فیروزه

 
 

شیطان که می‌گوید

ابوالفضل پاشاخجالت نمی‌کشی
خجالت نمی‌کشی تو از این سلام؟
گاهی عبور تو ردّی به جا نمی‌گذارد
و می‌گذری مثل همیشه زیبا عبور می‌کنی

عمر من از چندمین مگر به زمستان می‌گذرد؟
که گرم می‌شوم به همان رنگِ آتش فقط
و دیگر طاقتم از آتش که می‌سوزد ندارم

طرح از سید محسن امامیانعبور تو بوی سلام
خجالت نمی‌کشی؟
من سرم به عبور تو گرم
تف به روی تو!
من دلم به سلام تو آیا گرم شود چه‌گونه؟

و رنگ آتش که تاکنون عجیب نبود این هوا!
هر چیز که می‌گیرد و ول نمی‌کند هیچ
تو آیا خجالت از نمی‌کشی سلام می‌دهی؟
و من از سلام و زهر مار بگویم چرا اصلاً؟

عبور تو بوی اما خودمانیم!
خجالت نمی‌کشم از تند می‌روم من؟
سلام… ها زیبا!
این‌که قابل نیست
و چیزی از یادم می‌آید که جواب داده باشی نمانده است.

❋ ❋ ❋

شیطان که می‌گوید
شیطان که می‌گوید ها بروم خودم را از این بالا پرت کنم پایین
این خانه‌ها که سوسک از آن دل نمی‌کند برای تو
این خوابِ راحت و بی درد سر برای من

زن عجله دارد
ظرف‌هایش را نشسته است

که می‌گوید ها بروم بخوابم زیر ماشین
حتی خیابان‌های عریض و طویل هم برای تو
این خوابِ شیرین‌تر از هر چه حلوا برای من

زن چادرش به سر کرده است
بیرون می‌آید از خانه

ها بروم داروخانه قرصی مرگ موشی بخرم
این مغازه‌های پر از تازه‌های تماشا را دادم برای شما
این خواب که آدم از آن بیدار نمی‌شود برای من

زن از خیابان گذشته است
می‌رود به مغازه

شیطان چه بگوید دیگر؟
این اسکناس‌ها قد و نیم قد – به جهنم! – برای شما
این خواب هم برای من که رفتم بخوابم

زن سکه‌ها می‌شمارد
می‌رسد به هزاری‌ها دوهزاری‌ها
و بیرون نمی‌آید از مغازه همان‌جا می‌نشیند راحت.

طرح از سید محسن امامیان


 

دهان باز پنجره‌ها

«دیروز/ عبور تو در کوچه‌ها وزید/ و هنوز/ دهان پنجره‌ها باز مانده است»
ابوالفضل پاشا

تغزل در تاریخ شعر غنایی فارسی دایما بین دو گستره ملموس، عینی، فیزیکی و در یک کلام، ناسوتی از یک سو و ذهنی، متافیزیکی و دریک کلام لاهوتی در سوی دیگر لغزان بوده است. انزاع به عنوان دگرگون‌کننده هویت شناخته‌شده و در نتیجه مبتذل اشیاء و پدیده‌ها، در هر دو رویکرد تغزلی شعر فارسی آشکارا حس می‌شود، اما در هر کدام از آن دو با مکانیسم متفاوتی عمل نموده است.

«اگرچه نرگس چشم است و گرچه مشکین زلف
به قد چو سرو و به رخ چو مه دو پنج و چهار»

«سنایی» در این بیت، مرزهای فیزیولوژیک پدیده‌ی زیبا (زن/ معشوق) را در نور دیده و ترسیم نموده است. این کار خصلتی برونگرایانه دارد و لاجرم مبدا و مقصد حرکت انزاعی شاعر، هر دو مملوس، عینی و مادی‌اند.

«در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد»

حافظ اما در این بیت، حرکت انتزاعی پیچیده‌تری از ملموس به ناملموس، از عینی به ذهنی و از مادی به معنوی و برعکس داشته است. در شعر «سنایی» آگاهی از کمینه معنایی واژه‌ها، درک تصاویر را ممکن می‌سازد اما در شعر حافظ این آگاهی کافی نیست و فرامتنی فراهم آمده از بار استعاری و نمادین کلمات برای درک تصاویر الزامی است، اگر چه بدون این فرامتن هم لذت از مبالغه‌ی تکان‌دهنده شاعر در ستایش معشوق، لذت اندکی نیست.

ابوالفضل پاشا در شعر خود به قطب برونگرایانه تغزل متمایل بوده است. این برونگرایی آن‌قدر دامنه‌دار بوده است که حتی در شکل و فرم بیرونی شعر موثر واقع شده و متن را با وجود فضای محدود و خطر تکلف و تصنع به متنی مقفی تبدیل نموده است (و البته نتوانسته است از این ورطه بدون آسیب خلاصی یابد) گذشته از این باید بر انتخاب تقریبا دقیق کلمات در این شعر صحه گذاشت. فعل «وزیدن» با «دهان باز پنجره‌ها» تناسب دارد. کلمه «دیروز» در نقش قید زمان بر تداوم حیرت و شیفتگی تا «هنوز» تأکید می‌ورزد. راستی اگر پنجره‌ها خود به عنوان دهان‌های کوچه‌ها در نظر گرفته شوند، آیا ترکیب «دهان پنجره‌ها» به مثابه «دهان دهان‌ها» نخواهد بود؟

و نمی‌دانم چرا با خواندن این شعر پاشا یاد این تک‌بیت می‌افتم که:

«یک صبحدم ز طرف گلستان گذشته‌ای
شبنم هنوز بر رخ گل آب می‌زند»

* گزیده ادبیات معاصر (۱۰۶)- ابوالفضل پاشا- نیستان- ۱۳۸۰- صفحه ۸