامت هر دو را خدشه گردانید. هنر به خروج از موازین جامعه وتمایل به بی بند وباری زیر پوشش شعارهای آزادی ساختگی متهم شد؛ ودین نیز به تحجّر، همکاری با نیروهای ارتجاعی وتقدیس گذشته ها بدون توجه به خوب بد آن متهم گردید؛ ودر نتیجه میان دین وهنر جنگ هولناک خونباری زاده شد. هر کدام این گمان را داشتند که نابودی دیگری به معنای حیات خود او، و در حکم پیروزی اندیشه واعتلاء کلمه وقداست آن وپاک شدن از هر گونه زشتی است.”

داوری سیمین دانشور، یکی از نویسندگان ومنتقدان حوزه هنر وادبیات در رابطه با تقابل دین وهنر، اینگونه است:” جهان مذهب، همواره جهان هنر را محدود کرده است وسعی نموده است آن را به خدمت دین بگمارد وبا جنبه محرکه ای که هنر دارد، از آن به نفع تبلیغات مذهبی استفاده نماید. علاوه بر این، هرگاه اهل مذهب به زیبایی متوجه شده اند، فوراً در جاده وسیع زیبای اخلاق گام نهاده اند ودر نتیجه آن گونه که باید حق مطلب را ادا نکرده اند.” وی در جای دیگری به طور خاص به تحلیل برخورد دین اسلام با هنر وفعالیت های هنری پرداخته ومی نویسد: ” اوایل ظهور اسلام به جنگ وکشور گشایی وتبلیغ مذهب جدید گذشت وبنابراین جایی برای ترقی هنر نماند. خاصه که اقوام غالب هم خود از هنر بهره ای نداشتند! وبنابراین همّ مذهب جدید قبل از هر کار دیگر صرف مبارزه با بت پرستی وشرک وسوء اخلاق اعراب وظلم وغیره گردید. موضوع کتاب مذهبی، قرآن نیز بیشتر تهذیب اخلاق وتوحید بوده ونه تنها از هنر وتشویق هنرها اثری در آن نبود، بلکه نظر منفی هم نسبت به هنرها ابراز شده بود؛ چنانکه در قرآن مجید می خوانیم: والشّعراء یتّبعهم الغاوون* الم تر انّهم فی کلّ وادٍ یهیمون* به این معنا که شاعران را گمراهان پیروی می کنند* آیا ندیده ای که آنان در هر امری متحیّرند؟* هنر مجسمه سازی هم تکلیفش از اول معلوم بود. از ترس آنکه بسان بت، معبود مجسمه سازان قرار نگیرد، منع شده بود.”

ما در این مقاله نه مجال نقد تفصیلی این گونه مطالب را داریم ونه فعلاً در مقام پاسخ به این گونه قضاوت های جاهلانه، وتحلیل های سطحی وبسیار دور از واقع هستیم. تنها باید گفت: نویسنده نه از اسلام – حداقل در این حوزه- آگاهی لازم را داشته است، ونه از مفهوم حقیقی حقیقت هنر مطلع است، ونه حتی زحمت رؤیت روایت قرآنی مورد استناد را به خود داده است. وی حداقل آیات پایانی سوره شعراء را هم بطور کامل وتا آخر برای دریافت پیام آن نتوانسته ویا نخواسته است پیگیری نماید؛ وبه قرائت همان” لا تقربوا الصلوهٔ” اکتفا کرده وبدون عنایت به ” انتم سکاری” فتوی صادر کرده است. وآنگونه در باره قرآنی داوری کرده است که یکی از جنبه های لفظی ومعنوی آن، آفرینش های زیبای هنری است که هر بیننده وشنونده واجد سمع وبصر را مسحور خویش نموده و می نماید…..بگذریم!!

