خجالت نمیکشی
خجالت نمیکشی تو از این سلام؟
گاهی عبور تو ردّی به جا نمیگذارد
و میگذری مثل همیشه زیبا عبور میکنی
عمر من از چندمین مگر به زمستان میگذرد؟
که گرم میشوم به همان رنگِ آتش فقط
و دیگر طاقتم از آتش که میسوزد ندارم
عبور تو بوی سلام
خجالت نمیکشی؟
من سرم به عبور تو گرم
تف به روی تو!
من دلم به سلام تو آیا گرم شود چهگونه؟
و رنگ آتش که تاکنون عجیب نبود این هوا!
هر چیز که میگیرد و ول نمیکند هیچ
تو آیا خجالت از نمیکشی سلام میدهی؟
و من از سلام و زهر مار بگویم چرا اصلاً؟
عبور تو بوی اما خودمانیم!
خجالت نمیکشم از تند میروم من؟
سلام… ها زیبا!
اینکه قابل نیست
و چیزی از یادم میآید که جواب داده باشی نمانده است.
شیطان که میگوید
شیطان که میگوید ها بروم خودم را از این بالا پرت کنم پایین
این خانهها که سوسک از آن دل نمیکند برای تو
این خوابِ راحت و بی درد سر برای من
زن عجله دارد
ظرفهایش را نشسته است
که میگوید ها بروم بخوابم زیر ماشین
حتی خیابانهای عریض و طویل هم برای تو
این خوابِ شیرینتر از هر چه حلوا برای من
زن چادرش به سر کرده است
بیرون میآید از خانه
ها بروم داروخانه قرصی مرگ موشی بخرم
این مغازههای پر از تازههای تماشا را دادم برای شما
این خواب که آدم از آن بیدار نمیشود برای من
زن از خیابان گذشته است
میرود به مغازه
شیطان چه بگوید دیگر؟
این اسکناسها قد و نیم قد – به جهنم! – برای شما
این خواب هم برای من که رفتم بخوابم
زن سکهها میشمارد
میرسد به هزاریها دوهزاریها
و بیرون نمیآید از مغازه همانجا مینشیند راحت.