موضوع امر ونهی های دین به هنر یا محدودیت هایی که دین برای هنر بوجود آورده و می آورد را، برخی از اندیشمندان به گونه هایی بررسی کرده و به آن پاسخ گفته اند. به عنوان مثال تولستوی قدرت تأثیر هنر را بر روحیه مردم از طرفی وزیانمند بودن فعالیت های هنری بر پایه” اصالهٔ لذت ” را دلیل اصلی این امر شمرده است. وی می گوید: ” برخی از آموزگاران بشریت نظیر افلاطون ومسیحیان نخستین ومسلمانان وبودائیان، بارها تمام هنر را رد کرده اند. آنها بر خلاف نظر کنونی- نظری که بر طبق آن، هر هنر تا زمانی که لذت دهد نیکو است- از جهت دیگری بهتر می نگرند. می اندیشند که: چون هنر- بر خلاف سخن- که می توان آن را ناشنیده گرفت، بر رغم تمایل واراده مردم به ایشان سرایت می کند، تا آن حد زیانمند وخطرناک است که اگر بشریت ” تمام هنر” را به دور افکنده، به مراتب کمترازآنچه ” همه هنر” را بپذیرد، زیان خواهد دید.”

مرحوم علامه جعفری به دلیل این تقابل اشاره کرده و می گوید: ” زیبایی دارای خصوصیتی است که می تواند محتوا را در خود بپوشاند ورویارویی زیبایی وحقیقت نیز درست از زمانی آغاز می شود که زیبایی بخواهد حقیقتی را مستور کند.”

دکتر غلامرضا اعوانی در کتاب حکمت وهنر معنوی، به بیان ریشه این اختلاف پرداخته و می گوید: ” هنر غیر دینی مبتنی بر نفی وانکار اصول ومبانی ومبادی است که در هنر دینی مورد تأکید است. در هنر غیر دینی مدرنیسم وتجددطلبی غلبه دارد. یعنی هر چیزی که نو باشد دارای اصالت است……و لو اینکه این نو آوری وابداع وابتکار به نفی آن حقایق وجودی واصول ومبادی مقدس منتهی بشود.”

ما معتقد به این اختلاف وتقابل میان دین وهنر نیستیم. این مطلب با تأمل در تعریفی که از هنر در این مقاله ارائه شده است وهمچنین مبنایی که در بحث رابطه دین وهنر اختیار شد — هنر در طول دین است نه در عرض آن — به روشنی استخراج واستنباط می شود. اما قبل ازبررسی تفصیلی این مبنا وذکر دلایل وبیان لوازم طبیعی آن، این مطلب را گوشزد می کنیم که: اگر این را هم بپذیریم که دین هنر را محدود کرده است، از این زاویه باید تحلیل شود که، از دیروز وامروز همواره برخی بر آن بوده وهستند، که با نام وعنوان هنر، هر نوع ” تخیلی” را به جای ” واقعیت” وهرنوع ” مجازی” را با لباس ” حقیقت” وهر نوع ” بدعتی” را به دفاع از ” بدایع” به نمایش درآورده؛ وبه بهانه تحریک احساسات وعواطف بشری، کوشیده اند هرگونه تصویری مضحک ومخل آرامش روانی مردم را بر روح وذهن آنان حک کنند. واین به بازی گرفتن حیات انسانی انسان ومسخره کردن همه دارایی های آدمی است.

اینان باید ابتدا نگاهشان را به حیات وزندگی تعدیل بخشیده، معنی حیات را دریابند؛ به نیک وبد آن به چشم واقع بین بنگرند، تا با فهمی عالی وروشن از حیات همه جانبه انسان وشناخت نیازهای واقعی آدمی، قوانین متعالی ودرست آن را پذیرفته وبه آن تن دهند. وآنگاه است که اِعمال قانون را در همه جا از جمله اینجا لازم وضروری می دانند. باید از اینان پرسید: آیا زندگی به اندازه یک بازی هم اهمیت ندارد واز ارزشی مساوی با آن هم برخوردار نیست، تا بدانیم واعتراف کنیم که، اصولاً هر بازی هم قواعدی برای خودش دارد وبازیگران باید خود را ملزم به رعایت آن بدانند.

اما همان گونه که اشاره شد؛ ما معتقد به چنین تقابلی میان دین وهنر نیستیم؛ وتلقی اینکه دین، هنر وهنرمند را محدود کرده، نادرست دانسته و آن را منکریم.

آنچه موجب این توهم شده است، مبنای نادرستی است که بسیاری آن را اختیار کرده اند؛ و فکر می کنند: ” هنر در عرض دین است” . در صورتی که ” هنر در طول دین است نه در عرض آن” . زیرامهمترین عناصر ماهوی دین وهنر در” بدایت” و”غایت” یکی است. عناصری که هر دو را در مسیر تعالی بخشیدن به انسان وترقی بخشیدن به اجتماع بشری ، متحد وهمراه کرده است.

جوهره اصلی دین که محکمترین پشتوانه پذیرشی آن از جانب بشر به حساب می آید، فطرت انسانی است ؛ تاجایی که بخاطر همین انطباق دین با فطرت است که همواره ودر طول تاریخ همراه بشربوده وجاوید وماندگار مانده است. وسرّ جاذبه هنر وکشش فوق العاده اش، نیز به سبب همین پشتوانه ذاتی وجبلی درون انسان هاست.

از سوی دیگر، دین طراح زیر ساخت های کاخ آرمانی انسان است؛ وهدف او فعلیت بخشیدن به استعدادهای او وتوانمند کردن او برای پرواز تا مراتب برخورداری از حیات طیبه است. و هنر نیز با” معنا گرفتن ” ازحقیقت معنا، به راز ورمز ظریفانه، ” معنا بخشیدن” را به مخاطبان خود هدیه کرده وارزانی می بخشد، تا از پوسته پوسیده و شکننده زندگی گذر کرده و به لایه های زیرین شکوهمند ومستحکم آن، یعنی مغز مغذّی حیات دست یابند .

والبته باید باور کنیم اگر طرح ولایحه ای به نام دین با آدمی آن نکند، دی–ن نیست ؛ واگرشکل ومحتوایی به داعیه هنر با مخاطبین خود این نکند، هن–ر نیست.

بنابراین؛این دو با حجم جامعیت وقدرت تأثیر گذاری متفاوتی که با یکدیگر دارند در یک راستا بوده ویکسان عمل می کنند. دین در حجم بالایی از اصالت، جامعیت، توانمندی ، آرمانهای والای انسان را تعیین ورهبری می نماید ونیازهای بنیادین وحتی فرو دستش را پاسخ می دهد. وهنر در حجم وجامعیتی کمتر، در جهت همان اهداف مذکور، بر خط عمود دین قرار داشته وبا آن همخوانی دارد.

دین به عنوان معرّف عالیترین نمونه حیات، همواره عقل وعاطفه انسانی را د ر جایگاه مناسب شأن آنها قرار داده؛ واین دو نیز با نوشیدن از این ” عین معین” وبا سرچشمه گرفتن از آن چشمه آب حیات، خود به رودخانه های حکمت وهنر تبدیل شده، در بستر جان صاحبان خویش جاری گشته، تا آنان ومصاحبانشان را به اقیانوس زندگی پاک وحیات طیبه رهنمون ومتصل نماید. چنانکه امیرالمؤمنین (ع) در بیان حکمت وفلسفه دین وبعثت پیامبران می فرماید:……..” ویُثیروا لهم دفائن العقول؛ یعنی تا واقعیات واستعدادهای نهفته در درون آدمیان را تحریک کرده وبرانگیزانند.” پس حکمت وهنر بروز وتجلی همان استعدادهای نهفته درون آدمی بوده که با تحریک عقل وعاطفه- این دو نیروی فوق العاده وجود آدمی- تحقق وعینیت می یابند.

پس اگر پدیده ای به عنوان هنر، صاحب ومصاحبش، و متکلم ومخاطبش، را تعالی نبخشد وزمینه صعودشان را فراهم نسازد، ارزش ها را تبلیغ نکند، استعدادها را به فعلیت نرساند، بصر را بصیرت نبخشد، موجبات آزادی روح را از اسارت جسم، وعقل را از بندگی نفس فراهم نکند، قرین فریب بوده، وگرفتار ریا وآلوده به تظاهر باشد، باآرایشی رقیق ،آلودگی غلیظ ایجاد کند، از دعوت وهدایت وذکر ومراقبت وزیبایی وحقیقت ، تهی وبی بهره باشد؛ اصلاً هنر نیست؛ نه اینکه هنر غیر دینی وغیر اخلاقی ویا هنر مبتذل است. اصولاً هنر به حساب نمی آید. بلکه جادوست. جادو یعنی واقع پنداری امری خیالی!که حرفه اصلی شیطان وفنّ اساسی نفس است. همان که در معارف دینی از آن به ” تسویل ” تعبیر شده است. بمعنی زیبا انگاری زشتی ها وآب انگاشتن سراب. نیرنگی مؤثر که ازنخستین روز دعوای نخست، دست ابزار شیطان برای اغوای آدم وآدمیان بوده ومی باشد.

بله شاید بتوان گفت ، فرم های زیبا واشکال موزونی که نه فایده های هنر را دارند ونه جلوه های جادویی را به نمایش می گذارند- اگر بشود فرض کرد وتصور نمود- هنر نبوده، جادو هم نیستند؛ بلکه تنها یک فن به حساب آمده و در شمار صنعت بشمار می آیند.

برای ارائه سند بر مدعای خود به سراغ قرآن می رویم، وبا ذکر معدود نمونه هایی از فراوان نمونه های قرآنی در این زمینه، داوری او را در این باب به نظاره می نشینیم.

قرآن کریم در بیان داستان سامری- جادوگر اسرائیلی- در ساخت آن مجسمه معروف می فرماید: ” (موسی رو به سامری کرد و) گفت: تو چرا این کار را کردی، ای سامری؟* گفت: من چیزی دیدم که آنها ندیدند؛ من قسمتی ازاثر رسول را گرفتم، سپس آن را افکندم، واینچنین هوای نفسِ من، این کار را در نظرم(زیبا) جلوه داد!”

به بیان بسیاری از مفسرین، این اثر تجسمی، محصول کار ریخته گر ومجسمه سازی بوده که مشتی از خاک زیر پای جبرئیل ویا زیر پای اسب آن فرشته خدا را برداشته، وبا تأثیر خاصی که آن خاک طبعاً داشته است، مجسمه طلایی دست ساخت خود را جان بخشیده ونادانان بنی اسرائیل را به دور خویش جمع نموده است. سامری هم صاحب فن بوده وهم صاحب دانش ومعرفت دینی. زیرا فقط او می دانسته که اثر رسول خدا چه تأثیر معجزه آسایی بر اشیاء بی جان دارد. و در فن ریخته گری نیز تخصص ومهارت داشته است؛ دست به شاهکاری!! می زند، که مطمئناً امروزه به اعتقاد بعضی، از مصادیق یک کار هنری قابل ستایش به حساب می آید. اما خود وی اعتراف می کند که عملش یک تسویل نفس بیش نبوده است وهوای نفسانی اش بوده که این کار زشت را در نظرش زیبا جلوه داده است. که در نهایت خود مشمول عذاب ومجسمه اش نیز توسط حضرت موسی(ع) سوزانده شده، وگرد وخاکش به دریا ریخته می شود.

بنابراین، اگر از ارزشمند ترین عناصرطبیعت، یعنی طلا ، با خمیر مایه ای مقدس، یعنی اثر الرسول، دانشمند متخصصی، طرحی نو دراندازد؛ اما ماهیتی نفسانی ومعجونی از دروغ وفریب وگمراهی را به نمایش درآورد، هیچ نشانی از هنر وهنرمندی در این پدیده نبوده ونیست . نه تنها نقشی ماندگار نزده است، بلکه مستحق سوزاندن وبه دور افکندن است.

مشابه همین را دربرخورد ابراهیم(ع) با تماثیل ومجسمه های مورد پرستش بت پرستان زمان خودش می بینیم. که به آنان خطاب می کند:” این مجسمه ها چیست که آنها را می پرستید؟” وسرانجام با تبر حکمت خویش، به جدال با تجسّم جهل وبیخردی آنان اقدام کرده ؛ و” پس همه آن ها، جز بت بزرگ را قطعه قطعه کرد.”

اما همین صنعت مجسمه سازی وقتی سد راه پیشرفت ومسیرتعالی وترقی بشریت ، نمی شود. نه تنها ممنوعیتی ندارد، بلکه در ردیف ابزار شکوه وجلال و جلوه وجمال بارگاه با عظمت سلطنت سلیمان قرار می گیرد. چنانکه می فرماید:” آنها(جن ها) هر چه سلیمان می خواست برایش درست می کردند: معبدها، تمثال ها، ظروف بزرگ غذا مانند حوض ها ودیگ های ثابت….”

در آیاتی دیگر پیامبر خدا به نمایش صبری زیبا مأمور می شود. به عنوان مثال در آیه ۵ سوره معارج به او دستور می دهد” پس صبری زیبا پیشه کن!” . صبر! مقاومت وبردباری است با طعمی تلخ وبدون جاذبه طبیعی! اما در اینجا به صفت زیبایی توصیف شده است. این نوع بیانات پارادوکسی قرآن کریم علاوه برآنکه خود نمونه ای از جلوه های هنری لفظی ومعنوی است، به نوعی معرّف نگاه معرفتی ومبلّغ زیبایی های حقیقی عالم وظرایف پنهان ونهفته در بطن ومتن پدیده های هستی می باشد. از صبر بنا به حسن ذاتی آن، تصویری زیبا وجذاب ارائه می دهد، تا نگاه لطیف ودرون نگری که آشنایی با حقایق عالم هستی را در پی دارد به انسان بیاموزد. این درون نگری ونگارگری درون، در جای جای این کتاب معرفت مشهود و نمایان است. هنر وجلوه های هنری را به خلق وخوی وصفات و ویژگی های انسانی تعمیم وتسرّی می دهد تا حقیقت هنر را به همه آموزش داده ومخاطبین خود را به کسب این هنر های اصیل ترغیب وتحریک نماید. وچه هنری بالاتر از کسب این فضایل و دارا بودن این دارایی های جاویدان وماندگار می توان تصور کرد؟هنری که صحنه نمایش آن روح تشنه آدمی وجان عطشناک اوست. به همین سبب است که هر وجدان پاکی بردباری ستایش آفرین پیامبر خدا را در سختی های روزگار دعوت، که ریشه در خُلق عظیم او دارد، به عنوان زیباترین جلوه های روح الهی انسانی بزرگ ، تحسین کرده و بر صبر در منتهای رضا وتسلیم اوآفرین می گوید.

در همین راستا وبر همین مبنا باید گفت، اوج هنر وهنرمندی است ، اگر بتوان صبر وبردباری حیرت آفرین شمس عاشورا ومنظومه شمسی کربلا را به عنوان زیباترین تابلوی هنری جهان آفرینش، وبهترین نمایش برتری انسان بر فرشتگان قدیس ، معرفی کرد. راستی چه احساسی وکدام هنرمند با تمام تسلیحات هنری، می تواند تابلویی ولوکم رنگ از این همه زیبایی نقاشی کند؟ و آیا قلم با تمام قدرت وعظمتی که دارد می تواند سطوری از صفحه ای همانند این کتاب را کتابت وباز نویسی کند؟ بشریت در قرائت این کتاب مانده است تا چه رسد به کتابت آن!

تعبیری شبیه به تعبیر صبر را ، قرآن کریم در مورد فاصله گرفتن ومفارقت پیامبر اعظم(ص) از گروهی معاند، نیز بکار می برد. در سوره مزمّل آیه۱۰می فرماید:” …..وبطرزی شایسته وزیبا از آنان دوری کن!” که مؤید همین مطلب است؛ وپاسخی ضمنی به این پرسش است که حقیقت زیبایی چیست ودر کدام شهر ودیار می بایست سراغ او را گرفت ودر کجا می توان آن را یافت؟

ویا ستایش از طهارت باطنی وزیبایی روحانی کنیزی با ایمان، وبرتری دادن او بر زن آزاد زیبا روی دارای شناسنامه معتبر حسب ونسب، به گونه ای که اعتبارات ظاهری اش مانند جمال صورت و جلال ثروت، هر کسی را به اعجاب وشگفتی می اندازد! که در این مورد هم می فرماید:” کنیز با ایمان، از زن آزاد بت پرست، بهتر است؛ هر چند(زیبایی، یا ثروت، یاموقعیت او) شما را به شگفتی آورد.”

این نوع تفسیر از زیبایی وآموزش آن، به یک اعتبار، یاری کردن بنی آدم است دربرابر دشمن قسم خورده اش- شیطان- که از ابتدای خلقت با نیرنگ پررنگ” جلوه آرایی وزیبا نمایی نازیبا” جنگی سخت ومبارزه ای بی امان را علیه او آغازیده وادامه می دهد. چنانکه درکتاب جاوید به این مطلب در آیات متعدد اشاره کرده واز جمله می فرماید:” گفت: پروردگارا! چون مرا گمراه ساختی، من(مادیات وچیزهای دون وپست را) در نظر او می آرایم وهمگی را گمراه خواهم ساخت.” وبه یک اعتبار زدودن غبار کثرت از سر وروی روح وروان آدمی وشنا دادن او در بحر بیکران وحدت است، تا با شستشوی چشم، تنها او را بیند وبر هر چه غیر اوست – یعنی عدم- چشم بندد. گوشش تنها وتنها آواز دل انگیز او را بشنود، وبر انکر الاصوات های لرزان گوش خراش، کر شود. وسرانجام رو به جانب احد واحدی نماید که بنیان بدیع وبی بدیل هستی را بنیاد نهاده وتدبیر می نماید. تا بدین سبب به بارگاه با عظمت عبادت ومعرفت او راه یافته و در نهایت بتواند از” چاه” کثرت فرار، و به “جاه” وحدت، قرار و آرامش یابد. وبا این وتنها با این معرفت و عبودیت است که می توان خلعت زیبا ومقدس هنرمندی را بر قامت کسی پوشاند؛ وتنها با همین صداقت است که هنر او اصالت یافته و لقب هنر می گیرد. هنر مند قبل از هر کوشش علمی برای کسب مهارت، نیازمند کشش معرفتی برای دریافت حقیقت است. او تا همواره در صحنه روان ورفتار از خود صداقت نشان ندهد ، هیچگاه در صحنه نمایش خلّاقیت وابتکار، نشان نگیرد. تا نفس او از غبار اغیار شسته نشده و تزکیه نشود، وروح او از اغلال الّتی کانت علیها، آزاد نگردد، نقش واثر او، هرگز نمی تواند محبوسی را از سجن خود ساخته خویش، رها یی بخشد.

پس شرط نخستین برای هنرمند ونخستین شرط برای هنر، جهت تجلی کردن ، ظهور وشکوفایی ، در عرصه سازندگی برون، تصفیه وپالایش بعد نهان خود، و نو شدن درمتن نهاد خویش، یعنی سازندگی درون است. وآن گاه است که دین وهنر، در شط الشریف روح هنرمند به هم پیوند خورده و کرامت می یابند. بدینگونه اتحاد راستین دین وهنر عینیت یافته و وحدت حقیقی آن دو نمایش داده شده وشکل می گیرد.

واخر دعوانا ان الحمدلله ربّ العالمین
قم- عید غدیر خم- ۱۸ذی الحجه۱۴۲۷